رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
بیـو🍂 چارهےِ کار جهـان استــ بہ دستـانِ حسین :) ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄ #جمعه #کربلا
حرام باد مرا
زندگی بدون حسین..
ز لحظهای که نشد خرج او پشیمانم...
رفـیقمفقـطحـسین
❀❀
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
💠 ثواب خانه نشینی بهنگام شیوع بیماری در حدیث پیامبراسلام (ص ) 🌸
✨ قال النبي الأكرم محمد (ص) :
لَيسَ مِن أحَدٍ يَقَعُ الطّاعونُ فَيَمكُثُ في بَلَدِهِ صابِراً مُحتَسِباً يَعلَمُ أنَّهُ لا يُصيبُهُ إلاّ ما كَتَبَ أللّهُ لَهُ إلاّ كانَ لَهُ مِثلُ أجرِ شَهيدٍ
✨ ترجمه : پیامبر اکرم (ص) فرمودند اگر بیماری طاعون (یا هر بیماری مسری خطرناک دیگری) بيايد و انسان در شهرش بماند و به خاطر خدا صبر كند و بداند كه جز آنچه خداوند برايش مقدّر كرده به او نمى رسد، خداوند متعال به چنین فردی اجر شهید عنایت می فرماید.
💫 كنز العمّال، متقی هندی، ج۱۰، ص ۷۷
#رفیق_شهید
#حدیث
#کرونا
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
تلنگرانھ |👤| شهدا یہ ټیپۍ زدݩ 🔆] ڪہ خـ👆🏻ـدا نگاهشوݩ ڪرد! دنبال این بودݩ ڪہ خوشگل خوشگلا 🥰] یوسف ز
#تلنگر🦋
بچہها
بهخودتـونسخٺبگیرید
کهاوندنیـابھتونسختنگیرن؛
بہخودتوݩسختبگیریدکهخـدا
راحتبگیره...(:
#حاج_حسین_یکتا🌱
|🥀| https://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4 |🥀
🔴 تجمع وحدتآفرین مردم تبریز در اعتراض به اردوغان/ پاسخ غلط اسرائیلی اردوغان از تبریز مخابره شد
🔹 عصر امروز جمعی از مردم تبریز در واکنش به جنجال آفرينى اخیر اردوغان، در تبریز و نزدیک کنسولگری ترکیه، تجمع اعتراضی برگزار کردند و با در دست داشتن پلاکاردهایی به انتقاد از اردوغان و اعلام انزجار از طراحيهاى تفرقه افكنانه رژیم صهیونیستی پرداختند.
🔹 حمایت از تمامیت ارضی ایران، وحدت امت اسلامی اعم از ترک، فارس و آذری، دوستى ملتهاى همسايه و انتقاد از اقدامات تفرقه افكنانه صهيونيستها و عواملشان در منطقه از جمله شعارهای این تجمع اعتراضی مردمی بود.
https://www.dana.ir/1676694
#اردوغان_غلط_كرد
#اردوغان
https://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#رمان_بدون_تو_هرگز #بدون_تو_هرگز #رمان زندگينامه شهيد سيد علی حسينی طلبه شهید به قلمـ✍ #شهید_سید_طا
#رمان_بدون_تو_هرگز
#بدون_تو_هرگز
#رمان
زندگينامه شهيد سيد علی حسينی
طلبه شهید
به قلمـ✍
#شهید_سید_طاها_حسینی
#قسمت_45
#قسمت_46
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🍂🍃🌺🍂🍃✨ـ
🌺🍂🍃ـ
🍂ـ
@Refighe_Shahidam313
✨
🍂
🌺🍂🍃
🍂🍃🌺🍂🍃✨
قسمت چهل و پنجم داستان دنباله دار
#بدون_تو_هرگز : کارنامه ات را بیاور
تا شب، فقط گریه کرد … کارنامه هاشون رو داده بودن … با یه نامه برای پدرها …
بچه یه مارکسیست … زینب رو مسخره کرده بود که پدرش شهید شده و پدر نداره …
– مگه شما مدام شعر نمی خونید … شهیدان زنده اند الله اکبر … خوب ببر کارنامه ات رو بده پدر زنده ات امضا کنه …اون شب … زینب نهارنخورده … شام هم نخورد و خوابید …
تا صبح خوابم نبرد … همه اش به اون فکر می کردم …خدایا… حالا با دل کوچیک و شکسته این بچه چی کار کنم؟… هر چند توی این یه سال … مثل علی فقط خندید و به روی خودش نیاورد اما می دونم توی دلش غوغاست …کنار اتاق، تکیه داده بودم به دیوار و به چهره زینب نگاه می کردم که صدای اذان بلند شد …
