❣
❤️ #عاشقانه_مذهبی ❤️(قسمت37)
از تاڪسے پیادہ شدم همونطور ڪہ بہ سمت خونہ مے رفتم گفتم:عجب اشتباهے ڪردم رفتم!
مادرم با خندہ گفت:از بیمارستان تا اینجا مخمو خوردے هانیہ،عین پیرزناے هفتاد سالہ،غر غر!
پشت چشمے براے مادرم نازڪ ڪردم و گفتم:دستت درد نڪنہ مامان خانم!
خواستم در رو باز ڪنم ڪہ در خونہ ے عاطفہ اینا باز شد،خالہ فاطمہ با لبخند نگاهے بہ من و مادرم انداخت:چقدر حلال زادہ!داشتم مے اومدم خونہ تون!
سلام ڪردم و دوبارہ قصد ڪردم براے باز ڪردن در ڪہ صداے خالہ فاطمہ مانع شد:هانیہ جون عصرونہ بیاید خونہ ے ما،من و عاطفہ ام تنهاییم!
با شیطنت نگاهش ڪردم و دستش رو گرفتم:قوربونت برم عاطفہ ڪہ شهریارو دارہ،شمام ڪہ عمو حسین رو دادے بلا خانم!
خندید،بعداز سہ ماہ!
همونطور با خندہ گفت:نمیرے دختر،ناهید دخترت شنگولہ ها!
مادرم بے تعارف وارد خونہ شون شد و گفت:چشمش نزن فاطمہ،مخمو خورد از بس غر زد!
با خالہ فاطمہ وارد شدیم،چادرم رو محڪم گرفتہ بودم ڪہ خالہ فاطمہ گفت:راحت باش هانے جان امین سرڪارہ!
همونطور ڪہ چادرم رو در مے آوردم گفتم:شمام آپدیت شدے،هانے!
خالہ فاطمہ جارو،رو برداشت همونطور ڪہ بہ سمتم مے اومد گفت:یعنے میگے من قدیمے ام؟چیزے حالیم نیست؟
با چشم هاے گرد شدہ و خندہ گفتم:خالہ چرا حرف تو دهنم میذارے؟
جارو،رو گرفت سمتم:یڪم ڪتڪ بخورے حالت جا میاد!
جدے اومد سمتم جیغے ڪشیدم و چادرم رو مثل بغچہ زیر بغلم زدم و وارد خونہ شدم!
عاطفہ با تعجب نگاهم ڪرد،پشتش پناہ گرفتم و گفتم:تو رو خدا عاطے مامانت قصد جونمو ڪردہ!
خالہ فاطمہ و مادرم با خندہ وارد شدن،بعداز سہ ماہ صداے خندہ توے این خونہ پیچید!
مادرم چادر و روسریش رو درآورد،عاطفہ رفت بہ سمتش و باهاش روبوسے ڪرد،بہ شوخے گفتم:اَہ مامان توام ڪہ چپ میرے راست میرے این عروستو بوس میڪنے بسہ دیگہ!
عاطفہ مادرم رو بغل ڪرد و گفت:حسود!
مادرم عاطفہ رو محڪم بہ خودش فشرد و گفت:خواهر شوهر بازے درنیار دختر!
ازشون رو گرفتم،بہ خالہ فاطمہ گفتم:خالہ احیانا اینجا یہ مظلوم نمیبینے؟
و بہ خودم اشارہ ڪردم،خالہ با لبخند بغلم ڪرد و گونہ م رو بوسید.
زبونم رو بہ سمت مادرم و عاطفہ دراز ڪردم!
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
#ڪپے_بدون_ذڪر_منبع_حق_الناسہ_و_اخلاقے_نیست
instagram:leilysoltaniii❤️
ادامہ در دو پست بعدے
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❣❣
❤️ #عاشقانه_مذهبی ❤️(ادامہ قسمت 37 بخش دوم)
صداے گریہ ے هستے اومد،خالہ سریع ازم جدا شد و با گفتن بلند جانم جانم بہ سمت اتاق امین رفت!
چند لحظہ بعد درحالے ڪہ هستے بغلش بود و لب هاش رو غنچہ ڪردہ بود برگشت بہ پذیرایے!
