فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴استاد ازغدی: آیا واقعا وقت آن نرسیده مسئولین، مردم حزب الله و متدینین بیدار شده چاره اندیشی کنند؟
♦️امیدوارم مجلس و وزیر ارتباطات هر چه سریعتر اقدامات لازم را جهت تشکیل نیروی ششم سپاه یا همون NSA انقلاب اسلامی جهت مدیریت و کنترل فضای سایبر با قاطعیت انجام دهند.
✍️مجتبی روحیزاده
زینب زینب.mp3
1.49M
🥀نوحه معروف زینب زینب ....
🎙 #سلیم_موذن_زاده
🏴 #وفات_حضرت_زینب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتم از کوه بگویم قدمم میلرزد
▫️از تو دم میزنم اما قلمم میلرزد
هیبت نام تو یک عمر تکانم دادهست
▫️رسم مردانگیات راه نشانم دادهست
پی نبردیم به یکتایی نامت زینب
▫️کار ما نیست شناسایی نامت زینب
#أم_المصائب🥀
#وفات_حضرت_زینب 🥀
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
بحقزینبکبریسلاماللهعلیها🖤
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#خاطرات_شهید ●روز آخر به من گفت :«زيباترين كاري كه در شهادت من مي تواني بكني، اين است كه مثل حضرت
🛑#سیره_شهدا
🌕شهید مدافعحرم حبیب الله قنبری
♨️دیدهبان لشکر ویژه ۲۵ کربلا
🌻همرزم شهید نقل میکند: شهید قنبری از دیدهبانهای ماهر در سوریه بود و علیرغم اینکه دیدهبانی میکرد، معلم اخلاق برای دیگر رزمندگان بود و آنها را نیز آموزش میداد. بسیار اصول شرعی را رعایت میکرد و تمام گلولههایی را که شلیک میشد، از نزدیک بررسی میکرد که به هدف برخورد کرده باشد؛ چون میگفت هدایتکننده تمام تیرها خداست و کار ما برای رضا خدا بوده و خرج و هزینه گلولهها نیز بالاست و حتما باید گلولهها به هدف اصابت کند.
🌻همیشه میگفت اگر کارهای ما برای رضای خدا نباشد، ارزشی ندارد. او بسیار صبور بود و هر کلامی که از زبانش خارج میشد، برای رضای خدا بود. هر گلولهی او با "الله اکبر" و "یا زینب" با یاد خدا و برای خدا به سمت دشمن فرستاده میشد. همین ویژگیهای اخلاقی، شوخطبعی و نحوه برخوردش بود که رزمندگان تیپ فاطمیون را مجذوب خود کرده بود و آنها ارادت خاصی نسبت به شهید قنبری داشتند.
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
💞اللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد💞
🌸
🌸🌼🌺
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
#شهید_امروز
جهت تعجیل در فرج آقا#امام_زمان
و شادی روح شهدا 🥀
صلوات +وعجل فرجهم✌️
رفیق شهیدم 🕊
❀❀
@Refighe_Shahidam313
┄┅═❁✌️➰❄️➰✌️❁═┅┄
⭕️ پسر #شهید_سعید_سامانلو ماکت پدرش رو دید و دوید تا بغلش کنه اما وقتی دید پدرش نیست نشست و گریه کرد.😞
ما مدیون این پدرهابیم.
فرزند شهید
#روز_پدر
جهت تعجیل در فرج آقا#امام_زمان
و شادی روح شهدا 🥀
صلوات +وعجل فرجهم✌️
رفیق شهیدم 🕊
❀❀
@Refighe_Shahidam313
┄┅═❁✌️➰❄️➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
گفتم از کوه بگویم قدمم میلرزد ▫️از تو دم میزنم اما قلمم میلرزد هیبت نام تو یک عمر تکانم دادهست
اصلاسربرایهمیندراختیارمناست
کهیکروزبرایزینبآنرافداکنم🥀
کلنافداکیازینب
#وفات_حضرت_زینب
#حضرت_زینب
از صدام پرسیدند:
چرا بعد از کشتن
شهید سید محمدباقر صدر
خواهرش بنتالهدی را کشتی⁉️
گفت: من اشتباه یزید را تکرار نمیکنم!
‼️💔‼️
#شهید_صدر
#خواهر_شهید_صدر #بنت_الهدی
#رحلت_شهادتگونه_حضرت_زینب
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#رمان_تا_پروانگی #تا_پروانگی #رمان ¦⇠نویسنده:الهام تیموری #قسمت_شصت_نه #قسمت_هفتاد
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📕 #داستـــــان
#تاپــــروانگی🦋
#قسمت_شصت_نهم
✍ارشیا خیره شد به چشم های کنجکاو ریحانه و پرسید:
_حتی اگه در مورد طاها باشه؟!
