eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.5هزار دنبال‌کننده
24.5هزار عکس
10.4هزار ویدیو
327 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین @harfaton1 کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
─┅‌✿࿐ྀུ༅‌🦋﷽🦋࿐ྀུ༅‌✿┅─ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 📗کتاب سلام برابراهیم۱ مداحی ابراهیم در دوران دبیرستان به همراه دوستانش هیئت جوانان وحدت اسلامی را بر پا کرد. او منشاء خیر برای بسیاری از دوستان شد. بارها به دوستانش توصیه می کرد که برای حفظ روحیه دینی و مذهبی از تشکیل هیئت در محله ها غافل نشوید. آن هم هیئتی که سخنرانی محور اصلی آن باشد. یکی از دوستانش نقل می کرد که: سال ها پس از شهادت ابراهیم در یکی از مساجد تهران مشغول فعالیت فرهنگی بودم. روزی در این فکر بودم که با چه وسیله ای ارتباط بچه ها را با مسجد و فعالیت های فرهنگی حفظ کنیم؟ همان شب ابراهیم را در خواب دیدم. تمامی بچه های مسجد را جمع کرده و می گفت: از طریق تشکیل هیئت هفتگی، بچه ها را حفظ کنید! بعد در مورد نحوه کار توضیح داد و ... ما هم این کار را انجام دادیم. ابتدا فکر نمی کردیم موفق شویم. ولی با گذشت سالها، هنوز از طریق هیئت هفتگی با بچه ها ارتباط داریم. مرام و شیوه ابراهیم در برخورد با بچه های محل نیز به همین صورت بود. او پس از جذب جوانان محل به ورزش، آن ها را به سوی هیئت و مسجد سوق می داد و می گفت: وقتی دست بچه ها توی دست امام حسین علیه السلام قرار بگیره مشکل حل می شه. خود آقا نظر لطفش را به آن ها خواهد داشت. ‌ کتاب سلام بر ابراهیم۱–ص ۱۶۰ زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار بࢪادرشهیدم ابراهیم هادۍ ادامه دارد... 🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋 قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💎 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ꧁-•°⛄️🔹❄️🔹⛄️°•-꧂
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
─┅‌✿࿐ྀུ༅‌🦋﷽🦋࿐ྀུ༅‌✿┅─ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 📗کتاب سلام برا
🦋🕊 📗کتاب سلام بر ابراهیم۱ مداحی ابراهيم از همان دوران دبيرستان شروع به مداحی كرد. بقيه را هم به خواندن و مداحی كردن ترغيب می كرد. هر هفته در هيئت جوانان وحدت اسلامی به همراه شهید عبدالله مسگر حضور داشت و مداحی می كرد. اين مجموعه چيزی فراتر از يك هيئت بود و در رشد مسائل اعتقادی و حتی سياسی بچه‌ها بسيار تأثيرگذار بود. دعوت از علمائی نظير علامه محمدتقی جعفری و حاج آقا نجفی و استفاده از شخصيت‌های سياسی، مذهبی جهت صحبت از فعاليت‌های اين هيئت بود. لذا مأموران ساواك روی اين هيئت دقت نظر خاصی داشتند و چند بار جلوی تشكيل جلسات آن را گرفتند. ابراهيم، مداحی را از همين هيئت و همچنين هنگامی كه ورزش باستانی انجام می داد آغاز كرد. در دوران انقلاب و بعد از آن هم به اوج خود رسيد. اما نكته مهمی كه رعايت می كرد اين بود كه می گفت:"برای دل خودم می خوانم. سعی می كنم بيشتر خودم استفاده كنم و نيت غيرخدایی رو در مداحی وارد نكنم". روی موتور نشسته بود. به زيبايی شروع به خواندن اشعاری برای حضرت زهرا علیه السلام نمود. خيلی جالب و سوزناك بود. از ابراهيم خواستم كه شب توی هيئت همان اشعار رو به همان سبك بخواند، اما زير بار نرفت! می گفت: "اينجا مداح دارند، من هم كه اصلاًصدای خوبی ندارم، بی خيال شو..." اما می دونستم هر وقت کاری بوی غيرخدا بدهد، يا باعث مطرح شدنش شود ترك می كند. در مداحی عادات جالبی داشت. به بلندگو، اكو و ... مقيد نبود. بارها می شد كه بدون بلندگو می خواند. در سينه‌زنی هم خيلی محكم سينه می زد و می گفت: "اهل بيت همه وجودشان را برای اسلام دادند. ما همين سينه‌زنی را بايد خوب انجام دهیم. ‌ کتاب سلام بر ابراهیم۱–ص ۱۶۱ زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار بࢪادرشهیدم ابراهیم هادۍ ادامه دارد... 🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋 قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💎 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ꧁-•°⛄️🔹❄️🔹⛄️°•-꧂
