❣
❤️ #عاشقانه_مذهبی ❤️ (ادامه قسمت 37 بخش سوم)
خواستم حرف بزنم ڪہ عاطفہ انگشت اشارہ ش رو گرفت سمتم:پاشو،ناز نڪن دیدے ڪہ نازت خریدار دارہ!
نفسے ڪشیدم و بلند شدم،رفتم سمت حیاط.
_مامان منم میرم!
➡️➡️➡️➡️➡️➡️➡️➡️➡️➡️➡️➡️
پارڪ خلوت بود،هانیہ روے یڪے از تاب ها نشست،با خجالت گفت:شهریار هلم میدے؟
شهریار با لبخند رفت سمتش و گفت:عزیزم اینجا خوب نیست!
عاطفہ با ناز گفت:ڪسے نیست ڪہ! یہ ڪوچولو!
بہ تاب خالے ڪنارش اشارہ ڪرد و رو بہ من ادامہ داد:بیا دیگہ چرا وایسادے؟
بہ امین اشارہ ڪردم و گفتم:تو تاب بازے ڪن زن داداش!
براش دست تڪون دادم و روے نیمڪتے نشستم،هوا خنڪ بود و همہ جا ساڪت!
دستم رو گذاشتم زیر چونہ م و بہ منظرہ پارڪ خیرہ شدم!
شهریار عاطفہ رو آروم هل میداد،میدونستم از امین خجالت میڪشہ ڪہ شیطنت نمیڪنہ!
وگرنہ مگہ مے شد شهریار و عاطفہ آروم باشن؟!
امین هم هستے رو میذاشت روے سرسرہ و آروم میاورد پایین!
باهاش حرف میزد و هستے مے خندید!
دلم گرفت،نمیدونم چرا،شاید بخاطرہ جاے خالے مریم،شاید هم بخاطرہ خودم!
امین همونطور ڪہ هستے رو،روے سرسرہ مے ڪشید پایین نگاهش افتاد بہ من!
نگاهم رو ازشون گرفتم و خیرہ شدم بہ درخت هاے لخت!
صداے قدم هاش اومد،توجهے نڪردم!
هستے رو بہ سمتم گرفت و گفت:میخوام بدوام مراقبش هستے؟
خواستم بگم راضے نیستم از این فعل هاے مفرد اما بدون اینڪہ نگاهش ڪنم زل زدم بہ صورت هستے و دست هام رو بہ سمتش دراز ڪردم و گفتم:بیا بیینم جیگرخانم!
امین هستے رو داد تو بغلم،محڪم نگهش داشتم.
منتظر بودم برہ تا با هستے بازے ڪنم اما همونطور ایستادہ بود!
چند لحظہ بعد با فاصلہ از من روے نیمڪت نشست!
از ڪے روے نیمڪت مے دویدن؟!
همونطور ڪہ زل زدہ بود بہ رو بہ روش گفت:یہ لحظہ فڪر ڪردم اگہ چندسال پیش یہ تصمیم دیگہ میگرفتم همہ چیز چقدر فرق مے ڪرد!
ڪنجڪاو شدم،اما چیزے نگفتم،با ذهنم تشویقش مے ڪردم!
بگو چرا؟!بگو دلیل رفتارهات چے بود!
تو وجودم غوغا بود و ظاهرم آروم!
وقتے دید چیزے نمیگم ادامہ داد:اگہ یہ تصمیم دیگہ میگرفتم شاید مریم الان زندہ بود،تو داشتے یڪے از بهترین دانشگاہ هاے تهران مهندسے میخوندے،اوضاع من فرق میڪرد!
سرش رو برگردوند بہ سمت هستے و با لبخند زل زد بهش:هستے هم نبود!شاید دوسہ سال دیگہ وارد زندگیمون مے شد!
قلبم وحشیانہ مے طپید مثل سہ سال پیش!
حق نداشت باهام بازے ڪنہ!
آروم از روے نیمڪت بلند شدم بدون توجہ بہ امین بہ هستے گفتم:بریم بازے ڪنیم!
اما نتونستم طاقت بیارم همونطور ڪہ پشتم بهش بود گفتم:دست بردار از اگہ و اما و چرا!
بگو چرا نخواستیم؟! انقدر رویاهاے دخترونہ م شیرین بود ڪہ تو واقعیتم مے دیدم؟
صداش باعث شد خون تو رگ هام یخ ببندہ و قلبم از سینہ م بزنہ بیرون!
_همیشہ دوستت داشتم!
نگاهم رو دوختم بہ هستے ڪہ داشت با ولع دستش رو میخورد ،برنگشتم سمت امین چون میدونستم از صورتم حالم رو میفهمہ!
نفسم رو دادم بیرون:فقط دلیلشو بگو،این چراها نمیذارہ گذشتہ رو فراموش ڪنم!
شهریار سرش رو بلند ڪرد،نگاهے بهم انداخت و اخم ڪرد!
در گوش عاطفہ چیزے گفت،عاطفہ از روے تاب بلند شد!