مادرم با دیدن هستے گفت:اے جانم خدا نگاش ڪن،روز بہ روز شبیہ امین میشہ!
صداے باز و بستہ شدن در اومد،مادرم سریع روسریش رو سر ڪرد،امین یااللہ گویان وارد شد!
سریع چادرم رو سر ڪردم!
سلام ڪرد و رفت بہ سمت خالہ فاطمہ،با لبخند هستے رو از بغل خالہ فاطمہ گرفت و چندبار گونہ و پیشونیش رو بوسید!
هستے هم با دیدن امین میخندید و بہ زبون خودش حرف میزد!
امین نشست روے مبل و هستے رو گرفت بالا،هستے غش غش میخندید!
دلم براش رفت،رو بہ مادرم گفتم:اگہ جاے شهریار یہ دختر بدنیا میاوردے الان منم خالہ شدہ بودم با بچہ هاش بازے میڪردم!
عاطفہ با اخم مصنوعے گفت:ببینم این شوهر منو ازم میگیرے!
همہ شروع ڪردن بہ خندیدن،امین از روے مبل بلند شد و اومد بہ سمتم!
روے مبل ڪمے خودم رو جا بہ ڪردم!
هستے رو گرفت رو بہ رم و در گوشش گفت:میرے بغل خالہ؟
هستے بهم زل زد و محڪم بہ پدرش چسبید.
امین زل زد توے چشم هام،سریع از روے مبل بلند شدم و همونطور ڪہ بہ سمت در میرفتم گفتم:من برم یہ دوش بگیرم،احساس میڪنم بوے بیمارستانو گرفتم!
امین صاف ایستاد و با لبخند عجیبے نگاهم ڪرد!
اشتباہ ڪردم،هنوز هم میتونست خطرناڪ باشہ!
خواستم برم ڪہ امین گفت:عاطفہ زنگ بزن بہ شهریار بریم پارڪ!
خالہ فاطمہ گفت:میخوایم عصرونہ بخوریم!
امین نگاهے بہ خالہ انداخت و گفت:شام بذار،میریم یڪم هواخورے،زود میایم!
عاطفہ با خوشحالے اومد ڪنارم و گفت:هانے بعدا دوش میگیرے!
آرومتر اضافہ ڪرد:امروز امینم حالش خوبہ تو رو خدا بیا بریم!
نگاهے بہ جمع انداختم و بالاجبار برگشتم سرجام!
عاطفہ با خوشحالے بدو بدو بہ سمت اتاقش رفت،امین با صداے بلند گفت:عاطفہ لباس مشڪے نپوشیا!
من و مادرم و خالہ فاطمہ نگاهے بهم انداختیم و چیزے نگفتیم!
امین هم رفت سمت اتاقش!
خالہ فاطمہ با تعجب گفت:یهو چقدر عوض شد،خدایا خودت ختم بہ خیر ڪن!
چند دقیقہ بعد امین از اتاق اومد بیرون،شلوار ورزشے و بلوز مشڪے رنگ پوشیدہ بود!
خالہ فاطہ با تردید گفت:پس چرا بہ عاطفہ میگے مشڪے نپوش؟!
همونطور ڪہ لباس هستے رو درست مے ڪرد گفت:من با عاطفہ فرق دارم!
عاطفہ اومد ڪنارمون و گفت:شهریار الان میرسہ بدویید حاضر شید!
خالہ فاطمہ نگاهے بہ مادرم انداخت:میرے ناهید؟
مادرم با خستگے گفت:نہ خیلے خستہ ام،بچہ ها برن،یہ روز دیگہ همگے میریم!
خالہ فاطمہ سرش رو تڪون داد و چیزے نگفت،عاطفہ اومد بہ سمت من و گفت:خب تو پاشو دیگہ!
بہ زور لبخند زدم و گفتم:شما برید خوش بگذرہ،جمع بہ من نمیخورہ!
عاطفہ دهنش رو برام ڪج ڪرد:لوس نشو!
بازوم رو ڪشید،مادرم معنادار نگاهم ڪرد و با مهربونے رو بہ عاطفہ گفت:عاطفہ جون تو با شهریارے،امینم ڪہ با هستے،هانیہ این وسط تنهاس!