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
🦋🕊 📗کتاب سلام بر ابراهیم۱ مداحی ابراهيم از همان دوران دبيرستان شروع به مداحی كرد. بقيه را هم به خو
─┅‌✿࿐ྀུ༅‌🦋﷽🦋࿐ྀུ༅‌✿┅─ ‌📗کتاب سلام بر ابراهیم۱ مداحی در عروسی ها و عزاها هر جا می دید وظیفه اش خواندن است می خواند. اما اگر می فهمید به غیر از او مداح دیگری هست، نمی خواند و بیشتر به دنبال استفاده بود. ابراهیم مصداق حدیث نورانی امام رضا علیه السلام بود. که می فرماید: « هر کس برای مصائب ما گریه کند. و دیگران را بگریاند، هر چند یک نفر باشد اجراو با خدا خواهد بود. هر کس در مصیبت ما چشمانش اشک آلود شود و بگرید، خداوند او را با ما محشور خواهد کرد.» در عزاداری ها حال خوشی داشت. خیلی ها با وجود ابراهیم و عزاداری اوشور و حال خاصی پیدا می کردند. ابراهیم هر جایی که بود آنجا را کربلا می کرد! گریه ها و ناله های ابراهیم شور عجیبی ایجاد می کرد. نمونه آن در اربعین سال ۱۳۶۱ در هيئت عاشقان حسین علیه السلام بود. بچه های هیئتی هرگز آن روز را فراموش نمی کنند. ابراهیم ذکر حضرت زینب علیه السلام را می گفت. اوشور عجیبی به مجلس داده بود. بعد هم از حال رفت. و غش کرد. آن روز حالتی در بچه ها پیدا شد که دیگر ندیدیم. مطمئن هستم بخاطر سوز درونی و نَفَس گرم ابراهیم، مجلس اینطور متحول شده بود. ابراهیم در مورد مداحی حرف های جالبی می زد. می گفت: مداح باید آبروی اهل بیت را در خواندنش حفظ کند، هر حرفی نزند. اگر در مجلسی شرایط مهیا نبود روضه نخواند و... ابراهیم هیچ وقت خودش را مداح حساب نمی کرد. ولی هر جا که می خواند شور و حال عجیبی را ایجاد می کرد. ‌کتاب سلام بر ابراهیم۱–ص۱۶۲ زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار بࢪادرشهیدم ابراهیم هادۍ ادامه دارد... 🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋 قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💎 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ꧁-•°⛄️🔹❄️🔹⛄️°•-꧂
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
─┅‌✿࿐ྀུ༅‌🦋﷽🦋࿐ྀུ༅‌✿┅─ ‌📗کتاب سلام بر ابراهیم۱ مداحی در عروسی ها و عزاها هر جا می دید وظیفه اش خوان
🦋🕊 📗کتاب سلام بر ابراهیم۱ مداحی ذکر شهدا را هیچ وقت فراموش نمی کرد. چند بیت شعر آماده کرده بود که اسم شهدا علی الخصوص اصغر وصالی و علی قربانی را می آورد و در بیشتر مجالس می خواند. شب تاسوعا بود. در مسجد، عزاداری با شکوهی برگزارشد. ابراهیم در ابتدا خیلی خوب سینه می زد. اما بعد، دیگر او را ندیدم! در تاریکی مجلس، در گوشه ای ایستاده و آرام سینه می زد. سینه زنی بچه ها خیلی طولانی شد. ساعت دوازده شب بود. که مجلس به پایان رسید. موقع شام همه دور ابراهیم حلقه زدند. گفتم: عجب عزاداری باحالی بود، بچه ها خیلی خوب سینه زدند. ابراهیم نگاه معنی داری به من و بچه ها کرد و گفت: عشقتان را برای خودتان نگه دارید! وقتی چهره های متعجب ما را دید ادامه داد: این مردم آمده اند تا در مجلس قمر بنی هاشم علیه السلام خودشان را برای یکسال بیمه کنند. وقتی عزاداری شما طولانی می شود، این ها خسته می شوند. شما بعد از مقداری عزاداری شام مردم را بدهید. بعد هر چقدر می خواهید سینه بزنید و عشقبازی کنید، نگذارید مردم در مجلس اهل بیت احساس خستگی کنند. ‌کتاب سلام بر ابراهیم۱–ص۱۶۳ زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار بࢪادرشهیدم ابراهیم هادۍ ادامه دارد... 🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋 قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💎 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ꧁-•°⛄️🔹❄️🔹⛄️°•-꧂
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
🦋🕊 📗کتاب سلام بر ابراهیم۱ مداحی ذکر شهدا را هیچ وقت فراموش نمی کرد. چند بیت شعر آماده کرده بود که