با حرص دندون هام رو،روے هم فشار دادم،چرا حرف نمیزد اومدن!
با غم گفت:بذار با خودم ڪنار بیام همہ چیزو میگم سر موقعش!
خواستم بگم موقعش ڪیہ ڪہ شهریار و عاطفہ نزدیڪمون شدن.
امین گفت:من میرم یڪم بدوام،شهریار نمیاے؟
شهریار نگاہ اخم آلودے بهش انداخت و سرش رو بہ نشونہ منفے تڪون داد!
دوبارہ نشستم روے نیمڪت،خیرہ شدم بہ امین خیلے سریع مے دوید!
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
#من_پاے_بدے_خودم_میمانم
#من_پاے_بدے_هاے_تو_هم_میمانم
#علیرضا_آذر
#ڪپے_بدون_ذڪر_منبع_حق_الناسہ_و_اخلاقے_نیست
instagram:leilysoltaniii❤️
🌷مهدی شناسی ۱۰۸🌷
🔷اسامی امام زمان عج الله فرجه🔷
🌹مجلی الغمی🌹
🌱 حضرت بقية الله عج الله فرجه "مجلي الغمي" است.
🌱غمي به معناي ابر است.همانطور كه ابر اسمان دنيا را تيره ميكند غصه نيز آسمان زندگي مان را تيره و تار ميكند.
🌱وجود مبارك حضرت "مجلي الغمي" است،غصه ها رابرطرف ميكنند و موجوديت جديدي نصيب انسان ميكنند و نگاه او را تغيير ميدهند،نگاهي كه بجاي تمركز بر مشكلات وگرفتاري ها، بر نعمات والطاف حق متمركز ميشود و شاكر آن است.
🍃رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
🍃چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند...
#مهدی_شناسی
#قسمت_108
#اسامی_امام ۶۸
#امام_زمان
🔰 نابغه گمنام دفاع مقدس؛
شهید اسحاقی از جمله کسانی بود که کمتر حرف میزد و بیشتر مطالعه و فکر میکرد و هرگز حاضر نبود از سِمَت و عنوان خود سخنی به میان بیاورد.
حتی در طول عملیاتها که سه بار مجروح شد حاضر به بازگشت به شهر خود نشد بلکه اعضای خانواده از مجروحیتش مطلع شوند.
در طی هفت بار اعزام ،سه سال و هشت ماه و هفت روز در جبهه حضوری فعال داشت و گزارش مفصلی از عملیاتهای رمضان ، والفجر۱ و ۲ و ۳ و ۴ و کربلای ۳ و ۴ را با قلم خویش به نگارش درآورد.
🔹دانشجوی رشته تاریخ ،دانشگاه شهید بهشتی تهران
🔹مسئول بسیج سپاه رشت
🔹پاسدار نمونه منطقه۳
🔹عضو دفتر سیاسی سپاه تهران
🔹خبرنگار ،راوی و استراتژیست نابغه دفاع مقدس
🔹مشاور نظامی فرماندهی لشگر ۱۴ امام حسین علیه السلام
🔹راوی نظامی قرارگاه نصر ،قرارگاه نوح نبی (ع) ،لشگر۳۳ المهدی (عج) و لشگر۱۴ امام حسین علیه السلام
#شهید_سید_محمد_اسحاقی
شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۹ ،عملیات کربلای ۵
#رفیق_شهید
#عاشقانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••••
به افق شبجمعه ...
بهوقتدلتنگۍ💔
[کُلُّیَوْمٍعَاشُورَاوکُلُّأَرْضٍکَرْبَلاء]
سخنۍ مختصر
و همیشه و دائم و ابدی
و قیل و قالم در روز و شب ..
«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ الْحُسَیْنِ
الْمَظْلُومِ الشَّهیدِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ»
#کربلا
#شب_جمعه
#امام_حسین
امام حسین علیه السلام:
بار خدایا!
تو می دانی که آنچه از ما اظهار شده برای رقابت در قدرت و دستیابی به کالای دنیا نیست،
بلکه هدف ما این است که نشانه های دینت را به جای خود برگردانیم.و...
#حدیث
🔴 بیانیه بایدن ملعون در شب شهادت مظلومانه #سردار_قاسم_سلیمانی:
❗️هیچ آمریکاییای در مرگ قاسم سلیمانی عزاداری نمیکند. او مستحق بود برای جنایاتش علیه نیروهای آمریکایی و هزاران بیگناه منطقه در برابر قانون بایستد..❌🤜🤜
👈«جنتلمنهای پشت میز #مذاکره، همان تروریستهای فرودگاه بغدادند»..