دوبارہ نگاهے بهم انداخت و ادامہ داد:بذار متاهل بشہ هرچقدر دوست داشتید برید بیرون،حالام دخترمو بدہ بہ خودم میبرید دل بچہ مو آب میڪنید!
با لبخند مادرم رو نگاہ ڪردم و چشم هام رو باز و بستہ ڪردم،یعنے ممنون!
عاطفہ اصرار ڪرد:مامان ناهید،نمیشہ ڪہ!امین و شهریار باهم منو هانیہ ام باهم!
هستے رو از امین گرفت همونطور ڪہ لپش رو میبوسید گفت:جیگر عمہ هم نخودے!
خالہ فاطمہ بہ مادرم گفت:بذار برہ،فڪر ڪردے عاطفہ و هانیہ بزرگ شدن؟
من و عاطفہ هم زمان گفتیم:عہ!
مادرم و خالہ خندیدن،مادرم شونہ هاش رو انداخت بالا:خودش میدونہ!
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
#ڪپے_بدون_ذڪر_منبع_حق_الناسہ_و_اخلاقے_نیست
instagram:leilysoltaniii ❤️
❣
❤️ #عاشقانه_مذهبی ❤️ (ادامه قسمت 37 بخش سوم)
خواستم حرف بزنم ڪہ عاطفہ انگشت اشارہ ش رو گرفت سمتم:پاشو،ناز نڪن دیدے ڪہ نازت خریدار دارہ!
نفسے ڪشیدم و بلند شدم،رفتم سمت حیاط.
_مامان منم میرم!
➡️➡️➡️➡️➡️➡️➡️➡️➡️➡️➡️➡️
پارڪ خلوت بود،هانیہ روے یڪے از تاب ها نشست،با خجالت گفت:شهریار هلم میدے؟
شهریار با لبخند رفت سمتش و گفت:عزیزم اینجا خوب نیست!
عاطفہ با ناز گفت:ڪسے نیست ڪہ! یہ ڪوچولو!
بہ تاب خالے ڪنارش اشارہ ڪرد و رو بہ من ادامہ داد:بیا دیگہ چرا وایسادے؟
بہ امین اشارہ ڪردم و گفتم:تو تاب بازے ڪن زن داداش!
براش دست تڪون دادم و روے نیمڪتے نشستم،هوا خنڪ بود و همہ جا ساڪت!
دستم رو گذاشتم زیر چونہ م و بہ منظرہ پارڪ خیرہ شدم!
شهریار عاطفہ رو آروم هل میداد،میدونستم از امین خجالت میڪشہ ڪہ شیطنت نمیڪنہ!
وگرنہ مگہ مے شد شهریار و عاطفہ آروم باشن؟!
امین هم هستے رو میذاشت روے سرسرہ و آروم میاورد پایین!
باهاش حرف میزد و هستے مے خندید!
دلم گرفت،نمیدونم چرا،شاید بخاطرہ جاے خالے مریم،شاید هم بخاطرہ خودم!
امین همونطور ڪہ هستے رو،روے سرسرہ مے ڪشید پایین نگاهش افتاد بہ من!
نگاهم رو ازشون گرفتم و خیرہ شدم بہ درخت هاے لخت!
صداے قدم هاش اومد،توجهے نڪردم!
هستے رو بہ سمتم گرفت و گفت:میخوام بدوام مراقبش هستے؟
خواستم بگم راضے نیستم از این فعل هاے مفرد اما بدون اینڪہ نگاهش ڪنم زل زدم بہ صورت هستے و دست هام رو بہ سمتش دراز ڪردم و گفتم:بیا بیینم جیگرخانم!
امین هستے رو داد تو بغلم،محڪم نگهش داشتم.
منتظر بودم برہ تا با هستے بازے ڪنم اما همونطور ایستادہ بود!
چند لحظہ بعد با فاصلہ از من روے نیمڪت نشست!
از ڪے روے نیمڪت مے دویدن؟!
همونطور ڪہ زل زدہ بود بہ رو بہ روش گفت:یہ لحظہ فڪر ڪردم اگہ چندسال پیش یہ تصمیم دیگہ میگرفتم همہ چیز چقدر فرق مے ڪرد!
ڪنجڪاو شدم،اما چیزے نگفتم،با ذهنم تشویقش مے ڪردم!
بگو چرا؟!بگو دلیل رفتارهات چے بود!