هیچ گناهی مرتکب نشده بود، تمام سال های گذشته و حتی از وقتی پای سفره ی عقد با ارشیا نشسته بود، تمام ذهن و قلبش را متعلق به همسرش می دانست و بس! اصلا جایی و دلیلی برای فکر کردن به پسرعمویی که خودش ردش کرده بود نداشت. علاوه بر متاهل بودن متعهد هم بود، با این افکار تبسم کوچکی کرد و پاسخ داد:
_حتی اگه در مورد پسرعمو باشه
_خواستگارت بوده نه؟
به صورت و فک منقبض شده ی ارشیا نگاه کرد، نمی دانست از کجا، اما حالا که بالاخره فهمیده بود باید دلش را آرام می کرد و خیالش را راحت. با خونسردی گفت:
_بله، همه ی دخترا قبل از ازدواج یه تعدادی خواستگار دارن
_بعد از ازدواج چی؟ بهشون فکر می کنن؟
_نمی دونم من جای بقیه نیستم...
_جای خودت جواب بده... لطفا
_نه! من بعد از ازدواج فقط به یه مرد فکر کردم اونم تو بودی. طاها برام با مردای دیگه فرقی نداره...
انگار نفسش را راحت بیرون فرستاد، موهایش را عقب زد و گفت:
_از تو غیر از این توقع نداشتم! تمام سال هایی که باهم زندگی کردیم؛ البته به جز چند ماه اول که هنوز تحت تاثیر رفتار مه لقا و نیکا بودم، به تو اعتماد داشتم و همه جوره خیالم راحت بوده ازت. همون موقع هام که پا پیش گذاشته بودم فریبا گفته بود پسرعموت خاطرخواهت بوده و بهش گفتی نه، می دونستم چرای نه گفتنت رو، ولی می ترسیدم. می ترسیدم ازینکه دلت با من نباشه و به جبر روزگار و بنا به مشکلی که داشتی بهم بله داده باشی و یه روزی از دستت بدم. اما بعدها فهمیدم تو از جنس نیکا نیستی... پاکی، خیلی پاک تر و نجیب تر از اون! انقدری که حالا هم واهمه داری از اینکه چند ثانیه نگاهت به نامحرم گره بخوره و گناه کنی!
باورت میشه هرچی به عقب برمی گردم تنها نقطه ی مثبت زندگیم رو آشنا شدن با تو می بینم؟ تو دید منو نسبت به زن ها عوض کردی. اون بذر کینه و انزجاری که نیکا با کثافت کاری هاش و مه لقا با جاه طلبی و مثلا روشنفکریش توی دلم کاشته بودن از بیخ و بن کندی. بجاش مهر پاشیدی و خوبی...
چه عجیب بود اعترافات ارشیا و این فضای معنوی... توی دلش قند آب می کردند، با محبتی که از ته قلبش می جوشید چشم دوخته بود به ارشیا و از کسی خجالت نمی کشید، نه غریبه بودند و نه تازه عروس و داماد! اصلا کسی حواسش به آن ها نبود... دوست داشت باز هم بشنود.
_همین صبوریت، این ایمانت ریحانه، منو به خیلی جاها رسوند. یکیش پیدا کردن بی بی هست! درست پرتم کردی به دوران بچگی، توی سی و چند سالگی مامان بزرگ دلشکستت رو پیدا کنی و بشی مرهم زخم کهنه ش! دست پدرت رو بگیری و ببری آشتی کنون... شاید اگه نذری های تو نبود، امامزاده رفتنت و داستان مدام به شهدا سر زدنت نبود، همه چیز همونجور یخ و بی سر و ته پیش می رفت.
صدای زنعمو حواسشان را پرت کرد، دوتا کاسه چینی پر از شله زرد گذاشت روی تخت و گفت:
_ببخشید، از خودتون پذیرایی کنید آقا ارشیا. ریحانه جان دارچینم هست اگه دوست داری بریز خودت. نوش جانتون
ارشیا محترمانه تشکر کرد و کاسه را برداشت. باز هم تنها شده بودند.
_برات خبر مهم داشتم، اما گوشیت رو جواب ندادی
خجالت زده سرش را انداخت پایین، ارشیا ادامه داد:
_تا حالا به معجزه اعتقاد نداشتم، نمیگم الان خیلی دارم! اما نظرم در مورد خیلی از مسائل اعتقادی داره برمی گرده. مخصوصا با اتفاق های اخیر... اون از بچه و اینم از...
_از چی؟ مگه چیزی شده؟
_بله
_خب؟
_نیکا و افخم رو گرفتن
_افخمو گرفتن؟! جدی میگی؟ خدای من... خبر به این مهمی رو الان باید بهم بگی؟
_از اونی گلایه کن که پیله دور خودش بسته بود!
_صبر کن ببینم... نیکا چه ربطی به افخم داره؟! انگار اسم اونم آوردی
_بله، چون همدست بودن!
_چی؟!
⇦نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