eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
24.5هزار عکس
10.4هزار ویدیو
327 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین @harfaton1 کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
📚 کتاب سلام بر ابراهیم یک معلم نمونه 👨🏻‍🏫 ابراهیم می گفت:اگر قرار است انقلاب پایدار بماند و نسل ها
📚کتاب سلام بر ابراهیم یک 2⃣ بخش دوم معلم نمونه👨🏻‍🏫 مدیر ادامه داد:من با آقای هادی برخورد کردم.گفتم:نظم مدرسه ما را به هم ریختی،در صورتی که هیچ مشکلی برای نظم مدرسه پیش نیامده بود.بعد هم سرایشان داد زدم و گفتم:دیگه حق نداری اینجا از این کارها بکنی.آقای هادی از پیش ما رفت.بقیه ساعت هایش را در مدرسه دیگری پر کرد. حالا هم بچه ها و اولیاء از من خواستند که ایشان را برگردانم. همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف می کنند.ایشان در همین مدت کم،برای بسیاری از دانش آموزان بی بضاعت و یتیم مدرسه،وسائل تهیه کرده بود که حتی من هم خبر نداشتم. با ابراهیم صحبت کردم.حرف های مدیر مدرسه به او را گفتم.اما فایده ای نداشت.وقتش را جای دیگر پر کرده بود. ابراهیم در دبیرستان ابوریحان،نه تنها معلم ورزش،بلکه معلمی برای اخلاق و رفتار بچه ها بود.دانش آموزان هم که از پهلوانی ها و قهرمانی ها معلم خودشان شنیده بودند شیفته او بودند. در آن زمان که اکثر بچه های انقلابی به ظاهرشان اهمیت نمی دادند ابراهیم با ظاهری آراسته و کت و شلوار به مدرسه می آمد. چهره ی زیبا و نورانی،کلامی گیرا و رفتاری صحیح،از او معلمی کامل ساخته بود.در کلاسداری بسیار قوی بود،به موقع می خندید.به موقع جذبه داشت.زنگ های تفریح را به حیاط مدرسه می آمد. اکثر بچه ها در کنار آقای هادی جمع می شدند.اولین نفر به مدرسه می آمد و آخرین نفر خارج می شد و همیشه در اطرافش پر از دانش آموز بود. در آن زمان که جریانات سیاسی فعال شده بودند،ابراهیم بهترین محل را برای خدمت به انقلاب انتخاب کرد. فراموش نمی کنم،تعدادی از بچه ها تحت تاثیر گروه های سیاسی قرار گرفته بودند.یک شب آن ها را به مسجد دعوت کرد. با حضور چند تن از دوستان انقلابی و مسلط به مسائل،جلسه پرسش و پاسخ راه انداخت.آن شب همه سوالات بچه ها جواب داده شد.وقتی جلسه آن شب به پایان رسید ساعت دو نیمه شب بود! سال تحصیل 58-59 آقای هادی به عنوان دبیر نمونه انتخاب شد.هر چند که سال اول و آخر تدریس او بود. اول مهر 59 حکم استخدامی ابراهیم برای منطقه 12 آموزش و پرورش تهران صادر د،اما به خاطر شرایط جنگ دیگر نتوانست به سر کلاس برود. در آن سال مشغولیت های ابراهیم بسیار زیاد بود،تدریس در مدرسه،فعالیت در کمیته،ورزش باستانی و کشتی،مسجد و مداحی در هیئت و حضور در بسیاری از برنامه های انقلابی و …….که برای انجام هر کدام از آن ها به چند نفر احتیاج است! کتاب سلام بر ابراهیم – ص 58 زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار شهید ابراهیم هادی قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💠 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°🔹🦋🔹°•-꧂❁•
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