#مرگ_بر_آمریکا✊
﷽#صفر_عاشقی
سلام_امام_زمانم
⚜آن زمان
ثامن غریب وُ این زمان،
قائم غریب
⚜شیعیان
در غفلت وُ بر لب
همہ أمَّن یُجیب
👈تعجیل در ظہورش گناہ نڪنیم
✨اللہُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّڪَ الْفَرج✨
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•
نعمت های خدا را
بشمارید ،
تا
از
خجالت
آب بشوید
بروید داخل زمین ... ! :)
😔❤️😔
•ڪـتابطوبایمحبت
الهـیوربیمنلیغیرک✨
#خدا
#عاشقانه
#شب_بخیر
✨به توکل نام اعظمت✨
"بسم الله الرّحمن الرّحیم"
🌅روز خود را با سلام به چهارده معصــوم علیهم السلام شروع کنیم..🌅
بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّحمنِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ علی اِبن ابی طالب🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿن بن ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ🌹ِ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ🌹َ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍﺍﻟﻬﺎﺩﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺑﻘﯿﺔَ ﺍﻟﻠﻪِ، ﯾﺎ ﺻﺎﺣﺐَ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ
سلام بر تو ای بهتریـ🌺 بندهـ🌹 خــ❤️ــدا
❤️ــمــهــــدی جان منجی عالم بشریت ظهور کن...
#سلام_برادرهاےشهیدم
#سلام_خواهرهایهاےشهیدم
🏳 زیارتنامه "شهــــــداء"
🌺بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌺
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
یادشهداباصلوات+وعجلفرجهم
🍂🌧🍂🌧🍂🌧
🔶رفیق شهیدم🔶
#رفیق_شهید
#عاشقانه
#شهید
🕊🥀 رفیق شهیدم
🆔 @Refighe_Shahidam313
-┄┅═✼ 🍂🍃🍂 ✼═┅┄-
این
غم انگیز ترین
حادثه ی پاییز است
🍂🥀🍂🥀🍂
جمعه و
نم نم باران و
خیابان بی تو...
السلام علیک یا ابا صالح المهدی عج
❤️🍂❤️🍂❤️
#جمعه
#امام_زمان
#هذا_یوم_الجمعه
تصویر_همدان_دره_مرادبیگ
🌷ابراهیم میگفت:
اگہ جایی بمانے ڪه دست اَحَدی بهت نرسہ
کسی تو رو نشناسہ
خودت باشے
و آقا مولا هم بیاد سرتو رویِ دامن بگیره
این خوشگلترین شهادتہ..!
#عاشقانه
#رفیق_شهید من
#شهید_ابراهیم_هادی
سلام رفقای شهدا ✋
به سنگر رفیق شهیدم
خوش اومدین
صبحتون مهدوی
الهی
لحظه هاتون
به دور از کرونا...
🍁🍂✌️🍂✌️🍂🍁
#کرونا
به توکل نام اعظمت
بِسمِ اللّهِ الرَحمنِ الرَحیم
🌹 #معرفی_شهید🌹
امروز با معرفی #شهید_مهدی_محسن_رعد
#شهید_مدافع_حرم_لبنان
خدمت بزرگواران هستیم
شادی روح شهدا بخصوص شهید عزیز
فاتحه+صلوات+وعجل فرجهم
ان شاءالله ک این دنیا و آخرت شفیع همه مون باشن🤲
🌺 بسم رب الشهداء والصدیقین 🌺
✋نیت کنید و حاجتهاتون رو طلب کنید ...
🔵 حاجت ها رو از شهدا طلب کنید ، مرام و معرفتشون زیاده حتما دستگیرمون میشن
هر کسی با هر شهیدی خو گرفت
روز محشر آبرو از او گرفت
🌺زیارت نامه شهدا 🌺
بسم الله الرّحمن الرّحیم
اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَوْلِيآءَ اللَّهِ وَاَحِبَّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَصْفِيآءَ اللَّهِ وَاَوِدَّآئَهُ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ دينِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ رَسُولِ اللَّهِ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمينَ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ اَبي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِىٍّ، الْوَلِىِّ النَّاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ اَبى عَبْدِاللَّهِ،
بِاَبى اَنْتُمْ وَاُمّى طِبْتُمْ، وَطابَتِ الْأَرْضُ[ اَنْتُم] الَّتى فيها دُفِنْتُمْ، وَفُزْتُمْ فَوْزاً عَظيماً،
فَيا لَيْتَنى كُنْتُ مَعَكُمْ، فَاَفُوزَ مَعکم
🤚سلام° و عرض ادب
خدمت همراهان #سنگر رفیق_شهیدم
ان شاءالله که
رضایت ❤️ـخدا
و 🤝ـدستگیری 🌷ـشهدا
شامل حال همه ما باشه در دنیا و آخرت
#رفیق_شهیدم
🕊🌸 رفیق شهیدم
🆔 @Refighe_Shahidam313
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
نام:مهدی
نام خانوادگی: محسن رعد
تاریخ تولد : 1378/08/23
محل تولد : بعلبک - لبنان
تاریخ شهادت : 1396/04/30
محل شهادت : بلندیهای عرسال - لبنان
وضعیت تاهل : مجرد
محل مزار شهید : لبنان - گلزار شهدای بعلبک
#معرفینامه
#رفیق_شهید
@Refighe_Shahidam313
شهید «مهدی رعد»، فرزندی از دیار « #بعلبک » در #لبنان است. ا
ز همان زمان کودکی اهداف خود در زندگی را با #بصیرت و #آگاهی انتخاب میکرد. «مهدی» سرشار از نشاط و جنب و جوش بود و از سکون و بی حرکتی دوری میکرد.
