eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.5هزار دنبال‌کننده
24.5هزار عکس
10.4هزار ویدیو
327 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین @harfaton1 کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
کتاب سلام بر ابراهیم ۱ و ۲ زندگی نامه این شهید بزرگوار از زبان خانواده و دوستانش است. نظر رهبر انقل
سلام-بر-ابراهیم.pdf
حجم: 3.54M
پی دی اف یک خدمت بزرگواران و عزیزی که قول دادم ان شاءالله به محض پیدا کردن جلد دو اونم قرار میدم جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
از_جنس_ابراهیم_هادی_باشیم ابراهیـم‌ همیشه میگفت: 💢تا وقتے که زمانِ‌ ازدواجتون نرسیـده دنبالِ ارتبا
سلاٰم‌بر‌ابراهیٓم‌🌱 بسم الله الرحمن الرحیم ره منزل ليلۍ ڪه خطرهاست در آن شرط اول قدم آن است ڪه مجنون باشی قسمت۱📚 چراابراهيم‌هادي؟ تابستان سال ۱۳۸۶بود . در مسجد امين الدوله تهران مشغول نماز جماعت مغرب و عشاء بودم. حالت عجيبي بود! تمام نمازگزاران از علماء و بزرگان بودند. من در گوشه سمت راست صف دوم جماعت ايستاده بودم. بعد از نماز مغرب، وقتي به اطراف خود نگاه كردم، با کمال تعجب ديدم اطراف محل نماز جماعت را آب فرا گرفته! درست مثل اينكه مسجد، جزيرهاي در ميان درياست! امام جماعت پيرمردي نوراني با عمامهاي ســفيد بود. از جا برخاســت و رو به ســمت جمعيت شــروع به صحبت كرد. از پيرمردي كه در كنارم بود پرسيدم: امام جماعت را ميشناسي؟ جواب داد: حاج شــيخ محمد حســين زاهد هستند. اســتاد حاج آقا حق شناس و حاج آقا مجتهدي. من كه از عظمت روحي و بزرگواري شيخ حسين زاهد بسيار شنيده بودم با دقت تمام به سخنانش گوش ميكردم. سكوت عجيبي بود. همه به ايشان نگاه ميكردند. ايشان ضمن بيان مطالبي در مورد عرفان و اخالق فرمودند: دوســتان، رفقا، مردم ما را بزرگان عرفان و اخالق ميدانند و... اما رفقاي عزيز، بزرگان اخالق و عرفان عملي اين‌‌ها هستند. تصوير بزرگي را در دست گرفت. از جاي خود نيم خيز شدم تا بتوانم خوب نگاه کنم. تصوير، چهره مردي با محاسن بلند را نشان ميداد كه بلوز قهوهاي بر تنش بود. خوب به عكس خيره شدم. كام ًال او را شناختم. من چهره او را بارها ديده بودم. شك نداشتم كه خودش است. ابراهيم بود، ابراهيم هادي!! سلاٰم‌بر‌ابراهیٓم۱ صـ۹ـفحھ 🍃ࢪفیق‌شہیدم‌ابراهیم‌هادے🍃 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#سلام‌بر‌ابراهیم۱🍀 پارت۹ ورزش باستانی با رنگی پریده و با صدائی لرزان گفت :
سلام‌بر‌ابراهیم۱🍀 پارت۱۰📚 ورزش باستانی بارها ميديدم ابراهيم، با بچههائي که نه ظاهر مذهبي داشــتند و نه به دنبال مسائل ديني بودند رفيق ميشــد. آنها را جذب ورزش ميکرد و به مرور به مسجد و هيئت ميكشاند. يکي از آنها خيلي از بقيه بدتر بود. هميشــه از خوردن مشروب و کارهاي خلافش ميگفت! اص ًال چيزي از دين نميدانســت. نه نماز و نه روزه، به هيچ چيــز هم اهميت نميداد. حتي ميگفت: تا حاال هيچ جلســه مذهبي يا هيئت نرفته ام. به ابراهيم گفتم: آقا ابرام اينها کي هستند دنبال خودت ميياري!؟ با تعجب پرسيد: چطور، چي شده؟! گفتم : ديشــب اين پسر دنبال شما وارد هيئت شــد. بعد هم آمد وکنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت ميکرد. از مظلوميت امام حسين وکارهاي يزيد ميگفت. اين پسرهم خيره خيره و با عصبانيت گوش ميکرد. وقتي چراغها خاموش شد. به جاي اينکه اشك بريزه، مرتب فحشهاي ناجور به يزيد ميداد!! ابراهيم داشت با تعجب گوش ميکرد. يكدفعه زد زير خنده. بعد هم گفت: عيبي نداره، اين پسر تا حاال هيئت نرفته و گريه نکرده. مطمئن باش با امام حسين که رفيق بشه تغيير ميكنه. ما هم اگر اين بچه ها رو مذهبي کنيم هنر کرديم. جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
سلام‌بر‌ابراهیم۱🍀 پارت۱۰📚 ورزش باستانی بارها ميديدم ابراهيم، با بچههائي که
سلام‌بر‌ابراهیم۱🌸 پارت۱۱ ورزش باستانی دوستی ابراهیم با این پسر به جایی رسید که همه کارهای اشتباهش را کنار گذاشت . او یکی از بچه های خوب ورزشکار شد . چند ماه بعد و در یکی از روزهای عید ، همان پسر را دیدم . بعد از ورزش یک جعبه شیرینی خرید و پخش کرد . بعد گفت : رفقا من مدیون شما هستم ، من مدیون آقا ابرام هستم . از خدا خیلی ممنونم . من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و ... ما هم با تعجب نگاهش می کردیم . با بچه ها آمدیم بیرون ، توی راه به کارهای ابراهیم دقت می کردم . چقدر زیبا یکی یکی بچه ها را جذب ورزش می کرد ، بعد هم آن ها را به مسجد و هیئت می کشاند و به قول خودش می انداخت تو دامن امام حسین (ع) . یاد حدیث پیامبر(ص) به امیرالمومنین(ع) افتادم که فرمودند : 《 یا علی ، اگر یک نفر به واسطه تو هدایت شود از آنچه آفتاب بر آن می تابد بالاتر است . 》 ••••• از دیگر کارهائی که در مجموعه ورزش باستانی انجام می شد این بود که بچه ها به صورت گروهی به زورخانه های دیگر می رفتند و آنجا ورزش می کردند . یک شبِ ماه رمضان ما به زورخانه ای در کرج رفتیم . آن شب را فراموش نمی کنم . . ادامہ دارد... جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
سلام‌بر‌ابراهیم۱🌸 پارت۱۱ ورزش باستانی دوستی ابراهیم با این پسر به جایی رسید
سلام‌بر‌ابراهیم۱🌿' پارت۱۲ ورزش باستانی ابراهیم شعر می خواند . دعا میخواند و ورزش می کرد . مدتی طولانی بود که ابراهیم در کنار گود مشغول شنای زورخانه ای بود . چند سری بچه های داخل گود عوض شدند ، اما ابراهیم همچنان مشغول شنا بود . اصلاً به کسی توجه نمی کرد . پیرمردی در بالای سکو نشسته بود و به ورزش بچه ها نگاه می کرد . پیش من آمد ‌. ابراهیم را نشان داد و با ناراحتی گفت : آقا ، این جوان کیه؟! با تعجب گفتم : چطورمگه!؟ گفت : من که وارد شدم ، ایشان داشت شنا می رفت . من با تسبیح ، شنا رفتنش را شمردم . تا الان هفت دور تسبیح رفته یعنی هفصد تا شنا! تو رو خدا بیارش بالا الان حالش به هم میخوره . وقتی ورزش تمام شد ابراهیم اصلا احساس خستگی نمی کرد . انگار نه انگار که چهار ساعت شنا رفته! البته ابراهیم این کار ها را برای قوی شدن انجام می داد . همیشه می گفت : برای خدمت به خدا و بندگانش ، باید بدنی قوی داشته باشیم . مرتب دعا می کرد که : خدایا بدنم را برای خدمت کردن به خودت قوی کن . جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#سلام‌بر‌ابراهیم۱🌿 پارت۱۳ ورزش باستانی ابراهیم در همان ایام یک جفت میل و س