📚 کتاب سلام بر ابراهیم یک نماز اول وقت ابراهیم از جمله کسانی بود که نماز اول وقت محور همه فعالیتهایش بود. بارها دیده بودم که در سخت ترین شرایط با آرامش خاصی نماز اول وقت را در مسجد به جماعت اقامه می‌کرد و دیگران را هم به نماز دعوت می‌کرد. امیرالمؤمنین می فرماید:"هر که به مسجد رفت و آمد کند از موارد زیر بهره گیرد:« برادری که در راه خدا با او رفاقت کند ، علمی تازه ، رحمتی که در انتظارش بوده ، پندی که از هلاکت نجاتش دهد، سخنی که موجب هدایتش شود و ترک گناه» (مواعظ العددیه ص 281) ابراهيم به زيبائي به اين حديث عمل مي‌كرد. او حتي در دوران قبل از انقلاب، نمازهاي صبح را در مسجد و به جماعت مي‌خواند. رفتار او ما را به یاد جمله معروف شهید رجائی می‌انداخت که: « به نماز نگوئید کار دارم ، به کار بگوئید وقت نماز است. » بیشترین و بهترین مثال آن، نمازجماعت در گود زورخانه حاج حسن بود که وقتی ورزش بچه‌ها به اذان می‌رسید، ورزش را قطع می‌کرد و نماز جماعت را بر پا می‌نمود. بارها در مسیر رفتن و يا بازگشتن از جبهه وقتی موقع اذان می‌شد ، ابراهیم در اولین مکان با توقف خودرو ، اذان می‌گفت و همه را تشویق به نماز جماعت می‌کرد. صدای رسای ابراهیم و اذان زیبای او همه را مجذوب خود می‌کرد. ابراهیم مصداق این کلام نورانی پیامبر اعظم(ص) بود که می‌فرمایند: خداوند وعده فرموده مؤذن و فردی که وضو می‌گیرد و داخل مسجد می‌رود و در نماز جماعت شرکت می‌کند، بدون حساب به بهشت ببردمستدرک الوسائل ج 6 ص 448 اما برای نماز خواندن به مسجد خاصی مقید نبود و تقریباً به تمام مساجد محل رفت و آمد می‌کرد و با بچه‌های بسیاری از مساجد رفیق بود.از همان دوران جوانی که در زورخانه ورزش می‌کرد یک عبا برای خودش تهیه کرده بود و بیشتر اوقات با عبا نماز می‌خواند. اواسط سال 61 بود ، یک شب برنامه بسیج تا نیمه شب ادامه یافت و حدود یکی دو ساعت مانده به اذان صبح کار بچه‌ها تمام شد. ابراهیم بچه‌ها را جمع کرد و شروع کرد از خاطرات جبهه تعریف کردن. خاطرات او هم خیلی جالب بود هم خیلی خنده دار. خلاصه بچه‌ها را تا اذان صبح بیدار نگه داشت . بچه‌ها هم بعد از نماز صبح به خانه‌هایشان رفتند. ابراهیم هم رو به مسئول بسیج کرد و گفت: "اگه این جوون‌ها، همون ساعت می‌رفتن معلوم نبود برای نماز بیدار می‌شدن یا نه، شما هم یا کار بسیج رو زود تمام کنين یا بچه‌ها رو تا اذان صبح نگه‌دارين تا نمازشون قضا نشه". ادامه دارد قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💠 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°🔹🦋🔹°•-꧂❁•
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
📚 کتاب سلام بر ابراهیم یک نماز اول وقت ابراهیم از جمله کسانی بود که نماز اول وقت محور همه فعالیتها
📚کتاب سلام بر ابراهیم یک 2⃣ بخش دوم نماز اول وقت 📿 ابراهیم هر چند روزها بسیار انسان شوخ و بذله گوئی بود و خیلی عوامانه صحبت می‌کرد اما شبها قبل از سحر بیدار بود و مشغول نماز شب می‌شد، بسیار هم تلاش می‌کرد این کار مخفیانه صورت بگیرد . ابراهیم هر چه به این اواخر نزدیک می‌شد. بیداری سحرهایش طولانی‌تر بود. او خوب می دانست که در احادیث نشانه شیعه بودن را بیداری سحر و نماز شب معرفی کرده‌اند. به خواندن دعاهاي كميل وندبه وتوسل مقيد بود. دعاها و زيارتهاي هر روز را بعد از نمازمي‌خواند. هر روز يا زيارت عاشورا يا سلام آخر آن را مي‌خواند. هميشه هم آيه وجعلنا را زمزمه مي‌كرد. يكبار گفتم: "داش ابرام اين آيه براي محافظت در مقابل دشمنه، براي چي هر روز مي‌خوني اينجا كه دشمن نيست."ابراهيم نگاه معني داري به من كرد وگفت: "مگه دشمني بزرگتر از شيطان هم وجود داره!؟" اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💠 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°🔹🦋🔹°•-꧂❁•
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
📚کتاب سلام بر ابراهیم یک 2⃣ بخش دوم نماز اول وقت 📿 ابراهیم هر چند روزها بسیار انسان شوخ و بذله گو