نهایت بهره را از وقت خود میبرد و از اوقاتش به درستی استفاده میکرد؛ گویی میدانست فرصت برای بهرهگیری از فرصتهای دنیا وقت چندانی ندارد.
«مهدی»، وه چه نام زیبایی! وچه خیره کننده است ارتباط محکم او با صاحب اصلی این نام.
«مهدی» پرورش یافته خانوادهای #متدین و پایبند به مقدسات بود.
تلاش پدر و مادر او بر این بوده تا تا فرزندانشان را به گونهای تربیت کنند که از نسل مهیا کنندگان ظهور امام مهدی (عج) باشند. مادر «مهدی» زمانی که او را باردار بود بر انجام مستحبات بسیار مقید بود؛ گویی «مهدی» و تربیت دینی او از زمانی که یک جنینی بیش نبود برای مادرش یک تکلیف بوده است. قبل از «مهدی» خداوند پنج دختر به او داده بود و آرزو داشت تا فرزند ششم پسر باشد.
دانایی و #بصیرت او به مرور زمان هرچه بیشتر برای دیگران آشکار میشد. در رفتار و اخلاق پسندیده زبانزد مردم شد. هنوز خیلی مرد نشده بود که به گروه پیشاهنگی امام مهدی (عج) ملحق شد.
در مدرسه و گروه پیشاهنگی، ارزشها و #تعالیم_اسلامی اصیل را آموخت.
قبل از رسیدن به سن تکلیف نماز خواندن را شروع کرد و به آن پایبند شد.
در کودکی سجاده اش را در نزدیکی یکی از والدینش پهن میکرد تا ایستادن و نشستنش شبیه به نماز خواندن بزرگترها شود. «مهدی» در سلوک روحی از فطرت پاکی برخوردار بود.
#خصوصیات_اخلاقی
#رفیق_شهید
#زندگینامه
@Refighe_Shahidam313
مادر
مخزن اسرارش بود؛
در چشمهای او نگاه میکرد و آنچه که در قلبش بود را برای مادر بازگو میکرد.
اما مگر میشود پسری هفده ساله مثل «مهدی» دارای قلبی دردمند و سری پر از دغدغه داشته باشد؟!
شکی نیست که کسی به مانند «مهدی» غمهای بسیاری را در قلب خود نهفته داشته باشد.
او همواره فکر میکرد که چگونه میتواند به آن یکی کمک مادی کند، چطور به این یکی خدمتی کند و چه گونه از درد مردم کم کند. او همیشه ساکت و آرام برای یافتن راه حلی غرق در افکارش بود.
قلب پر محبت و دردمند لحظهای نمیآساید، مادامی که که مردم در رنج و سختی هستند. او در مدرسه دوستی داشت که شرایط خاصی برای زندگیاش پیش آمد و باعث شد او از درس عقب بماند؛ «مهدی» به او نزدیک شد و به تسلی خاطر و تلاش برای کاستن از رنج و محنت او پرداخت. ثمره این تلاش «مهدی» موفقیت آن دانش آموز بود.
دستگیری شهدا تمام نشدنی است☺️✌️☺️ دست مارو هپ بگیر ای عزیز
#شهدا_شرمنده_ایم
#مادر
😔😔😔
در سن چهارده سالگی در زمان تعطیلات مدرسه در #دورههای_نظامی شرکت کرد و به مانند همیشه نتایج او ممتاز بود.
«مهدی» در سن کم به مدرسه #قرآن کریم رفت و پنج جزء را حفظ کرد.
از خواندن #دعای_ندبه و #زیارت_عاشورا دست نمیکشید.
در #قنوت نمازش همیشه این دعا را با خود نجوا میکرد:
«پروردگارا! به حق فاطمه زهرا (س) و پدر بزرگوارش و همسر و فرزندانش شهادتی پاک را روزی من گردان» روح ایمانی در پهنای صورتش تجلی داشت.
او دلها را اسیر و دلباخته خود میکرد...
#اللهم_ارزقنا_شهادت_فی_سبیلک
#خصوصیات_اخلاقی
#علایق
#پدر
@Refighe_Shahidam313
هر زمان که فرصتی به «مهدی» دست میداد در امور خانه به مادر و پدر کمک میکرد.
رضایت پدر برای او بالاتر از هر چیزی بود.
اگر پدر راضی نبود، قصد کاری را نمیکرد.
پدر «مهدی» بر اثر یک حادثه تاسف بار دچار جراحتی شدید شد و برای همیشه خانه نشین شد.
این حادثه «مهدی» را بسیار تحت تأثیر قرار داد.
در عین حال درسی بزرگ را هم برای او به همراه داشت «مهدی» صبر در هنگام بلا و راضی بودن به قضای خداوند را از پدر خود فراگرفت.