تو وجودم غوغا بود و ظاهرم آروم!
وقتے دید چیزے نمیگم ادامہ داد:اگہ یہ تصمیم دیگہ میگرفتم شاید مریم الان زندہ بود،تو داشتے یڪے از بهترین دانشگاہ هاے تهران مهندسے میخوندے،اوضاع من فرق میڪرد!
سرش رو برگردوند بہ سمت هستے و با لبخند زل زد بهش:هستے هم نبود!شاید دوسہ سال دیگہ وارد زندگیمون مے شد!
قلبم وحشیانہ مے طپید مثل سہ سال پیش!
حق نداشت باهام بازے ڪنہ!
آروم از روے نیمڪت بلند شدم بدون توجہ بہ امین بہ هستے گفتم:بریم بازے ڪنیم!
اما نتونستم طاقت بیارم همونطور ڪہ پشتم بهش بود گفتم:دست بردار از اگہ و اما و چرا!
بگو چرا نخواستیم؟! انقدر رویاهاے دخترونہ م شیرین بود ڪہ تو واقعیتم مے دیدم؟
صداش باعث شد خون تو رگ هام یخ ببندہ و قلبم از سینہ م بزنہ بیرون!
_همیشہ دوستت داشتم!
نگاهم رو دوختم بہ هستے ڪہ داشت با ولع دستش رو میخورد ،برنگشتم سمت امین چون میدونستم از صورتم حالم رو میفهمہ!
نفسم رو دادم بیرون:فقط دلیلشو بگو،این چراها نمیذارہ گذشتہ رو فراموش ڪنم!
شهریار سرش رو بلند ڪرد،نگاهے بهم انداخت و اخم ڪرد!
در گوش عاطفہ چیزے گفت،عاطفہ از روے تاب بلند شد!
با حرص دندون هام رو،روے هم فشار دادم،چرا حرف نمیزد اومدن!
با غم گفت:بذار با خودم ڪنار بیام همہ چیزو میگم سر موقعش!
خواستم بگم موقعش ڪیہ ڪہ شهریار و عاطفہ نزدیڪمون شدن.
امین گفت:من میرم یڪم بدوام،شهریار نمیاے؟
شهریار نگاہ اخم آلودے بهش انداخت و سرش رو بہ نشونہ منفے تڪون داد!
دوبارہ نشستم روے نیمڪت،خیرہ شدم بہ امین خیلے سریع مے دوید!
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
#من_پاے_بدے_خودم_میمانم
#من_پاے_بدے_هاے_تو_هم_میمانم
#علیرضا_آذر
#ڪپے_بدون_ذڪر_منبع_حق_الناسہ_و_اخلاقے_نیست
instagram:leilysoltaniii❤️
🌷مهدی شناسی ۱۰۸🌷
🔷اسامی امام زمان عج الله فرجه🔷
🌹مجلی الغمی🌹
🌱 حضرت بقية الله عج الله فرجه "مجلي الغمي" است.
🌱غمي به معناي ابر است.همانطور كه ابر اسمان دنيا را تيره ميكند غصه نيز آسمان زندگي مان را تيره و تار ميكند.
🌱وجود مبارك حضرت "مجلي الغمي" است،غصه ها رابرطرف ميكنند و موجوديت جديدي نصيب انسان ميكنند و نگاه او را تغيير ميدهند،نگاهي كه بجاي تمركز بر مشكلات وگرفتاري ها، بر نعمات والطاف حق متمركز ميشود و شاكر آن است.
🍃رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
🍃چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند...
#مهدی_شناسی
#قسمت_108
#اسامی_امام ۶۸
#امام_زمان
🔰 نابغه گمنام دفاع مقدس؛
شهید اسحاقی از جمله کسانی بود که کمتر حرف میزد و بیشتر مطالعه و فکر میکرد و هرگز حاضر نبود از سِمَت و عنوان خود سخنی به میان بیاورد.
حتی در طول عملیاتها که سه بار مجروح شد حاضر به بازگشت به شهر خود نشد بلکه اعضای خانواده از مجروحیتش مطلع شوند.