📚 کتاب سلام بر ابراهیم یک بخش سوم نماز اول وقت 3⃣ فراموش نميكنم يكبار حرف از نوجوان‌ها واهميت به نماز بود كه ابراهيم گفت: "زمانی كه پدرم از دنيا رفت خيلی اعصابم به هم ريخته بود. شب، بعد از رفتن مهمانان به حالت قهر از خدا نماز نخواندم و خوابيدم به محض اينكه خوابم بُرد ، در عالم رويا پدرم رو ديدم كه درب خانه رو باز كرد، مستقيم و با عصبانيت به سمت اتاق آمد، در رو باز كرد و برای لحظاتی درست به چهره من خيره شد، همان لحظه از خواب پريدم. از نگاه پدرم حرفاي زيادی رو فهميدم ،هنوز نماز قضا نشده بود كه بلندشدم . وضو گرفتم ونمازم رو خواندم. اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💠 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°🔹🦋🔹°•-꧂❁•
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
📚 کتاب سلام بر ابراهیم یک بخش سوم نماز اول وقت 3⃣ فراموش نميكنم يكبار حرف از نوجوان‌ها واهميت به ن
📚 کتاب سلام بر ابراهیم یک بخش پایانی نماز اول وقت 4⃣ از دیگر مسائلی که او بسیار اهمیت می‌داد نمازجمعه بود. هر چند از زمانی که نمازجمعه شکل گرفت ابراهیم درکردستان و يا در جبهه‌ها بود . اما هر زمانی که در تهران حضور داشت، برنامه روز جمعه او، شرکت در نمازجمعه بود. يكبار می‌گفت:"شما نمی دونید نمازجمعه چقدر ثواب و برکات داره. " امام صادق (ع) مي‌فرمايند:« قدمی نیست که به سوی نمازجمعه برداشته شود ، مگر اینکه خدا آتش را بر او حرام می‌کند»– نماز در آین حدیث ص 101 حدیث 215 اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💠 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°🔹🦋🔹°•-꧂❁•
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
📚کتاب سلام بر ابراهیم برخورد با دزد✨ نشسته بودیم داخل اتاق مهمان داشتیم. صدایی از داخل کوچه آمد.
📚 کتاب سلام بر ابراهیم شروع جنگ🔫 صبح روز دوشنبه ۳۱شهريور1359 بود ابراهيم و برادرش را ديدم مشغول اثاثكشی بودن سلام كردم وگفتم:امروز عصر قاسم با يك ماشين تداركات ميره كردستان ما هم همراهشین با تعجب پرسيد: خبريه؟!گفتم: ممكنه دوباره درگيری بشه جواب داد: باشه اگر شد منم ميام. ظهر همان روز با حمله هواپيماهاب عراق جنگ شروع شد همه در خيابان به سمت آسمان نگاه ميكردند ساعت 4 عصر، سر خيابان بوديم. قاسم تشكرب با يك جيپ آهو، پر از وسايل تداركاتی آمد علی خرّمدل هم بود من هم سوار شدم موقع حركت ابراهيم هم رسيد و سوار شد گفتم: داش ابرام مگه اثاثكشی نداشتيد؟!گفت: اثاثها رو گذاشتيم خونه جديد و اومدم.روز دوم جنگ بود قبل از ظهر با سختی بسيار و عبور از چندين جاده خاكی رسيديم سرپل ذهاب هيچكس نميتوانست آنچه را میبيند باوركند. مردم دسته دسته از شهر فرار ميكردن از داخل شهر صدای انفجار گلولهدهاي توپ و خمپاره شنيده ميشد مانده بوديم چه كنيم. در ورودي شهر از يك گردنه رد شديم. از دور بچ ههاي سپاه را ديديم كه دست تكان م يدادند! گفتم: قاسم، بچ هها اشاره م يكنند كه سري عتر بياييد! يكدفعه ابراهيم گفت: اونجا رو! بعد سمت مقابل را نشان داد. از پشت تپه تان كهاي عراقي كاملاً پيدا بود مرتب شليك ميكردند ادامه دارد قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💠 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°🔹🦋🔹°•-꧂❁•
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
📚 کتاب سلام بر ابراهیم شروع جنگ🔫 صبح روز دوشنبه ۳۱شهريور1359 بود ابراهيم و برادرش را ديدم مشغول اث