درست در روزهایی «مهدی» خود را برای رفتن به دانشگاه آماده میکرد #عملیات_حزب_الله در منطقه « #عرسال » آغاز شد و «مهدی» خود را به جمع رزمندگان #مقاومت در این عملیات رساند.
شب قبل از اعزام، «مهدی» از مادرش خواست تا در کنار او شب را بگذراند.
مادر از این کارش بسیار متعجب شد؛ از اینکه مجبور باشد تمام شب پسر رشیدش را همچون طفلی در آغوش بگیرد. صبح هنگام، «مهدی» قهوه را با والدینش نوشید، ساکش را مرتب کرد و در آن قرآن، زیارت عاشورا و تصویری از پسر خاله شهیدش «سید محمد ابراهیم» قرار داد.
قبل از اینکه راهی شود مادرش از او خواست که حرزی همراه ببرد؛ «مهدی» تبسمی کرد و گفت: «حرز من همان پروردگار جهانیان است.»
«مهدی» از خطرناک بودن این نبرد و حساسیت آن آگاه بود.
همیشه میگفت: «اگر تکفیریها به ما برسند چه بر سر ما خواهد آمد ؟» به همین خاطر شیفته پیوستن به صفوف رزمندگان مدافع حرم عقیله بنی هاشم بود و جان پاکش را در این راه فدا کرد...
#رفیق_شهید
@Refighe_Shahidam313
«مهدی» از زمان کودکی ارتباط ویژهای با امام زمانش داشت.
او به خوبی میدانست که هر کدام از ما برای آماده سازی ظهور حضرتش باید کاری انجام دهیم.
او متناسب با هر مرحله از عمرش آنچه که بر عهدهاش بود را انجام داد.
میگفت: «اگر الآن ما از یاران حضرت مهدی (عج) نباشیم تا او را یاری دهیم، هرگز او را یاری نخواهیم کرد حتی اگر او را با چشمانمان ببینیم.»
و سرانجام در روز مبارک #جمعه روز متعلق به #صاحب_الزمان عجل (عج)، «مهدی» سر را بر خاکی نهاد که آن را با خون خود گلگون ساخت...
#نحوه_شهادت
#عاشقانه
#امام_زمان
یک خواهش برادرانه 🌹
💠 وصیت من به دخترانی که عکس هایشان را در شبکه های اجتماعی می گذارند این است که این کار شما باعث می شود امام زمان عج خون گریه کند.❌
🟠 بعد از اینکه وصیت و خواهشم را شنیدید به آن عمل کنید زیرا ما می رویم تا از شرف و آبروی شما زنان دفاع کنیم؛مانند خانم حضرت زهرا سلام الله علیها باشید.
📝 فرازی از #وصیت_نامه شهید
#وصیتنامه
#حجاب
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
نام:مهدی نام خانوادگی: محسن رعد تاریخ تولد : 1378/08/23 محل تولد : بعلبک - لبنان تاریخ شهادت : 1
👆👆👆
🤚سلام° و عرض ادب
خدمت همراهان سنگر #رفیق_شهیدم
معرفی شهید امروز به در خواست یکی از کاربران عزیز بوده
از ایشون هم تشکر میکنم که باعث آشنایی ما با این شهید عزیز شده
☺️🍂✌️🌺✌️🍂☺️
ان شاءالله که
رضایت ❤️ـخدا
و 🤝ـدستگیری 🌷ـشهدا
شامل حال همه ما باشه در دنیا و آخرت...
دوستان تازه وارد ما روزهای جمعه معرفی شهید داریم
امروز با معرفی #شهید_مهدی_محسن_رعد
خدمت بزرگواران بودم
شادی روح شهدا بخصوص شهید عزیز
فاتحه+صلوات+وعجل فرجهم
ان شاءالله ک این دنیا و آخرت شفیع همه مون باشن
با ارسال پیامهای معرفی شهدا در ثوابش شریک باشید که زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست اجرتون با 🌷ـشهدا
در صورت داشتن انتقاد و پیشنهاد پذیرای شما بزرگواران هستم در حرف ناشناس
👇👇👇
لینک حرف ناشناس
https://harfeto.timefriend.net/947824117
با تشکر خادم_نوشت
🌷🌷رفیق شهیدم🌷🌷
#شهید_مدافع_حرم_لبنان
#لبنان
@Refighe_Shahidam313
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
یک خواهش برادرانه 🌹 💠 وصیت من به دخترانی که عکس هایشان را در شبکه های اجتماعی می گذارند این است که
بچه ها دقت کردین که یه مسئله رو!!!؟؟
میدونی چیو میگم دیگه
اینکه همه شهدا به حجاب تاکید کردن پس بیایم از همین امروز یه کم بیشتر به حجابمون اهمیت بدیم و نگیم که اصل دله نه وقتی با شهید رفیق میشیم باید حرفاشو بشنویم بعد که شنیدیم عمل کنیم. بعد که عمل کردیم مث شهدا میشیم اونوقته که میشه گف مثه شهدا زندگی کردیم
☺️✌️☺️
پس پیش به سوی عمل به وصیت شهدا 🍂✌️😄😄✌️🍂
خادم نوشت زهرابانو
#حجاب
#محجبه
#دخترونه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امیرالمؤمنین عليه السلام:
هرگاه فرصتى به چنگ آوردى،
آن را غنيمت بشمار
كه فرصت سوزى، مايه اندوه است...
