eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
19.3هزار عکس
7.4هزار ویدیو
296 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌹 رفیق‌شهیدمْ‌یه‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ حرفتو👇بزن https://harfeto.timefriend.net/17284088555460 جوابتو👇ببین https://eitaa.com/harfhamon کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر ✌️💛✌️
مشاهده در ایتا
دانلود
امیدوارم از چالشومون راضی باشین☺️
دیگه ببخشید حلال کنید🙏❤️
برنده لطفا بیاد پی وی جایزشو بگیره☺️
جایزه هم اعلام میشه😍
جواب این سوال "سوره حجر"
جواب این سوال هم "سوره طه"
اینم جایزمون😍☝️☝️
قول دادن امشب جایزه رو به ما بدن😍☝️☝️☝️
امیدوارم از چالش خوشتون اومده باشه☺️😍 اگه حرفی سخنی انتقادی پیشنهادی دارین درخدمتم👇👇 @sarbaz_133 رفقای جدید هم خوش اومدین😍🌹
اگه چالش رو دوس داشتین بگید بازم از این چالش ها بذاریم
یه خبر خوبم بگم ان شاءالله قراره 📚🤓 بذاریم😉
شهید آوینی: پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند؛ اما حقیقت آن است که زمان مارا با خود برده است😔 و شهدا مانده اند. |🥀🖤| @Refighe_shahidam313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😍 به یادهمه عزیزان شهداءواموات وعزیزان
رفقا ان شاءالله از امشب رمان📚🤓 میذاریم
❤️به نام خدا❤️ نام رمان :نیمه پنهان عشق نام نویسنده:سین_باقری تعداد قسمتها:۹۹
💔 با صدای جیغ من زود تر از همه علی، داداش بزرگم پرید تو اتاق و پشت سرش مامان بابا.. اونقدر خوشحال بودم که نمیفهمیدم الان ساعت یک بعد از نصف شبه و ممکنه همسایه ها خواب باشن.. دوباره جیغ زدم و پریدم بغل علی.. -علییییییی رتبه م شده ۹۰۰ واااایییی باورم نمیشههههه صدای ″خداروشکر″ گفتن مامان رو شنیدم.. برگشتم سمت مامان بابا.. با شادی نگاهم میکردن.. _تبریک میگم گل دختر بابا، برای من مایه ی افتخاری! +مهندس کی بودیم ما بابا؟! باز از من تعریف کردن و علی خان حسودیشون شد و مدرک مهندسیشونو به رخ کشیدن😅 مامان بغلم کردم و صورتم رو بوسید! _دیدی مامان جان، انقد استرس داشتی؟! منکه دلم روشن بود دختر درسخونم بلاخره خانوم وکیل میشه😍 +خب مامان، درد و بلات بخوره تو فرق سر من، حالا ۹۰۰ رشته ی انسانی هم انقده ذوق داره؟! والا ما ریاضی بودیم شدیم ۱۰۰۰ .. علیِ بی مزه بعدهم هرهر به حرف خودش خندید.. زدم پس کله ش و با حرص گفتم؛ هوووی غولچه ی بی مخ حسود خیلیم خوبه.. برای اولین بار بود که باهام کل کل نکرد و خیلی زود کوتاه اومد؛ دستشو گذاشت دو طرف صورتمو گفت؛ تبریک میگم خواهریم :) بازم موفق بشی الهی.. اونقد ذوق زده شدم، که دوباره پریدم بغلش و از ته قلب بهش گفتم″دوسِت دارم کله گنده″ با خنده از اتاقم رفت بیرون! فورا سجاده م رو پهن کردم و سجده ی شکر به جا آووردم! ″ممنونم خدا که انقدر خوبی″ با اون شرایط سختی که سال آخر دبیرستان، گریبان گیر خودم و خانواده م شده بود... از ورشکستگی شرکت بابا و خونه نشین شدنش، تا نارسایی قلبی که شده بود بلای جون خودم و هرلحظه ممکن بود نیاز به عمل قلب باز داشته باشم.. از غصه خوردنای مامان و شبانه روز کارکردنای علی.. همه و همه باعث ذهن مشغولیم شده بود و دلیل بر عقب افتادنم از درس و کنکور.. اما خداروشکر، تیز هوشی و استعداد و بختی که باهام یار بود، نتیجه داد و شد؛ ؛ خانومِ ″سُها درویشان پور″ اونشب با فکربه دانشگاه های خوبه کشور؛ با فکر به اینکه قرار بشم خانوم وکیل و یک عمر خوب زندگی کنم خوابم برد.‌. غافل از اینکه چرخ گردون چه پیشامد ها که برای دل کوچَک من نداشت.. نویسنده : سیمین باقری ⛔️