با اولین الله اکبر از جاش پرید و رفت وضو گرفت … نماز صبح رو که خوند، دوباره ایستاد به نماز … خیلی خوشحال بود … مات و مبهوت شده بودم … نه به حال دیشبش، نه به حال صبحش …دیگه دلم طاقت نیاورد … سر سفره آخر به روش آوردم … اول حاضر نبود چیزی بگه اما بالاخره مهر دهنش شکست …- دیشب بابا اومد توی خوابم … کارنامه ام رو برداشت و کلی تشویقم کرد … بعد هم بهم گفت … زینب بابا … کارنامه ات رو امضا کنم؟ … یا برای کارنامه عملت از حضرت زهرا امضا بگیرم؟ … منم با خودم فکر کردم دیدم… این یکی رو که خودم بیست شده بودم … منم اون رو انتخاب کردم … بابا هم سرم رو بوسید و رفت …مثل ماست وا رفته بودم … لقمه غذا توی دهنم … اشک توی چشمم … حتی نمی تونستم پلک بزنم …بلند شد، رفت کارنامه اش رو آورد براش امضا کنم … قلم توی دستم می لرزید …توان نگهداشتنش رو هم نداشتم …
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@Refighe_Shahidam313
قسمت چهل و ششم داستان دنباله دار
#بدون_تو_هرگز:گمانی فوق هر گمان
اصلا نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد …علی کار خودش رو کرد .. اونقدر با وقار و خانم شده بود که جز تحسین و تمجید از دهن دیگران، چیزی در نمی اومد … با شخصیتش، همه رو مدیریت می کرد … حتی برادرهاش اگر کاری داشتن یا موضوعی پیش می اومد … قبل از من با زینب حرف می زدن… بالاخره من بزرگش نکرده بودم …وقتی هفده سالش شد … خیلی ترسیدم … یاد خودم افتادم که توی سن کمتر از اون، پدرم چطور از درس محرومم کرد …می ترسیدم بیاد سراغ زینب … اما ازش خبری نشد…دیپلمش رو با معدل بیست گرفت … و توی اولین کنکور، با رتبه تک رقمی، پزشکی تهران قبول شد …
توی دانشگاه هم مورد تحسین و کانون احترام بود … پایین ترین معدلش، بالای هجده و نیم بود …هر جا پا می گذاشت… از زمین و زمان براش خواستگار میومد … خواستگارهایی که حتی یکیش، حسرت تمام دخترهای اطراف بود …مادرهاشون بهم سپرده بودن اگر زینب خانم نپسندید و جواب رد داد … دخترهای ما رو بهشون معرفی کنید …
اما باز هم پدرم چیزی نمی گفت … اصلا باورم نمی شد …
گاهی چنان پدرم رو نمی شناختم که حس می کردم مریخی ها عوضش کردن … زینب، مدیریت پدرم رو هم با رفتار و زبانش توی دست گرفته بود …سال 75، 76 … تب خروج دانشجوها و فرار مغزها شایع شده بود … همون سال ها بود که توی آزمون تخصص شرکت کرد… و نتیجه اش … زنیب رو در کانون توجه سفارت کشورهای مختلف قرار داد …مدام برای بورسیه کردنش و خروج از ایران … پیشنهادهای رنگارنگ به دستش می رسید … هر سفارت خونه برای سبقت از دیگری … پیشنهاد بزرگ تر و وسوسه انگیزتری می داد …ولی زینب … محکم ایستاد … به هیچ عنوان قصد خروج از ایران رو نداشت … اما خواست خدا … در مسیر دیگه ای رقم خورده بود … چیزی که هرگز گمان نمی کردیم …
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@Refighe_Shahidam313
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#رمان_بدون_تو_هرگز #بدون_تو_هرگز #رمان زندگينامه شهيد سيد علی حسينی طلبه شهید به قلمـ✍ #شهید_سید_طا
سلام رفقایی که رمان رو دنبال میکنید
ببخشید بابت کوتاهی ان شاءالله سعی میکنم تکرار نشه
✌️😊✌️
روزگارتون خوش
#استوری
سردار دلها
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
00:00 ❤️❤️:❤️❤️ ... گـر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عُـقبی چـون تو دارم هـمه دار
00:00
🍂❄️:🍂❄️
•إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً•
به گُـمانم یُسر
همان بهار قدمهاے توسـت،
کـه از دل هـزار لایهیسـختِ
زمین
خـواهـد روییـد...
السلامعلیکیااباصالحمهدۍ🍁
#صفر_عاشقی
#امام_زمان
#مهدویت