🍃 پارت۱۴ • پهلوان سید حسین طحامی ( کشتی گیر قهرمان جهان ) به زورخانه ما آمده بود و با بچه ها ورزش می کرد . هر چند مدتی بود که سید به مسابقات قهرمانی نمی رفت . اما هنوز بدنی بسیار ورزیده و قوی داشت . بعد از پایان ورزش رو کرد به حاج حسن و گفت : حاجی ، کسی هست با من کشتی بگیره ؟ حاج حسن نگاهی به بچه ها کرد و گفت : ابراهیم ، بعد هم اشاره کرد ؛ برو وسط گود . معمولاً در کشتی پهلوانی ‌، حریفی که زمین بخورد ، یا خاک شود می بازد . کشتی شروع شد . همه ما تماشا می کردیم . مدتی طولانی دو کشتی گیر درگیر بودند . اما هیچکدام زمین نخوردند . فشار زیادی به هر دو نفر آمد ، اما هیچکدام نتوانست حریفش را مغلوب کند ، این کشتی پیروز نداشت . """"""""""""""""""""""" ورزش تمام شده بود . حاج حسن خیره خیره به صورت ابراهیم نگاه می کرد . ابراهیم آمد جلو و با تعجب گفت : چیزی شده حاجی!؟ ادامہ دارد.... جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#سلام‌بر‌ابراهیم۱🍃 پارت۱۴ • پهلوان سید حسین طحامی ( کشتی گیر قهرمان جهان ) به زورخانه ما آمده بود و
🍃 پارت۱۵ •پهلوان حاج حسن هم بعد از چند لحظه سکوت گفت: تو قدیم های این تهرون ، دوتا پهلون بودند به نام های حاج سیدحسن رزازّ و حاج صادق بلور فروش ، اون ها خیلی باهم دوست و رفیق بودند . توی کشتی هم هیچکس حریفشان نبود . اما مهمتر از همه این بود که بنده های خالصی برای خدا بودند . همیشه قبل از شروع ورزش کارشان رو با چند آیه قرآن و یا روضه مختصر و با چشمان اشک آلود برا آقا(ع) شروع کردند . نَفَس گرم حاج محمدصادق و حاج سید حسن ، مریض شفا می داد . بعد ادامه داد ، ، من تو رو یه پهلوون میدونم مثل اون ها! هم لبخندی زد و گفت : نه حاجی ، ما کجا و اونا کجا . بعضی از بچها از اینکه حاج حسن اینطور از تعریف میکرد ، ناراحت شدند . فردا آن روز پنج پهلوان از یکی از زور خانه های تهران به انجا آمدند . قرار شد بعد از ورزش با بچهای ما کشتی بگیرند . همه قبول کردند که حاج حسن داور شود. بعد از ورزش کشتی ها شروع شد . چهار مسابقه برگزار شد ، دو کشتی را بچهای ما بردند ، دوتا هم آن ها . اما در آخر کشتی کمی شلوغ کاری شد! آن ها سر حاج حسن داد می زدند . حاج حسن هم خیلی ناراحت شده بود.من دقت کردم و دیدم کشتی های بعدی بینِ و یکی از بچهای مهمان است... ادامه دارد.... جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#سلام‌برابراهیم‌۱🍃 پارت۱۵ •پهلوان حاج حسن هم بعد از چند لحظه سکوت گفت: تو قدیم های این تهرون ، دوت
🍃 پارت۱۶ •پهلوان آن ها هم که را خوب میشناختند مطمئن بودند که می بازند . برای همین شلوغ کاری کردند که اگر باختند تقصیر را بیندازند گردن داور! همه عصبانی بودند . چند لحظه ای نگذشت که داخل گود آمد . با لبخندی که بر لب داشت با همه بچهای مهمان دست داد . آرامش به جمع ما برگشت. بعد هم گفت:من کشتی نمی گیرم! همه با تعجب پرسیدیم: چرا!؟ کمی مکث کرد و به آرامی گفت:دوستی و رفاقت ما خیلی بیشتر از این حرف ها و کارها ارزش داره! بعدهم دست حاج حسن را بوسید و با یک پایان کشتی ها را اعلام کرد . شاید در آن روز برنده و بازنده نداشتیم . اما برنده واقعی فقط بود . وقتی هم میخواستیم لباس بپوشیم و برویم ، حاج حسن همه مه را صدا کرد و گفت:فهمیدید چرا گفتم پهلوونه!؟ ما همه ساکت بودیم ، حاج حسن ادامه داد:ببینید بچها ، پهلوانی یعنی همین کاری که امروز دیدید. امروز با نفس خودش کشتی گرفت و پیروز شد . ابراهیم به خاطر خدا با اون ها کشتی نگرفت و با این کار جلوی کینه و دعوا را گرفت. بچها پهلوانی یعنی همین کاری که امروز دیدید. داستان پهلوانی های ادامه داشت تا ماجراهای پیروزی انقلاب پیش آمد. ادامه دارد... جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#سلام‌برابراهیم۱🍃 پارت۱۶ •پهلوان آن ها هم که #ابراهیم را خوب میشناختند مطمئن بودند که می بازند . ب
🍃 پارت ۱۷ •پهلوان بعد از آن اکثر بچها درگیر مسائل انقلاب شدند و حضورشان در ورزش باستانی خیلی کمتر شد. تا اینکه پیشنهاد داد که صبح ها در زورخانه نماز جماعت صبح را بخوانیم و بعد ورزش کنیم و همه قبول کردند . بعد از آن هر روز صبح برای اذان در زورخانه جمع می شدیم . نماز صبح را به جماعت میخواندیم و ورزش را شروع میکردیم . بعد هم صبحانه مختصری و به سرکارهایمان می رفتیم . خیلی از این قضیه خوشحال بود . چرا که از طرفی ورزش بچها تعطیل نشده بود و از طرفی بچها نماز صبح را به جماعت میخواندند. همیشه هم حدیث پیامبر گرامی اسلام را میخواند :《اگرنماز صبح را به جماعت بخوانم در نظرم از عبادت و شب زنده داری تا صبح محبوبتر است.》 با شروع جنگ تحمیلی فعالیت زور خانه بسیارکم شد . اکثر بچها در جبهه حضور داشتند . هم کمتر به تهران می آمد . یکبار هم که آمده بود ، وسائل ورزش باستانی خودش را برد و در همان مناطق جنگی بساط ورزش باستانی را راه اندازی کردی . زورخانه حاج حسن توکل ، در تریبت پهلوان های واقعی زبانزد بود . از بچهای آنجا به جز جوان های بسیاری بودند که در پیشگاه خداوند پهلوانیشان اثبات شده بود! آن ها هم با خون خودشان ایمانشان را حفظ کردند و پهلوان های واقعی همین ها هستند. ادامه دارد... جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#سلام‌برابراهیم۱🍃 پارت ۱۷ •پهلوان بعد از آن اکثر بچها درگیر مسائل انقلاب شدند و حضورشان در ورزش باس
🍃 پارت۱۸ •والیبال‌تک‌نفره دوران زیبا و معنوی زورخانه حاج حسن در همان سال های اول دفاع مقدس ، با شهیدحسن شهابی(مرشد زورخانه) ، شهید اصغررنجبران(فرمانده تیپ عمار) و شهیدان سیدصالحی و محمدشاهرودی ، علی خرّمدل ، حسن زاهدی ، سیدمحمدسبحانی ، سید جواد مجد پور ، رضا پند ، حمدالله مرادی ، رضا هوریار ، مجید فریدوند ، قاسم کاظمی و و چندین شهید دیگر و در گذشت حاج حسن توکل به پایان رسید . مدتی بعد با تبدیل محل زورخانه به ساختمان مسکونی ، دوران ورزش باستانی ماهم به خاطره ها پیوست . بازوان قوی از همان اوایل دبیرستان نشان داد که در بسیاری از ورزش ها قهرمان است . در زنگ های ورزش همیشه مشغول والیبال بود . هیچکس از بچها حریف او نمی شد . یک بار تک نفره در مقابل یک تیم شش نفره بازی کرد! فقط اجازه داشت که سه ضربه به توپ بزند. همه ما از جمله معلم ورزش ، شاهد بودیم که چطور پیروز شد . از آن روز به بعد والیبال را بیشتر تک نفره بازی می کرد. بیشتر روزهای تعطیل ، پشت آتش نشانی خیابان ۱۷ شهریور بازی میکردیم . خیلی از مدعی ها حریف نمی شدند. اما بهترین خاطره والیبال بر می گردد به دوران جنگ و شهر گیلانغرب ، در