إذا أمكَنَتِ الفُرصَةُ فَانتَهِزها؛ فَإِنّ إضاعَةَ الفُرصَةِ غُصَّةٌ
غررالحكم، حدیث 4124
#حدیث
#امام_علی
#رفیق_شهید
یڪروایتعاشقانہ
.
.
همسرشون مےگُفتند:↓
بعضے از روزهاے جمعہ
تلفنِ همراهش خاموش بود📲
وقتے دلیلش رو مےپرسیدم
مےگفت:
ارتباطم رو با دنیآ کمتر میکُنم
تا امروز کہ متعلق
بہ امامزمانم -عج- هست
بیشتر با امامزمان باشم
بیشتر بہ یاد امامزمان باشم.. :)💕
#شهید_محسن_حججی
#امام_زمان
#جمعه
#رمان
#عاشقانه_مذهبی
#امین_هانیه
#قسمت_سی_و_هشت
#قسمت_سی_و_نه (دو بخش)
#قسمت_چهل
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
👇👇👇👇👇👇👇👇
کپی با ذکر نام نویسنده
و آدرس👇
Instagram:leilysoltani
آزاد
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
❣ ❤️ #عاشقانه_مذهبی ❤️ (ادامه قسمت 37 بخش سوم) خواستم حرف بزنم ڪہ عاطفہ انگشت اشارہ ش رو گرفت سمت
❤️(قسمت38)
بهار ڪش و قوسے بہ بدنش داد و خمیازہ ڪشید!
نگاهم رو دوختم بہ پنجرہ ے ڪلاس!
مغزم داشت منفجر مے شد،امین چرا بازے مے ڪرد؟!
چرا نمیذاشت همہ چیز تموم بشہ؟!
صداش پیچید توے سرم:همیشہ دوستت داشتم!
صداے بهار باعث شد از فڪر بیرون بیام:خواهر هانیہ خواهر،بہ گوشے خواهر؟!
بے حوصلہ برگشتم سمتش،ڪیفم رو برداشتم و گفتم:پاشو بریم!
همہ چیز رو براش تعریف ڪردہ بودم،بدون حرف از ڪلاس خارج شدیم،وارد حیاط شدیم،بهار گفت:هانیہ اصلا بهش فڪرنڪن،طرف خُلہ بابا!
خواست ادامہ بدہ ڪہ ساڪت شد و بہ جایے خیرہ شد،رد نگاهش رو گرفتم،سهیلے با عصا ڪنار ورودے دانشگاہ ایستادہ بود و پسرها دورش رو گرفتہ بودن!
بهار با تعجب گفت:این چرا با این پاش اومدہ اینجا؟!
نگاهے بہ بهار انداختم و گفتم:ڪلا این تو این شد،بہ ما چہ دلش خواستہ بیاد!
رسیدیم جلوے ورودے،حواسش بہ ما نبود،از دانشگاہ خارج شدیم،رسیدیم نزدیڪ خیابون اصلے ڪہ بهار گفت:سلام استاد،بهترید؟
با تعجب پشتم رو نگاہ ڪردم،سهیلے همونطور ڪہ ڪنار برادر ڪوچیڪترش با عصا مے اومد گفت:سلام ممنون شڪر خدا!
بهار با آرنجش زد تو پهلوم و گفت:استاد هستنا!
آروم نفسم رو بیرون دادم و سلام ڪردم،سهیلے سر بہ زیر جوابم رو داد!
صداے بوق ماشینے توجهم رو جلب ڪرد،بہ ماشین نگاہ ڪردم،خیلے آشنا بود،انقدر آشنا ڪہ حتم پیدا ڪردم ماشین امینِ!
لبم رو بہ دندون گرفتم و اخم ڪردم،سہ ماہ از مرگ مریم میگذشت این ڪارهاے امین عادے نبود!
اون پسر سر بہ زیر چندسال پیش نبود!
بهار بدون توجہ بہ قیافہ ے من رو بہ سهیلے گفت:استاد چرا با این پا اومدید آخہ؟
سهیلے همونطور ڪہ با عصا میرفت لبخندے زد و گفت:گفتم یڪم هوا بخورم!
بهار باز گفت:از تهران تا قم براے هوا خورے؟!
از صورت سهیلے مشخص بود علاقہ اے بہ جواب دادن ندارہ اما جواب داد:یڪم ڪار داشتم!
صداے بوق ماشین دوبارہ بلند شد،توجهے نڪردم،در سمت رانندہ باز شد و امین پیادہ شد.
جدے نگاهش رو دوخت بہ سهیلے!
