هدایت شده از کانال نوحـہ خِيمةُ الحُسَين(ع)
ماجرای کوچه و بازار از یادم نرفت
دستهایم بسته بود و همسرم را میزدند
یک نفر با تازیانه دیگری هم با غلاف
با تمام زورِ بازو دلبرم را میزدند
میپردهرشبحسن ازخوابمیگویدپدر
خواب میدیدم دوباره مادرم را میزدند...
💔💔💔💔
#نوید_طاهری