در طی هفت بار اعزام ،سه سال و هشت ماه و هفت روز در جبهه حضوری فعال داشت و گزارش مفصلی از عملیاتهای رمضان ، والفجر۱ و ۲ و ۳ و ۴ و کربلای ۳ و ۴ را با قلم خویش به نگارش درآورد.
🔹دانشجوی رشته تاریخ ،دانشگاه شهید بهشتی تهران
🔹مسئول بسیج سپاه رشت
🔹پاسدار نمونه منطقه۳
🔹عضو دفتر سیاسی سپاه تهران
🔹خبرنگار ،راوی و استراتژیست نابغه دفاع مقدس
🔹مشاور نظامی فرماندهی لشگر ۱۴ امام حسین علیه السلام
🔹راوی نظامی قرارگاه نصر ،قرارگاه نوح نبی (ع) ،لشگر۳۳ المهدی (عج) و لشگر۱۴ امام حسین علیه السلام
#شهید_سید_محمد_اسحاقی
شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۹ ،عملیات کربلای ۵
#رفیق_شهید
#عاشقانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••••
به افق شبجمعه ...
بهوقتدلتنگۍ💔
[کُلُّیَوْمٍعَاشُورَاوکُلُّأَرْضٍکَرْبَلاء]
سخنۍ مختصر
و همیشه و دائم و ابدی
و قیل و قالم در روز و شب ..
«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ الْحُسَیْنِ
الْمَظْلُومِ الشَّهیدِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ»
#کربلا
#شب_جمعه
#امام_حسین
امام حسین علیه السلام:
بار خدایا!
تو می دانی که آنچه از ما اظهار شده برای رقابت در قدرت و دستیابی به کالای دنیا نیست،
بلکه هدف ما این است که نشانه های دینت را به جای خود برگردانیم.و...
#حدیث
🔴 بیانیه بایدن ملعون در شب شهادت مظلومانه #سردار_قاسم_سلیمانی:
❗️هیچ آمریکاییای در مرگ قاسم سلیمانی عزاداری نمیکند. او مستحق بود برای جنایاتش علیه نیروهای آمریکایی و هزاران بیگناه منطقه در برابر قانون بایستد..❌🤜🤜
👈«جنتلمنهای پشت میز #مذاکره، همان تروریستهای فرودگاه بغدادند»..
#مرگ_بر_آمریکا✊
﷽#صفر_عاشقی
سلام_امام_زمانم
⚜آن زمان
ثامن غریب وُ این زمان،
قائم غریب
⚜شیعیان
در غفلت وُ بر لب
همہ أمَّن یُجیب
👈تعجیل در ظہورش گناہ نڪنیم
✨اللہُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّڪَ الْفَرج✨
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•
نعمت های خدا را
بشمارید ،
تا
از
خجالت
آب بشوید
بروید داخل زمین ... ! :)
😔❤️😔
•ڪـتابطوبایمحبت
الهـیوربیمنلیغیرک✨
#خدا
#عاشقانه
#شب_بخیر
✨به توکل نام اعظمت✨
"بسم الله الرّحمن الرّحیم"
🌅روز خود را با سلام به چهارده معصــوم علیهم السلام شروع کنیم..🌅
بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّحمنِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ علی اِبن ابی طالب🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿن بن ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ🌹ِ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ🌹َ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍﺍﻟﻬﺎﺩﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺑﻘﯿﺔَ ﺍﻟﻠﻪِ، ﯾﺎ ﺻﺎﺣﺐَ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ
سلام بر تو ای بهتریـ🌺 بندهـ🌹 خــ❤️ــدا
❤️ــمــهــــدی جان منجی عالم بشریت ظهور کن...
#سلام_برادرهاےشهیدم
#سلام_خواهرهایهاےشهیدم
🏳 زیارتنامه "شهــــــداء"
🌺بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌺
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
یادشهداباصلوات+وعجلفرجهم
🍂🌧🍂🌧🍂🌧
🔶رفیق شهیدم🔶
#رفیق_شهید
#عاشقانه
#شهید
🕊🥀 رفیق شهیدم
🆔 @Refighe_Shahidam313
-┄┅═✼ 🍂🍃🍂 ✼═┅┄-
این
غم انگیز ترین
حادثه ی پاییز است
🍂🥀🍂🥀🍂
جمعه و
نم نم باران و
خیابان بی تو...