بهار نگاهے بہ امین انداخت و گفت:استاد فڪرڪنم اون آقا با شما ڪار دارن!
سهیلے سرش رو بلند ڪرد و زل زد بہ امین!
با تعجب گفت:نہ من نمیشناسمشون!
خواستم خودم رو از اون گیر و داد نجات بدم ڪہ امین اجازہ نداد:خانم هدایتے!
سهیلے متعجب بہ امین خیرہ شد،بهار با ڪنجڪاوے گفت:هانیہ میشناسیش؟
سرم رو تڪون دادم و آروم گفتم:امینِ!
بهار با دهن باز زل زد بهم،بے تفاوت گفتم:تابلو بازے درنیار!
برگشتم سمت امین،چادرم رو ڪمے جلو ڪشیدم و با قدم هاے محڪم بہ سمتش رفتم
ایستادم رو بہ روش خواستم هرچے لایقش بود رو بهش بگم،زل زدم بہ دڪمہ هاے پیرهن مشڪیش خواستم حرف بزنم ڪہ عاطفہ از ماشین پیادہ شد!
با تعجب گفتم:عاطفہ!
ڪلافہ دستے بہ چادرش ڪہ ڪثیف بود ڪشید و گفت:دوساعتہ بوق و تبل و دهل میزنیم چرا نمیاے؟
نگاهم رو از امین گرفتم و گفتم:اِم..اِم...خب...
امین جدے گفت:لابد فڪر ڪردن من تنهام!
عاطفہ چشم غرہ اے بہ امین رفت و گفت:من خواستم بیایم دنبالت،این امینم ڪہ بے ڪار گفتم یہ ڪارے ڪنہ!
دوبارہ بہ چادرش نگاہ ڪرد و گفت:امین این چہ رانندگیہ آخہ همچین ترمز ڪردے خودم پخش ماشین شدم ڪہ هیچ،ذرت مڪزیڪے تمام ریخت رو چادرم!
بهار سرفہ اے ڪرد و نگاهم ڪرد،با عاطفہ احوال پرسے ڪرد و سریع رفت!
خواستم سوار ماشین بشم ڪہ امین گفت:این آقا با شما ڪارے دارن؟
سرم رو برگردوندم،منظورش سهیلے بود ڪہ جور خاصے نگاهمون میڪرد!
سریع نگاهش رو دزدید،نمیخواستم سهیلے فڪر بد ڪنہ بہ عاطفہ گفتم:الان میام!
عاطفہ گفت:قبلا ندیدہ بودمش؟!
همونطور ڪہ بہ سمت سهیلے میرفتم گفتم:موقع خرید محضر!
آهانے گفت،بہ سمت سهیلے رفتم،با نزدیڪ شدن من برادر سهیلے سر بہ زیر عقب رفت!
خیلے خجالتے بود!
سهیلے نگاهے بهش انداخت و گفت:امیررضا هیولا دیدے؟!
خندہ م گرفت،بے توجہ بہ من ادامہ داد:بیا بریم دیگہ!
سرفہ اے ڪردم و گفتم:استاد بفرمایید برسونیمتون!
میدونستم قبول نمیڪنہ،میخواستم بفهمہ امین ڪسے ڪہ فڪر میڪنہ نیست،شاید هم میتونست باشہ!
زل زد بہ پایین چادرم:ممنون وسیلہ هست!
سرش رو آورد بالا و زل زد بہ امین!
یڪ قدم اومد جلو!
_مثل اینڪہ اون آقا خوششون نمیاد با من صحبت ڪنید!خدانگهدار خواهر!
خواهر رو غلیظ گفت،برادرش اومد ڪنارش و راہ افتادن!
پوزخندے زدم و گفتم:خدانگهدار برادر!
ایستاد،برنگشت سمتم،دوبارہ راہ افتاد!
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
ڪپے_بدون_ذڪر_منبع_حق_الناسہ_و_اخلاقے_نیست
instagram:leilysoltaniii❤️
(قسمت 39 بخش اول)
ڪلید رو انداختم داخل قفل و چرخوندم،در رو بستم و از حیاط رد شدم،چادرم رو درآوردم داشتم گرہ روسریم رو باز میڪردم ڪہ دیدم خالہ فاطمہ و مادرم ڪنار هم نشستن،خالہ فاطمہ صحبت مے ڪرد،مادرم ساڪت اخم ڪردہ بود!
با تعجب نگاهشون ڪردم و گفتم:سلام بر بانوان عزیز!
خالہ فاطمہ نگاهے بہ من انداخت و با لبخند بلند شد،رفتم بہ سمتش و باهاش دست دادم،مادرم زل زد بهم،رنگ نگاهش جور خاصے بود،رنگ نگرانے و خشم!
نتونستم طاقت بیارم پرسیدم:چیزے شدہ؟
خالہ فاطمہ دستم رو گرفت و گفت:بشین عزیزم!
ڪنجڪاو شدم،روسریم رو انداختم روے شونہ هام!