📚 کتاب سلام بر ابراهیم یک شروع جنگ🔫 يكي از بچه هاي سپاه جلو آمد و گفت: شما كي هستيد!؟ من مرتب اشاره ميكردم كه نياييد، اما شما گاز میداديد! قاسم پرسيد: اينجا چه خبره؟ فرمانده كيه؟! آن رزمنده هم جواب داد: آقاي بروجردي تو شهر پيش بچه هاست امروز صبح عراقيها بيشتر شهر را گرفته بودند. اما با حمله بچه ها عقب رفتند. حركت كرديم و رفتيم داخل شهر، در يك جاي امن ماشين را پارك كرديم. قاسم، همان جا دو ركعت نماز خواند! ابراهيم جلو رفت و باتعجب پرسيد: قاسم، اين نماز چي بود؟! قاسم هم خيلي باآرامش گفت: تو كردستان هميشه از خدا ميخواستم كه وقتي با دشمنان اسام و انقلاب ميجنگم اسير يا معلول نشم. اما اين دفعه از خدا خواستم كه شهادت رو نصيبم كنه! ديگه تحمل دنيا رو ندارم! ابراهيم خيلي دقيق به حر فهاي او گوش م يكرد. بعد با هم رفتيم پيش محمد بروجردي، ايشان از قبل قاسم را م يشناخت. خيلي خوشحال شد. بعد از كمي صحبت، جائي را به ما نشان داد وگفت: دو گردان سرباز آنطرف رفتند و فرمانده ندارند. قاسم جان، برو ببين ميتوني او نها رو بياري تو شهر. با هم رفتيم. آنجا پر از سرباز بود. همه مسلح و آماده، ولي خيلي ترسيده بودند. اصلاً آمادگي چنين حمل هاي را از طرف عراق نداشتند. قاسم و ابراهيم جلو رفتند و شروع به صحبت كردند. طوري با آ نها حرف زدند كه خيلي از آ نها غيرتي شدند. آخر صحب تها هم گفتند: هر كي مَرده و غيرت داره و نميخواد دست اين بعثيها به ناموسش برسه با ما بياد. سخنان آ نها باعث شد كه تقريباً همه سربازها حركت كردند. قاسم نيروها را آرايش داد و وارد شهر شديم. شروع كرديم به سنگربندي. چند نفر از سربازها گفتند: ما توپ 106 هم داريم. قاسم هم منطقه خوبي را پيدا كرد و نشان داد. توپها را به آنجا انتقال دادند و شروع به شليك کردند. با شليك چند گلوله توپ، تانكهاي عراقي عقب رفتند و پشت مواضع مستقر شدند. بچه هاي ما خيلي روحيه گرفتند. غروب روز دوم جنگ بود. قاسم خان هاي را به عنوان مقر انتخاب كرد كه به سنگر سربازها نزديكتر باشد. بعد به من گفت: برو به ابراهيم بگو بيا دعاي توسل بخوانيم. شب چهارشنبه بود. من راه افتادم و قاسم مشغول نمازمغرب شد. هنوز زياد دور نشده بودم كه يك گلوله خمپاره جلوي درب همان خانه منفجر شد. گفتم: خدا رو شكر قاسم رفت تو اتاق. اما با اين حال برگشتم. ابراهيم هم كه صداي انفجار را شنيده بود سريع به طرف ما آمد. وارد اتاق شديم. چيزي كه م يديديم باورمان نميشد. يك تركش به اندازه دانه عدس از پنجره رد شده و به سينه قاسم خورده بود. قاسم در حال نماز به آرزويش رسيد! محمد بروجردي با شنيدن اين خبر خيلي ناراحت شد. آن شب كنار پيكر قاسم، دعاي توسل را خوانديم. فردا جنازه قاسم را به سمت تهران راهي كرديم. اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💠 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°🔹🦋🔹°•-꧂❁•
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
📚 کتاب سلام بر ابراهیم یک شروع جنگ🔫 يكي از بچه هاي سپاه جلو آمد و گفت: شما كي هستيد!؟ من مرتب اشا