💔 صبح با صدای ″پروانه″ دختر داییم که یه سال ازم بزرگتر بود و سال پیش این موقع ها کنکور داده بود و الان ترم دو پرستاری میخوند، از خواب بیدارم شدم.. +الهیییییی عزیززززم مبارکت باشههه😍 همونطور که صورتم رو میبوسید از خودم دورش کردم! و خواب آلوده گفتم؛ پروانهههه من هنوز صورتمو‌ نشستم روانی! خندید و دوباره بغلم کرد؛ همینجوری خوبه فداتشم که خانوم وکیل مایی! خندیم به صورت مهربونش! علی حق داره که خاطرخواه چشمای به رنگ شب تو شده از بس دلش پاک و مهربونه.. پروانه بلند شد؛ من میرم بیرون آماده شو بیا که برات برنامه داریم سُها خانوم😉 چشمک زد و تو هوا برام بوسه فرستاد و رفت بیرون.. بعد از اینکه دست و صورتم رو‌ شستم، دستی به موهام کشیدم و رفتم بیرون.. دایی و زن دایی نشسته بودن روی زمین.. مبل نداشتیم یعنی توی روستا رسم نبود کسی مبل داشته باشه.. +سلام دایی جون! سلام زن داییم! با لبخند بلند شدن و هرکدوم صورتم رو بوسه بارون کردن! +ماشاءلله خانوم وکیل دایی! _خسته نباشی دختر گلم میدونستم افتخار میاری برامون! چشم حسودات کور :) میدونستم زن دایی منظورش به فامیلاییه که تو روزای سختمون تنهامون گذاشتن، انتظاری نداشتیم؛ داداشم عین کوه پشت بابام بود ولی حداقل تنهامون نمیذاشتن.. از عمه و عمو تا خانواده ی خاله و بقیه ی دایی ها.. بیخیال خدا پشتمون باشه:) این چند سال تنها کسایی که برامون مونده بودن؛ همین دایی و زن دایی ماه م بودن که یک لحظه هم از دلگرمی دادن دریغ نکرد و پا به پای ما تو مشکلمون شریک بودن.. خداروشکر که یکمی از مشکلات حل شد و بابا دوباره تونست شروع کنه.. +خب سُها خانوم پاشید با علی و پروانه یه سر برید دم در مدرسه تون و بیاین! تعجب کردم! چی میگفت دایی! هرچی که بود، آماده شدیم رفتیم! +علی خب چرا تو این گرما بریم اونجا اخه!؟ قبل از علی، پروانه دستمو گرفت و کشید؛ _بریم دیگه عه بی ذوق! نزدیکای مدرسه بودیم که علی از پشت چشمامو گرفت! +عههه خب چیکار میکنی! _هیس! عه برو جلو آروم آروم، عه یواش😃 خندم گرفته بود.. دیوونه ها معلوم نبود چشون شده بود.. بلاخره وایسادیم! و علی آروم دستاشو برداشت! +خب سها خانوم بالارو نگاه کنید! سردر مدرسه رو نگاه کردم! یه بنر زده بودن! شروع کردم به خوندنش! _خانوم سها درویشان پور موفقیت شمارا در کسب رتبه ی ۹۰۰ استانی در رشته انسانی تبریک عرض جیییییغغغغ یوهووو هورااااا پریدم بغل پروانه و شادی میکردم! +واییییی چه خووووبهههه😍 _حالا خوبه نمیخواست بیادا +علیییی خداروشکررررر _اره عزیزم خداروشکر:) از طرف دایی و مامان بابا و مدرسه برام بنر زده بودن و موفقیتم رو تبریک گفته بودن! چه افتخاری از این بالاتر! ⛔️
رفقا کانال ما تبادل نداره🙃 کانال📢 رو به دوستاتون معرفی کنید😍
| . . وقتے ڪانونهاے سیاسے ضدایـ🇮🇷ــرانے ، براے نابودے شب و روز ندارن، معلوم میشه چادر دیگه یه پارچه مشڪے ساده براے حفظ حجاب نیست‼️ یه اسلحه است... 😇👌🏻 . . اسلحتو زمین نذار بانو! 👊🏻 شاید بدون چادر حجــ🧕🏻ـابت ڪامل باشه، ولے مبارزه‌ات چی⁉️🤨 |🥀🖤| @Refighe_shahidam313
قبل خواب😴 فراموش نشه🙃 حلال کنید🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️ ‏-دوستت دارم•° ‏+چے گفتے؟ ‏-هيچے ميگم دستت نخوره به‍ اينها ‏+نه‍ حواسم هست ‏-الان اين وسيله‍ ها رو از جلوے راه برميدارم ڪه‍ خلوت بشه ‏+منم دوستت دارم•° ‏-ها؟!🙄 ‏+هيچے ميگم حواست باشه‍ دست خودتم نخوره بهشون ‏-منم🙊 ‏+تو هم چے!؟ ‏-منم حواسم هست :)
[ 🕊] دایی..! من رفتم..دستمال اشکهام رو با کمی تربت گذاشته‌ام لایِ قرآن روی طاقچه...اگه یه وقت طوری شد، آنهارا بگذارید کنارم...💔 :)