خالہ فاطمہ نگاهے بہ مادرم انداخت و گفت:هانیہ جون میخوام یہ چیزے بگم لطفا تا آخرش گوش بدہ و قضاوت نڪن!
سرم رو بہ نشونہ مثبت تڪون دادم.
_خانوادہ ے مریم اصرار دارن امین ازدواج ڪنہ!
اخم هام رفت توے هم،حدس زدم!
ادامہ داد:مام همینو میخوایم،خدا مریم رو رحمت ڪنہ هنوز باورم نمیشہ دختر بہ اون گلے زیر خاڪہ!
آهے ڪشید:اما امین زندہ س حق زندگے دارہ،چند نفر رو بهش معرفے ڪردیم اما قبول نڪرد میگہ ازدواج نمیڪنم،ڪلے باهاش صحبت ڪردم تا اینڪہ دیشب گفت باید با هانیہ حرف بزنم!
دستم رو فشرد:بہ خدا ڪلے سرزنشش ڪردم حرص خوردم حتے ڪم موندہ بود بزنم تو گوشش!
اما بچہ م مظلوم چیزے نگفت صبح گفت مامان مرگہ امین برو از خالہ ناهید اینا اجازہ بگیر با هانیہ حرف بزنم!
خواستگارے و این حرفا نہ هیچوقت بہ خودم همچین اجازہ اے نمیدم ولے باید باهاش حرف بزنم!
با شرمندگے ادامہ داد:مرگشو قسم نمیداد بهش فڪرم نمیڪردم چہ برسہ بهتون بگم!
پوفے ڪردم و بلند شدم،همونطور ڪہ بہ سمت طبقہ دوم میرفتم گفتم:از پدرم اجازہ میگیرم!
مادرم با حرص گفت:هانیہ!
با لبخند برگشتم سمتش:جانہ هانیہ!
چیزے نگفت،خشمگین نگاهم ڪرد،بغضم گرفت!
حس عجیبے بود بعد از پنج سال!
چیزے ڪہ پنج سال پیش میخواستم ممڪن بود اتفاق بیوفتہ!
آروم گفتم:مامان جونم من هانیہ ے شونزدہ سالہ نیستم اما باید بعضے چیزا رو بدونم تا هانیہ پنج سال پیش رو ڪامل خاڪ ڪنم!
خالہ فاطمہ با ناراحتے نگاهش رو بہ مبل رو بہ روییش دوخت،پس میدونست!
نفسے ڪشیدم و رفتم طبقہ دوم!
رسیدم جلوے در اتاق،دستگیرہ ے در رو گرفتم یادم افتاد خیلے وقتہ اتاق من و شهریار جا بہ جا شدہ!
زل زدم بہ دستم،چند لحظہ ایستادم،دستگیرہ رو فشار دادم
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
ڪپے_بدون_ذڪر_منبع_حق_الناسہ_و_اخلاقے_نیست
instagram:leilysoltaniii ❤️
(قسمت 39 بخش دوم)
در باز شد!
وارد اتاق شدم،نگاهم رو دور اتاق چرخوندم زیر لب گفتم:خدایا ڪمڪم ڪن،از دلم خبر دارے!
دلم با امین نبود اما بعضے اتفاق ها اون حس قدیمے رو برمے گردوند مثل اتفاق امروز!
نگاهم افتاد بہ پنجرہ،روسریم رو سر ڪردم و نزدیڪ پنجرہ شدم!
چندسال بود از پشت این پنجرہ بیرون رو نگاہ نڪردہ بودم؟!
بیشتر از پنج سال،شاید پونصد سال!
زل زدم بہ حیاطشون،مثل قدیم!
لبخند زدم،دهنم تلخ شدہ بود گذشتہ مزہ ے شیرینے ندارہ!
داشت تو حیاط با هستے بازے میڪرد،یادم افتاد یڪ بار خواب دیدہ بودم پشت پنجرہ ام و امین دارہ با دخترمون بازے میڪنہ،با هستے نہ! با دخترمون!
من هم از پشت پنجرہ تماشاشون میڪنم!
چشم هام رو بستم،هانیہ تو ڪہ ضعیف نیستے،هستے؟!
احساسات بچگونہ ت ڪہ بر نمے گردہ،بزرگ شدے!
چشم هام رو باز ڪردم،موهاے هستے رو بو مے ڪرد و میبوسید،خواستم از ڪنار پنجرہ برم ڪہ سرش رو آورد بالا!
نگاہ هامون بهم دوختہ شد،برقشون بہ هم برخورد ڪرد،برق خاطرہ!
منفجر شدن!
✍🏻نویسندہ لیلے سلطانے
تاپ_تاپِ_قلب_من_را_روح_سعدے_هم_شنید...
#تیڪہ_آخرش_خودمو_ڪشت
اشتباهے_رفت_اتاق_اولش
#تہ_از_خود_بے_خود_شدن_بود😭
ڪپے_بدون_ذڪر_منبع_حق_الناسہ_و_اخلاقے_نیست
instagram:leilysoltaniii ❤️