📚 کتاب سلام بر ابراهیم یک بخش سوم شروع جنگ 🧨 روز بعد رفتيم مقر فرماندهي. به ما گفتند: شما چند نفر مسئول انبار مهمات باشيد. بعد يك مدرسه را كه تقريباً پر از مهمات بود به ما تحويل دادند. يك روز آنجا بوديم و چون امنيت نداشت، مهمات را از شهر خارج كردند. ابراهيم به شوخي م يگفت: بچ هها اينجا زياد ياد خدا باشيد، چون اگه خمپاره بياد، هيچي از ما نم يمونه! وقتي انبار مهمات تخليه شد، به سمت خط مقدم درگيري رفتيم. سنگرها در غرب سرپل ذهاب تشكيل شده بود. چند تن از فرماندهان دوره ديده نظير اصغر وصالي و علي قرباني مسئول نيروهاي رزمنده شده بودند. آ نها در منطقه پاوه گروه چريكي به نام دستمال سر خها داشتند. حالا با همان نيروها به سرپل آمده بودند. داخل شهر گشتي زديم. چند نفر از رفقا را پيدا كرديم. محمد شاهرودي، مجيد فريدوند و... با هم رفتيم به سمت محل درگيري با نيروهاي عراقي. در سنگر بالاي تپه، فرمانده نيروها به ما گفت: تپه مقابل محل درگيري ما با نيروهاي عراقي است. از تپ ههاي بعدي هم عراق يها قرار دارند. چند دقيقه بعد، از دور يك سرباز عراقي ديده شد. همه رزمند هها شروع به شليك كردند. ابراهيم داد زد: چيكار م يكنيد! شما كه گلول هها رو تموم كرديد! بچ هها همه ساكت شدند. ابراهيم كه مدتي در كردستان بود و آموز شهاي نظامي را به خوبي فرا گرفته بود گفت: صبر كنيد دشمن خوب به شما نزديك بشه، بعد شليك كنيد. در همين حين عراق يها از پايين تپه، شروع به شليك كردند. گلول ههاي آرپ يجي و خمپاره مرتب به سمت ما شليك م يشد. بعد هم به سوي سنگرهاي ما حركت كردند. رزمند ههايي كه براي اولين بار اسلحه به دست م يگرفتند با ديدن اين صحنه به سمت سنگرهاي عقب دويدند. خيلي ترسيده بوديم. فرمانده داد زد: صبركنيد. نترسيد! لحظاتي بعد صداي شليك عراق يها كمتر شد. نگاهي به بيرون سنگر انداختم. عراق يها خوب به سنگرهاي ما نزديك شده بودند. يكدفعه ابراهيم به همراه چند نفر از دوستان به سمت عراق يها حمله كردند! آ نها در حالي كه از سنگر بيرون م يدويدند فرياد زدند: الله اكبر شايد چند دقيق هاي نگذشت كه چندين عراقي كشته و مجروح شدند. يازده نفر از عراق يها توسط ابراهيم و دوستانش به اسارت درآمدند . بقيه هم فرار كردند. ابراهيم سريع آ نها را به طرف داخل شهر حركت داد. تمام بچ هها از اين حركت ابراهيم روحيه گرفتند. چند نفر مرتب از اسرا عكس م يانداختند. بعض يها هم با ابراهيم عكس يادگاري م يگرفتند! ساعتي بعد وارد شهر سرپل شديم. آنجا بود كه خبر دادند: چون راه بسته بوده، پيكر قاسم هنوز در پادگان مانده. ما هم حركت كرديم و در روز پنجم جنگ به همراه پيكر قاسم و با اتومبيل خودش به تهران آمديم. در تهران تشييع جنازه باشكوهي برگزار شد و اولين شهيد دفاع مقدس در محل، تشييع شد. جمعيت بسيار زيادي هم آمده بودند. علي خرّمدل فرياد م يزد : فرمانده شهيدم راهت ادامه دارد. قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💠 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°🔹🦋🔹°•-꧂❁•
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
📚کتاب سلام بر ابراهیم یک دومین حضور✨ هشتمین روز مهر ماه با بچه های معاونت عملیات راهی منطقه شدیم. در راه در مقر سپاه همدان توقف کوتاهی کردیم. موقع اذان ظهر بود. برادر بروجردی، که همراه نیروهای سپاه راهی منطقه بود در همان مکان ملاقت کردیم. ابراهیم مشغول گفتن اذان بود. بچه ها برای نماز آماده می شدند. حالت معنوی عجیبی در بچه ها ایجاد شد. محمد بروجردی گفت: امیر آقا، این ابراهیم بچه کجاست؟! گفتم: بچه محل خودمونه، سمت هفده شهریور و میدان خراسان. برادر بروجردی ادامه داد: عجب صدایی داره. یکی دوبار تو منطقه دیدمش، جوان پر دل و جرأتیه. بعد ادامه داد: اگه تونستی بیارش پیش خودمون کرمانشاه. نماز جماعت برگزار شد و حرکت کردیم. بار دوم بود که به سر پل ذهاب می آمدیم. اصغر واصالی نیرو ها رو آرایش داده بود. بعد از آن منطقه به یک ثبات و پایداری رسید. اصغر از فرماندهان بسیار شجاع و دلاور بود. ابراهیم بسیار به او