السلام علیک یا ابا صالح المهدی عج
❤️🍂❤️🍂❤️
#جمعه
#امام_زمان
#هذا_یوم_الجمعه
تصویر_همدان_دره_مرادبیگ
🌷ابراهیم میگفت:
اگہ جایی بمانے ڪه دست اَحَدی بهت نرسہ
کسی تو رو نشناسہ
خودت باشے
و آقا مولا هم بیاد سرتو رویِ دامن بگیره
این خوشگلترین شهادتہ..!
#عاشقانه
#رفیق_شهید من
#شهید_ابراهیم_هادی
سلام رفقای شهدا ✋
به سنگر رفیق شهیدم
خوش اومدین
صبحتون مهدوی
الهی
لحظه هاتون
به دور از کرونا...
🍁🍂✌️🍂✌️🍂🍁
#کرونا
به توکل نام اعظمت
بِسمِ اللّهِ الرَحمنِ الرَحیم
🌹 #معرفی_شهید🌹
امروز با معرفی #شهید_مهدی_محسن_رعد
#شهید_مدافع_حرم_لبنان
خدمت بزرگواران هستیم
شادی روح شهدا بخصوص شهید عزیز
فاتحه+صلوات+وعجل فرجهم
ان شاءالله ک این دنیا و آخرت شفیع همه مون باشن🤲
🌺 بسم رب الشهداء والصدیقین 🌺
✋نیت کنید و حاجتهاتون رو طلب کنید ...
🔵 حاجت ها رو از شهدا طلب کنید ، مرام و معرفتشون زیاده حتما دستگیرمون میشن
هر کسی با هر شهیدی خو گرفت
روز محشر آبرو از او گرفت
🌺زیارت نامه شهدا 🌺
بسم الله الرّحمن الرّحیم
اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَوْلِيآءَ اللَّهِ وَاَحِبَّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَصْفِيآءَ اللَّهِ وَاَوِدَّآئَهُ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ دينِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ رَسُولِ اللَّهِ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمينَ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ اَبي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِىٍّ، الْوَلِىِّ النَّاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ اَبى عَبْدِاللَّهِ،
بِاَبى اَنْتُمْ وَاُمّى طِبْتُمْ، وَطابَتِ الْأَرْضُ[ اَنْتُم] الَّتى فيها دُفِنْتُمْ، وَفُزْتُمْ فَوْزاً عَظيماً،
فَيا لَيْتَنى كُنْتُ مَعَكُمْ، فَاَفُوزَ مَعکم
🤚سلام° و عرض ادب
خدمت همراهان #سنگر رفیق_شهیدم
ان شاءالله که
رضایت ❤️ـخدا
و 🤝ـدستگیری 🌷ـشهدا
شامل حال همه ما باشه در دنیا و آخرت
#رفیق_شهیدم
🕊🌸 رفیق شهیدم
🆔 @Refighe_Shahidam313
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
نام:مهدی
نام خانوادگی: محسن رعد
تاریخ تولد : 1378/08/23
محل تولد : بعلبک - لبنان
تاریخ شهادت : 1396/04/30
محل شهادت : بلندیهای عرسال - لبنان
وضعیت تاهل : مجرد
محل مزار شهید : لبنان - گلزار شهدای بعلبک
#معرفینامه
#رفیق_شهید
@Refighe_Shahidam313
شهید «مهدی رعد»، فرزندی از دیار « #بعلبک » در #لبنان است. ا
ز همان زمان کودکی اهداف خود در زندگی را با #بصیرت و #آگاهی انتخاب میکرد. «مهدی» سرشار از نشاط و جنب و جوش بود و از سکون و بی حرکتی دوری میکرد.
نهایت بهره را از وقت خود میبرد و از اوقاتش به درستی استفاده میکرد؛ گویی میدانست فرصت برای بهرهگیری از فرصتهای دنیا وقت چندانی ندارد.
«مهدی»، وه چه نام زیبایی! وچه خیره کننده است ارتباط محکم او با صاحب اصلی این نام.
«مهدی» پرورش یافته خانوادهای #متدین و پایبند به مقدسات بود.