آنجا یک زمین والیبال بود که بچهای رزمنده در آن بازی میکردند . یک روز چند دستگاه مینی بوس برای بازدید از مناطق جنگی به گیلان غرب آمدند که مسئول آنها آقای داوودی رئیس سازمان تربیت بدنی بود . آقای داودی در دبیرستان معلم ورزش بود و او را کامل می شناخت. ادامه دارد.... جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#سلام‌برابراهیم۱🍃 پارت۱۸ •والیبال‌تک‌نفره دوران زیبا و معنوی زورخانه حاج حسن در همان سال های اول دف
🍃 پارت ۱۹ •والیبال‌تک‌نفره ایشان مقداری وسائل ورزشی به داد و گفت: هرطور صلاح می دانید مصرف کنید . بعد گفت: دوستان ما از همه رشته های ورزشی هستند و برای بازدید آمده اند . کمی برای ورزشکارها صحبت کرد و مناطق مختلف شهر را به آنها نشان داد . تا اینکه به زمین والیبال رسید . آقای داوودی گفت: چندتا از بچهای هئیت والیبال تهران با ما هستند . نظرت برای برگزاری یک مسابقه چیه؟ ساعت سه مسابقه شروع شد . پنج نفر که سه نفرشان والیبالیست حرفه ایی بودند یک طرف بودند . به تنهائی در طرف مقابل . تعداد زیادی هم تماشاگر بودند . طبق روال قبلی با پای برهنه و پاچه های بالا زده و زیرپیراهنی مقابل آن ها قرار گرفت. به قدری هم خوب بازی کرد که کمتر کسی باور میکرد . بازی آن ها یک نیمه بیشتر نداشت و با اختلاف ده امتیاز به نفع تمام شد. بعد هم بچهای ورزشکار با عکس گرفتند. آنها باورشان نمی شد یک رزمنده ساده ، مثل حرفه ایی ترین ورزشکار ها بازی کند. یکبار هم در پادگان دو کوهه برای رزمنده ها از والیبال تعرف کردم. یکی از بچها رفت و توپ والیبال آورد. بعد هم دوتا تیم تشکیل داد و را هم صدد کرد. ادامه دارد.... جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#سلام‌برابراهیم۱🍃 پارت ۱۹ •والیبال‌تک‌نفره ایشان مقداری وسائل ورزشی به #ابراهیم داد و گفت: هرطور صل
🍃 پارت۲۰ •شرط بندی او ابتدا زیر بار نمی رفت و بازی نمی کرد اما وقتی اصرار کردیم گفت: پس همه شما یک طرف ، من هم تکی بازی می کنم! بعد از بازی چند نفر از فرماندهان گفتند: تا حالا اینقدر نخندیده بودیم ، هر ضربه ایی که می زد چند نفر به سمت توپ می رفتند و به هم می خورد می کردند و روی زمین می افتادند! در پایان با اختلاف زیادی بازی را برد . تقریبا سال ۱۳۵۴ بود. صبح یک روز جمعه مشغول بازی بودیم . سه نفر غریبه جلو آمدند و گفتند: ما از بچه های غرب تهرانیم ، کیه!؟ بعد گفتند: بیا بازی سر ۲۰۰ تومان . دقایقی بعد بازی شروع شد. تک و آن ها سه نفر بودند ، ولی به باختند. همان روز به یکی از محله های جنوب شهر رفتیم. سر ۷۰۰ تومان شرط بستیم. بازی خوبی بود و خیلی سریع بردیم . موقع پرداخت پول‌، فهمید آن ها مشغول قرض گرفتن هستند تا پول ما را جور کنند. یکدفعه گفت: آقا یکی بیاد تکی با من بازی کنه. اگه برنده شد ما پول نمی گیریم. یکی از آن ها جلو آمد و شروع به بازی کرد. خیلی ضعیف بازی کرد. آنقدر ضعیف که حریفش برنده شد! همه آن ها خوشحال از آنجا رفتند. من هم که خیلی عصبانی بودم به گفتم: آقا ابرام ، چرا اینجوری بازی کردی؟! با تعجب نگاهم کرد و گفت: میخواستم ضایع نشن! همه این ها روی هم صد تومن تو جیبشون نبود! ادامه دارد... جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