علاقه داشت. او همیشه می گفت: چریکی به شجاعت و دلاوری و مدیریت اصغر ندیده ام . اصغر حتی همسرش را به جبهه آورده و با اتومبیل پیکان خودش که شبیه انبار مهماته، به همه جبهه ها سر می زنه. اصغر هم، چنین حالتی نسبت به ابراهیم داشت. یکبار که قصد شناسایی و انجام عملیات داشت به ابراهیم گفت: آماده باش برو شناسایی. اصغر وقتی از شناسایی برگشت. گفت: من قبل از انقلاب در لبنان جنگیده ام کل در گیری های سال 58 کردستان را در منطقه بودم، اما این جوان با اینکه هیچکدام از دوره های نظامی رو ندیده، هم بسیار ورزیده است هم مسائل نظامی را خیلی خوب می فهمد. برای همین در طراحی عملیات ها از ابراهیم کمک می گرفت. آن ها در یکی از حملات، بدون دادان تلفات هشت دستگاه تانک دشمن را منهدم کردند و تعدادی از نیرو های دشمن را اسیر گرفتند. اصغر وصالی یکی از ساختمان های پادگان ابوذر را برای نیرو های داوطلب و رزمنده آماده کرد و با ثبت نام و مشخصات افراد و تقسیم آن ها، نظم خاصی در شهر ایجاد کرد. وقتی شهر کمی آرامش پیدا کرد، ابراهیم به همراه دیگر رزمنده ها ورزش باستانی را برپا کرد. هر روز صبح ابراهیم با یک قابلمه ضرب می گرفت و با صدای گرم خودش می خواند. اصغر هم میاندار ورزش شده بود، اسلحه ژ3 هم شده بود میل! با پوکه توپ و تعدادی دیگر از سلاح ها، وسایل ورزشی را درست کرده بودند. یکی از فرماندهان می گفت: آن روز ها خیلی از مردم که در شهر مانده بودند و پرستاران بیمارستان و بچه های رزمنده، صبح ها به محل ورزش باستانی می آمدند. ابراهیم با آن صدای رسا می خواند و اصغر هم میاندار ورزش بود. به این ترتیب آن ها روح زندگی و امید را ایجاد می کردند. راستی که ابراهیم انسان عجیبی بود. *** امام صادق (ع) می فرماید: هر کار نیکی که بنده ای انجام می دهد در قرآن ثوابی برای آن مشخص است؛ مگر نماز شب! زیرا آنقدر پر اهمیت است که خداوند ثواب آن را معلوم نکرده و فرموده: «پهلویشان از بستر جدا می شود و هیچکس نمی داند به پادش آنچه کرده اند چه چیزی برای آن ها ذخیره کرده ام» همان دوران کوتاه سر پل ذهاب، ابراهیم معمولا یکی دو ساعت مانده به اذان صبح بیدار می شد و به قصد سر زدن به بچه ها از محل استراحت دور می شد. اما من شک نداشتم که از بیداری سحر لذت می برد و مشغول نماز شب می شود. یکبار ابراهیم را دیدم. یک ساعت مانده به اذان صبح ، به سختی ظرف آب تهیه کرد و برای غسل و نماز شب از آن استفاده نمود. قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💠 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°🔹🦋🔹°•-꧂❁•
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
📚کتاب سلام بر ابراهیم یک شهرک المهدی🏢 🧨از شروع جنگ یک ماه گذشت. ابراهیم به همراه حاج حسین و تعدادی از رفقا به شهرک المهدی در اطراف سر پل ذهاب رفتند. 🔭آنجا سنگرهای پدافندی را در مقابل دشمن راه اندازی کردند. 📿نماز جماعت صبح تمام شد. دیدم بچه ها دنبال ابراهیم می گردند.! با تعجب پرسیدم: چی شده؟! ❓گفتند: از نیمه شب تا حالا خبری از ابراهیم نیست! من هم به همراه بچه ها سنگرها و مواضع دیده بانی را جستجو کردیم ولی خبری از ابراهیم نبود! 🕰ساعتی بعد یکی از بچه های دیده بان گفت: از داخل شیار مقابل، چند نفر به این سمت میان! این شیار درست رو به سمت دشمن بود. بلافاصله به سنگر دیده بانی رفتم و با بچه ها نگاه کردیم. ⛓سیزده عراقی پشت سر هم در حالی که دستانشان بسته بود به سمت ما می آمدند! 💣پشت سر آن ها ابراهیم و یکی دیگر از بچه ها قرار داشت! درحالی که تعدادی زیادی اسلحه و نارنجک و خشاب همراهشان بود. 