eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
8.5هزار ویدیو
303 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین @harfaton1 کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 ثواب خانه نشینی بهنگام شیوع بیماری در حدیث پیامبراسلام (ص ) 🌸 ✨ قال النبي الأكرم محمد (ص) : لَيسَ مِن أحَدٍ يَقَعُ الطّاعونُ فَيَمكُثُ في بَلَدِهِ صابِراً مُحتَسِباً يَعلَمُ أنَّهُ لا يُصيبُهُ إلاّ ما كَتَبَ أللّهُ لَهُ إلاّ كانَ لَهُ مِثلُ أجرِ شَهيدٍ ✨ ترجمه : پیامبر اکرم (ص) فرمودند اگر بیماری طاعون (یا هر بیماری مسری خطرناک دیگری) بيايد و انسان در شهرش بماند و به خاطر خدا صبر كند و بداند كه جز آنچه خداوند برايش مقدّر كرده به او نمى رسد، خداوند متعال به چنین فردی اجر شهید عنایت می فرماید. 💫 كنز العمّال، متقی هندی، ج۱۰، ص ۷۷
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
تلنگرانھ |👤| شهدا یہ ټیپۍ زدݩ 🔆] ڪہ خـ👆🏻ـدا نگاهشوݩ ڪرد! دنبال این بودݩ ڪہ خوشگل خوشگلا ‌🥰] یوسف ز
🦋 بچہ‌ها‌ به‌خودتـون‌سخٺ‌بگیرید که‌اون‌دنیـابھتون‌سخت‌‌نگیرن؛ بہ‌خودتوݩ‌سخت‌بگیرید‌که‌خـدا راحت‌بگیره...(: 🌱 |🥀| https://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4 |🥀
🔴 تجمع وحدت‌آفرین مردم تبریز در اعتراض به اردوغان/ پاسخ غلط اسرائیلی اردوغان از تبریز مخابره شد 🔹 عصر امروز جمعی از مردم تبریز در واکنش به جنجال آفرينى اخیر اردوغان، در تبریز و نزدیک کنسولگری ترکیه، تجمع اعتراضی برگزار کردند و با در دست داشتن پلاکاردهایی به انتقاد از اردوغان و اعلام انزجار از طراحيهاى تفرقه افكنانه رژیم صهیونیستی پرداختند. 🔹 حمایت از تمامیت ارضی ایران، وحدت امت اسلامی اعم از ترک، فارس و آذری، دوستى ملتهاى همسايه و انتقاد از اقدامات تفرقه افكنانه صهيونيستها و عواملشان در منطقه از جمله شعارهای این تجمع اعتراضی مردمی بود. https://www.dana.ir/1676694 https://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
قسمت چهل و پنجم داستان دنباله دار : کارنامه ات را بیاور تا شب، فقط گریه کرد … کارنامه هاشون رو داده بودن … با یه نامه برای پدرها … بچه یه مارکسیست … زینب رو مسخره کرده بود که پدرش شهید شده و پدر نداره … – مگه شما مدام شعر نمی خونید … شهیدان زنده اند الله اکبر … خوب ببر کارنامه ات رو بده پدر زنده ات امضا کنه …اون شب … زینب نهارنخورده … شام هم نخورد و خوابید … تا صبح خوابم نبرد … همه اش به اون فکر می کردم …خدایا… حالا با دل کوچیک و شکسته این بچه چی کار کنم؟… هر چند توی این یه سال … مثل علی فقط خندید و به روی خودش نیاورد اما می دونم توی دلش غوغاست …کنار اتاق، تکیه داده بودم به دیوار و به چهره زینب نگاه می کردم که صدای اذان بلند شد … با اولین الله اکبر از جاش پرید و رفت وضو گرفت … نماز صبح رو که خوند، دوباره ایستاد به نماز … خیلی خوشحال بود … مات و مبهوت شده بودم … نه به حال دیشبش، نه به حال صبحش …دیگه دلم طاقت نیاورد … سر سفره آخر به روش آوردم … اول حاضر نبود چیزی بگه اما بالاخره مهر دهنش شکست …- دیشب بابا اومد توی خوابم … کارنامه ام رو برداشت و کلی تشویقم کرد … بعد هم بهم گفت … زینب بابا … کارنامه ات رو امضا کنم؟ … یا برای کارنامه عملت از حضرت زهرا امضا بگیرم؟ … منم با خودم فکر کردم دیدم… این یکی رو که خودم بیست شده بودم … منم اون رو انتخاب کردم … بابا هم سرم رو بوسید و رفت …مثل ماست وا رفته بودم … لقمه غذا توی دهنم … اشک توی چشمم … حتی نمی تونستم پلک بزنم …بلند شد، رفت کارنامه اش رو آورد براش امضا کنم … قلم توی دستم می لرزید …توان نگهداشتنش رو هم نداشتم … بامــــاهمـــراه باشــید🌹 @Refighe_Shahidam313
قسمت چهل و ششم داستان دنباله دار :گمانی فوق هر گمان اصلا نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد …علی کار خودش رو کرد .. اونقدر با وقار و خانم شده بود که جز تحسین و تمجید از دهن دیگران، چیزی در نمی اومد … با شخصیتش، همه رو مدیریت می کرد … حتی برادرهاش اگر کاری داشتن یا موضوعی پیش می اومد … قبل از من با زینب حرف می زدن… بالاخره من بزرگش نکرده بودم …وقتی هفده سالش شد … خیلی ترسیدم … یاد خودم افتادم که توی سن کمتر از اون، پدرم چطور از درس محرومم کرد …می ترسیدم بیاد سراغ زینب … اما ازش خبری نشد…دیپلمش رو با معدل بیست گرفت … و توی اولین کنکور، با رتبه تک رقمی، پزشکی تهران قبول شد … توی دانشگاه هم مورد تحسین و کانون احترام بود … پایین ترین معدلش، بالای هجده و نیم بود …هر جا پا می گذاشت… از زمین و زمان براش خواستگار میومد … خواستگارهایی که حتی یکیش، حسرت تمام دخترهای اطراف بود …مادرهاشون بهم سپرده بودن اگر زینب خانم نپسندید و جواب رد داد … دخترهای ما رو بهشون معرفی کنید … اما باز هم پدرم چیزی نمی گفت … اصلا باورم نمی شد … گاهی چنان پدرم رو نمی شناختم که حس می کردم مریخی ها عوضش کردن … زینب، مدیریت پدرم رو هم با رفتار و زبانش توی دست گرفته بود …سال 75، 76 … تب خروج دانشجوها و فرار مغزها شایع شده بود … همون سال ها بود که توی آزمون تخصص شرکت کرد… و نتیجه اش … زنیب رو در کانون توجه سفارت کشورهای مختلف قرار داد …مدام برای بورسیه کردنش و خروج از ایران … پیشنهادهای رنگارنگ به دستش می رسید … هر سفارت خونه برای سبقت از دیگری … پیشنهاد بزرگ تر و وسوسه انگیزتری می داد …ولی زینب … محکم ایستاد … به هیچ عنوان قصد خروج از ایران رو نداشت … اما خواست خدا … در مسیر دیگه ای رقم خورده بود … چیزی که هرگز گمان نمی کردیم … بامــــاهمـــراه باشــید🌹 @Refighe_Shahidam313
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#رمان_بدون_تو_هرگز #بدون_تو_هرگز #رمان زندگينامه شهيد سيد علی حسينی طلبه شهید به قلمـ✍ #شهید_سید_طا
سلام رفقایی که رمان رو دنبال میکنید ببخشید بابت کوتاهی ان شاءالله سعی میکنم تکرار نشه ✌️😊✌️ روزگارتون خوش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
00:00 ❤️❤️:❤️❤️ ... گـر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عُـقبی چـون تو دارم هـمه دار
00:00 🍂❄️:🍂❄️ •إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً• به گُـمانم یُسر همان بهار قدم‌هاے توسـت، کـه از دل هـزار لایه‌ی‌سـختِ‌ زمین خـواهـد روییـد... السلام‌علیک‌یااباصالح‌مهدۍ🍁