تلاش پدر و مادر او بر این بوده تا تا فرزندانشان را به گونهای تربیت کنند که از نسل مهیا کنندگان ظهور امام مهدی (عج) باشند. مادر «مهدی» زمانی که او را باردار بود بر انجام مستحبات بسیار مقید بود؛ گویی «مهدی» و تربیت دینی او از زمانی که یک جنینی بیش نبود برای مادرش یک تکلیف بوده است. قبل از «مهدی» خداوند پنج دختر به او داده بود و آرزو داشت تا فرزند ششم پسر باشد.
دانایی و #بصیرت او به مرور زمان هرچه بیشتر برای دیگران آشکار میشد. در رفتار و اخلاق پسندیده زبانزد مردم شد. هنوز خیلی مرد نشده بود که به گروه پیشاهنگی امام مهدی (عج) ملحق شد.
در مدرسه و گروه پیشاهنگی، ارزشها و #تعالیم_اسلامی اصیل را آموخت.
قبل از رسیدن به سن تکلیف نماز خواندن را شروع کرد و به آن پایبند شد.
در کودکی سجاده اش را در نزدیکی یکی از والدینش پهن میکرد تا ایستادن و نشستنش شبیه به نماز خواندن بزرگترها شود. «مهدی» در سلوک روحی از فطرت پاکی برخوردار بود.
#خصوصیات_اخلاقی
#رفیق_شهید
#زندگینامه
@Refighe_Shahidam313
مادر
مخزن اسرارش بود؛
در چشمهای او نگاه میکرد و آنچه که در قلبش بود را برای مادر بازگو میکرد.
اما مگر میشود پسری هفده ساله مثل «مهدی» دارای قلبی دردمند و سری پر از دغدغه داشته باشد؟!
شکی نیست که کسی به مانند «مهدی» غمهای بسیاری را در قلب خود نهفته داشته باشد.
او همواره فکر میکرد که چگونه میتواند به آن یکی کمک مادی کند، چطور به این یکی خدمتی کند و چه گونه از درد مردم کم کند. او همیشه ساکت و آرام برای یافتن راه حلی غرق در افکارش بود.
قلب پر محبت و دردمند لحظهای نمیآساید، مادامی که که مردم در رنج و سختی هستند. او در مدرسه دوستی داشت که شرایط خاصی برای زندگیاش پیش آمد و باعث شد او از درس عقب بماند؛ «مهدی» به او نزدیک شد و به تسلی خاطر و تلاش برای کاستن از رنج و محنت او پرداخت. ثمره این تلاش «مهدی» موفقیت آن دانش آموز بود.
دستگیری شهدا تمام نشدنی است☺️✌️☺️ دست مارو هپ بگیر ای عزیز
#شهدا_شرمنده_ایم
#مادر
😔😔😔
در سن چهارده سالگی در زمان تعطیلات مدرسه در #دورههای_نظامی شرکت کرد و به مانند همیشه نتایج او ممتاز بود.
«مهدی» در سن کم به مدرسه #قرآن کریم رفت و پنج جزء را حفظ کرد.
از خواندن #دعای_ندبه و #زیارت_عاشورا دست نمیکشید.
در #قنوت نمازش همیشه این دعا را با خود نجوا میکرد:
«پروردگارا! به حق فاطمه زهرا (س) و پدر بزرگوارش و همسر و فرزندانش شهادتی پاک را روزی من گردان» روح ایمانی در پهنای صورتش تجلی داشت.
او دلها را اسیر و دلباخته خود میکرد...
#اللهم_ارزقنا_شهادت_فی_سبیلک
#خصوصیات_اخلاقی
#علایق
#پدر
@Refighe_Shahidam313
هر زمان که فرصتی به «مهدی» دست میداد در امور خانه به مادر و پدر کمک میکرد.
رضایت پدر برای او بالاتر از هر چیزی بود.
اگر پدر راضی نبود، قصد کاری را نمیکرد.
پدر «مهدی» بر اثر یک حادثه تاسف بار دچار جراحتی شدید شد و برای همیشه خانه نشین شد.
این حادثه «مهدی» را بسیار تحت تأثیر قرار داد.
در عین حال درسی بزرگ را هم برای او به همراه داشت «مهدی» صبر در هنگام بلا و راضی بودن به قضای خداوند را از پدر خود فراگرفت.