🌷هیچکس باور نمی کرد که ابراهیم به همراه یک نفر دیگر چنین حماسه ای آفریده باشد! آن هم در شرایطی که در شهرک المهدی مهمات و سلاح کم بود. حتی تعدادی از رزمنده ها اسلحه نداشتند. یکی از بچه ها خیلی ذوق زده شده بود، جلو آمد و کشیده محکمی به صورت اولین اسیر عراقی زد و گفت:(( عراقی مزدور!))😠 😶برای لحظه ای همه ساکت شدند. ابراهیم از کنار ستون اسرا جلو آمد. 😲روبروی جوان ایستاد و یکی یکی اسلحه ها رو از روی دوشش به زمین گذاشت. بعد فریاد زد: برا چی زدی تو صورتش؟! 🙄جوان که خیلی تعجب کرده بود گفت: مگه چی شده؟ اون دشمنه. 👀ابراهیم خیره خیره به صورتش نگاه کرد و گفت: اولا او دشمن بوده، اما الان اسیره، در ثانی این ها اصلا نمی دونند برای چی با ما می جنگند. حالا تو باید این طوری برخورد کنی؟! 🥺جوان رزمنده بعد از چند لحظه سکوت گفت: ببخشید، من کمی هیجانی شدم. 🙏بعد برگشت و پیشانی اسر عراقی را بوسید و معذرت خواهی کرد. 😳اسیر عراقی که با تعجب حرکات ما را نگاه می کرد، به ابراهیم خیره شد. نگاه متعجب اسیر عراقی حرف های زیادی داشت!☺️ قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان ادامه دارد.... اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💠 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°🔹🦋🔹°•-꧂❁•
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
📚 کتاب سلام بر ابراهیم عزیز گروه شهید اندرزگو بخش اول 1⃣ مدت كوتاهی پس از شروع جنگ، فرماندهی سپاه
📚کتاب سلام بر ابراهیم یک گروه شهید اندرزگو2⃣ گيلان غرب شهري است در ميان كوهستان‌هاي مختلف ودر70 كيلومتري جنوب سرپل ودر 50كيلومتري نفت‌شهر و خط مرزي كه عراق تا نزديكي اين شهر و بيشتر ارتفاعات آن راتصرف كرده بود. عده‌اي ازمردم شهر از آنجا رفته بودند. بقيه مردم هم روزها را به شهر مي‌آمدند وشبها به سياه چادرها در جاده اسلام‌آباد مي‌رفتند. تيپ ذوالفقار ارتش هم در منطقه« بان سيران »دراطراف گيلان غرب مستقر شده بود. در اولين روزهاي جنگ نيروهاي لشگرچهارم عراق وارد گيلان‌غرب شدند اما با مقاومت غيور مردان وشيرزنان اين شهر مجبور به فرار شدند. در جريان آن حمله بود كه يكي از زنان اين شهر با ضربات داس دو نظامي عراقي را به هلاكت رساند. مدت كوتاهي از فعاليت سپاه گيلان‌غرب گذشت. در اين مدت كار بچه‌ها فقط پدافند در مقابل حمله‌هاي احتمالي دشمن بود و هيچ تحرك خاصي از نيروها ديده نمي‌شد. لذا طبق جلسه‌اي قرار شد، همان‌طور كه دكتر چمران جنگ‌هاي نامنظم را در جنوب و اصغر وصالي جنگ‌هاي چريكي را در سرپل ذهاب انجام مي‌دهند. يك گروه چريكي نيز در گيلان‌غرب راه‌اندازي شود. كار راه‌اندازي گروه انجام شد. بعد هم مسئوليت گروه را به ابراهيم و جواد افراسيابي واگذار كردند. به پيشنهاد بچه‌ها قرار شد نام دكتر بهشتي را براي گروه انتخاب كنند ولي در بازديدي كه شخص آيت‌الله بهشتي از منطقه داشت با اين كار مخالفت كرد و گفت: "چون شما كار چريكي انجام مي‌دهيد نام گروه را شهيد اندرزگو بگذاريد چرا كه او بنيان‌گذار حركت‌هاي چريكي و اسلامي بود. " ابراهيم تصوير بزرگي از امام (ره) و آيت‌الله بهشتي و مقام معظم رهبري را در مقر گروه نصب كرد و گروه فعاليت خود را آغاز نمود. نيروهاي اين گروه چريكي نامنظم، مانند نام آن نامنظم بودند و همه گونه آدمي در آن حضور داشت. از نوجوان تا پيرمرد، از افراد بي‌سواد تا فارغ‌التحصيل دكتري، از بچه‌هاي بسيار متدين و اهل نماز شب تا كساني كه در همان گروه نماز را فرا گرفتند. از بچه‌هاي حوزه رفته تا كمونيست‌هاي توبه كرده و... به اين ترتيب همه‌گونه نيرو در جوّي بسيار صميمي و دوست‌داشتني دور هم جمع شدند. افراد اين گروه تقريباً چهل نفره در يك چيز با هم مشترك بودند و آن شجاعت و روحيه‌ بالاي آنها بود. ابراهيم كه عملاً مسئوليت گروه را برعهده داشت هميشه مي‌گفت: "ما فرمانده نداريم" و از طريق محبت و دوستي خيلي خوب گروه را رهبري مي‌كرد. سيستم اداره گروه به صورتي بود كه همه كارها خودجوش انجام می‌شد و تقريباً كسي به ديگري امر و نهي نمي‌كرد و بيشتر كارها با همفكري پيش مي‌رفت و بيشتر از همه جواد افراسيابي و رضا گوديني همراهان هميشگي ابراهيم بودند. قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💠 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°🔹🦋🔹°•-꧂❁•
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
📚کتاب سلام بر ابراهیم یک گروه شهید اندرزگو2⃣ گيلان غرب شهري است در ميان كوهستان‌هاي مختلف ودر70 كي
📚کتاب سلام بر ابراهیم یک گروه شهید اندرزگو3⃣ بخش پایانی این قسمت✅ يكي از برنامه‌های روزانه گروه كمك به مردم محلی وحل مشكلات آنها بود. بسياری از نيروهای محلی گيلان‌غرب نيز از اين طريق به گروه جذب شدند. فعاليت‌گروه اندرزگو بيشتر، تشكيل تيم‌های شناسايي و عملياتي و عبور از ارتفاعات و تهيه نقشه‌هاي دقيق و صحيح از منطقه بود. كاری كه ابراهيم در شناسايي‌ها در پيش گرفته بود بسيار عجيب بود. نيمه‌هاي شب به همراه افراد از ارتفاعات عبور مي‌كردند و پشت نيروهاي دشمن قرار مي‌گرفتند و از محل استقرار و تجهيزات دشمن اطلاعات بسيار دقيقي را به دست مي‌آوردند. ابراهيم مي‌گفت:"اگه چنين كاري را انجام ندهيم معلوم نيست در عملياتها موفق شويم پس بايد شناسائي ما دقيق و صحيح باشد" و بعدها روش خود را به ديگر نيروها آموزش مي‌داد. از مهم‌ترين مطالبي هم كه مي‌گفت اين بود: "در مسئله شناسايي، نيرو بايد شجاعت داشته باشه. اگه ترس در وجود كسي بود نمي‌تونه نيروي اطلاعاتي موفقي باشه" و بعد هم در مورد تيزبيني و دقت عمل نيروها مي‌گفت.براي همين از ميان نيروهاي اين گروه زبده‌ترين و بهترين نيروهاي شناسايي و حتي فرماندهاني شجاع، تربيت يافتند و به قول فرمانده تيپ 313 حّر كه مسئوليت اطلاعات و عمليات را در جنگ به عهده داشت: "ابراهيم با روش‌هاي خود بنيان‌گذار اين تيپ بود هر چند كه قبل از تشكيل آن به شهادت رسيده بود." گروه چريكي شهید اندرزگو در دوران فعاليت يكساله خود شاهد پنجاه و دو عمليات كوچك و بزرگ توسط همان نيروهاي نامنظم بود كه لشگر چهارم ارتش عراق را در منطقه غرب به ستوه آورده بود و تلفات سنگيني را به آنان تحميل كرد. در اين گروه كوچك، انسان‌هاي بزرگي تربيت شدند كه دوران دفاع مقدس ما مديون رشادت‌هاي آنهاست. آنها از خرمن وجودي ابراهيم خوشه‌ها چيدند و به شاگردي ابراهيم افتخار مي‌كردند: شهيد رضا چراغي فرمانده شجاع لشگر 27 حضرت رسول (ص)، شهيد رضا دستواره قائم مقام لشگر، شهيد حسن زماني مسئول محور لشگر ، شهيد سيد ابوالفضل كاظمي فرمانده گردان ميثم، شهيد رضا گوديني فرمانده گردان حنين، شهيد علي اوسط معاون تيپ مسلم ابن عقيل، شهيدان ابراهيم حسامي و هاشم كلهر معاونين گردان مقداد، شهيدان جواد افراسيابي و علي خرّمدل از مسئولين اطلاعات لشكر و همچنين چندين فرمانده بزرگ دفاع مقدس كه هم اكنون نيز از افتخارات نظام اسلامي هستند. ادامه دارد ... قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💠 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°🔹🦋🔹°•-꧂❁•