درست در روزهایی «مهدی» خود را برای رفتن به دانشگاه آماده میکرد #عملیات_حزب_الله در منطقه « #عرسال » آغاز شد و «مهدی» خود را به جمع رزمندگان #مقاومت در این عملیات رساند.
شب قبل از اعزام، «مهدی» از مادرش خواست تا در کنار او شب را بگذراند.
مادر از این کارش بسیار متعجب شد؛ از اینکه مجبور باشد تمام شب پسر رشیدش را همچون طفلی در آغوش بگیرد. صبح هنگام، «مهدی» قهوه را با والدینش نوشید، ساکش را مرتب کرد و در آن قرآن، زیارت عاشورا و تصویری از پسر خاله شهیدش «سید محمد ابراهیم» قرار داد.
قبل از اینکه راهی شود مادرش از او خواست که حرزی همراه ببرد؛ «مهدی» تبسمی کرد و گفت: «حرز من همان پروردگار جهانیان است.»
«مهدی» از خطرناک بودن این نبرد و حساسیت آن آگاه بود.
همیشه میگفت: «اگر تکفیریها به ما برسند چه بر سر ما خواهد آمد ؟» به همین خاطر شیفته پیوستن به صفوف رزمندگان مدافع حرم عقیله بنی هاشم بود و جان پاکش را در این راه فدا کرد...
#رفیق_شهید
@Refighe_Shahidam313
«مهدی» از زمان کودکی ارتباط ویژهای با امام زمانش داشت.
او به خوبی میدانست که هر کدام از ما برای آماده سازی ظهور حضرتش باید کاری انجام دهیم.
او متناسب با هر مرحله از عمرش آنچه که بر عهدهاش بود را انجام داد.
میگفت: «اگر الآن ما از یاران حضرت مهدی (عج) نباشیم تا او را یاری دهیم، هرگز او را یاری نخواهیم کرد حتی اگر او را با چشمانمان ببینیم.»
و سرانجام در روز مبارک #جمعه روز متعلق به #صاحب_الزمان عجل (عج)، «مهدی» سر را بر خاکی نهاد که آن را با خون خود گلگون ساخت...
#نحوه_شهادت
#عاشقانه
#امام_زمان
یک خواهش برادرانه 🌹
💠 وصیت من به دخترانی که عکس هایشان را در شبکه های اجتماعی می گذارند این است که این کار شما باعث می شود امام زمان عج خون گریه کند.❌
🟠 بعد از اینکه وصیت و خواهشم را شنیدید به آن عمل کنید زیرا ما می رویم تا از شرف و آبروی شما زنان دفاع کنیم؛مانند خانم حضرت زهرا سلام الله علیها باشید.
📝 فرازی از #وصیت_نامه شهید
#وصیتنامه
#حجاب
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
نام:مهدی نام خانوادگی: محسن رعد تاریخ تولد : 1378/08/23 محل تولد : بعلبک - لبنان تاریخ شهادت : 1
👆👆👆
🤚سلام° و عرض ادب
خدمت همراهان سنگر #رفیق_شهیدم
معرفی شهید امروز به در خواست یکی از کاربران عزیز بوده
از ایشون هم تشکر میکنم که باعث آشنایی ما با این شهید عزیز شده
☺️🍂✌️🌺✌️🍂☺️
ان شاءالله که
رضایت ❤️ـخدا
و 🤝ـدستگیری 🌷ـشهدا
شامل حال همه ما باشه در دنیا و آخرت...
دوستان تازه وارد ما روزهای جمعه معرفی شهید داریم
امروز با معرفی #شهید_مهدی_محسن_رعد
خدمت بزرگواران بودم
شادی روح شهدا بخصوص شهید عزیز
فاتحه+صلوات+وعجل فرجهم
ان شاءالله ک این دنیا و آخرت شفیع همه مون باشن
با ارسال پیامهای معرفی شهدا در ثوابش شریک باشید که زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست اجرتون با 🌷ـشهدا
در صورت داشتن انتقاد و پیشنهاد پذیرای شما بزرگواران هستم در حرف ناشناس
👇👇👇
لینک حرف ناشناس
https://harfeto.timefriend.net/947824117
با تشکر خادم_نوشت
🌷🌷رفیق شهیدم🌷🌷
#شهید_مدافع_حرم_لبنان
#لبنان
@Refighe_Shahidam313