─┅‌✿࿐ྀུ༅‌🦋﷽🦋࿐ྀུ༅‌✿┅─ 📗کتاب سلام برابراهیم۱ ‌ مجلس حضرت زهرا علیه السلام جمعی از دوستان شهید به جلسه مجمع الذاکرین رفته بودیم، در مسجد حاج ابوالفتح. در جلسه اشعاری در فضایل حضرت زهرا علیه السلام خوانده شد که ابراهیم آن ها را می نوشت. آخر جلسه حاج علی انسانی شروع به روضه خوانی کرد. ابراهیم از خود بی خود شده بود! دفترچه شعرش را بست و با صدایی بلند گریه می کرد. من از این رفتار ابراهیم بسیار تعجب کردم. جلسه که تمام شد به سمت خانه راه افتادیم. در بین راه گفت: « آدم وقتی به جلسه حضرت زهرا علیه السلام وارد می شه باید حضور ایشان را حس کنه. چون جلسه متعلق به حضرت است.» یک شب به اصرار من به جلسه عید الزهرا علیه السلام رفتیم. فکر می کردم ابراهیم که عاشق حضرت صدیقه است. خیلی خوشحال می شود. مداح جلسه، مثلاً برای شادی حضرت زهرا علیه السلام حرف های زشتی را به زبان آورد! اواسط جلسه ابراهیم به من اشاره کرد و با هم از جلسه بیرون رفتیم. در راه گفتم: فکر می کنم ناراحت شدید درسته!؟ ابراهیم در حالی که آرامش همیشگی را نداشت رو به من کرد و درحالیکه دستش را با عصبانیت تکان می داد گفت: توی این مجالس خدا پیدا نمی شه، همیشه جایی برو که حرف از خدا و اهل بیت باشه. چند بار هم این جمله را تکرار کرد. بعد ها وقتی نظر علما را در مورد این مجالس و ضرورت حفظ ‌کتاب سلام بر ابراهیم۱–ص۱۶۴ زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار بࢪادرشهیدم ابراهیم هادۍ ادامه دارد... 🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋 قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💎 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ꧁-•°⛄️🔹❄️🔹⛄️°•-꧂
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
─┅‌✿࿐ྀུ༅‌🦋﷽🦋࿐ྀུ༅‌✿┅─ 📗کتاب سلام برابراهیم۱ ‌ مجلس حضرت زهرا علیه السلام جمعی از دوستان شهید به جلس
🦋🕊 📗کتاب سلام بر ابراهیم۱ وحدت مسلمین مشاهده کردم به دقت نظر ابراهیم بیشتر پی بردم. در فتح المبین وقتی ابراهیم مجروح شد، سریع او را به دزفول منتقل کردیم و در سالنی که مربوط به بهداری ارتش بود قرار دادیم. مجروحین زیادی در آنجا بستری بودند. سالن بسیار شلوغ بود. مجروحین آه و ناله می کردند، هیچ کس آرامش نداشت. بالاخره یک گوشه ای را پیدا کردیم و ابراهیم را روی زمین خواباندیم. پرستارها زخم گردن وپای ابراهیم را پانسمان کردند. در آن شرایط اعصاب همه به هم ریخته بود، سر و صدای مجروحین بسیار زیاد بود. ناگهان ابراهیم با صدائی رسا شروع به خواندن کرد! شعر زیبایی دروصف حضرت زهرا علیه السلام خواندکه رمز عملیات هم نام مقدس ایشان بود. برای چند دقیقه سکوت عجیبی سالن را فرا گرفت! هیچ مجروحی ناله نمی کرد! گوئی همه چیز ردیف و مرتب شده بود. به هر طرف که نگاه می کردی آرامش موج می زد؟! قطرات اشک بود که از چشمان مجروحین و پرستارها جاری می شد، همه آرام شده بودند! خواندن ابراهیم تمام شد. یکی از خانم دکترها که مُسن تر از بقیه بود و حجاب درستی هم نداشت جلو آمد. خیلی تحت تأثیر قرار گرفته بود. آهسته گفت: تو هم مثل پسرمی! فدای شما جوون ها!بعد نشست و سر ابراهیم را بوسید! قیافه ابراهیم دیدنی بود.گوش هایش سرخ شده بود. بعد هم از خجالت ملافه را روی صورتش انداخت. ابراهیم همیشه می گفت: بعد از توکل به خدا، توسل به حضرات معصومین مخصوصاً حضرت زهرا علیه السلام حلال مشکلات است. برای ملاقات ابراهیم رفته بودیم بیمارستان نجمیه. دور هم نشسته بودیم. ابراهیم اجازه گرفت و شروع به خواندن روضه حضرت زهرا علیه السلام نمود. دو نفر از پزشکان آمدند و از دور نگاهش می کردند. با تعجب پرسیدم: چیزی شده!؟ گفتند: نه، ما در هواپیما همراه ایشان بودیم.مرتب از هوش می رفت و به هوش می آمد. اما در آن حال هم با صدایی زیبا در وصف حضرت مداحی می کرد. ‌کتاب سلام بر ابراهیم۱–ص ۱۶۵ زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار بࢪادرشهیدم ابراهیم هادۍ ادامه دارد... 🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋 قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💎 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ꧁-•°⛄️🔹❄️🔹⛄️°•-꧂
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
🦋🕊 📗کتاب سلام بر ابراهیم۱ وحدت مسلمین مشاهده کردم به دقت نظر ابراهیم بیشتر پی بردم. در فتح المبین و
─┅‌✿࿐ྀུ༅‌🦋﷽🦋࿐ྀུ༅‌✿┅─ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌📗کتاب سلام بر ابراهیم۱ تابستان شصت و یک مرتضی پارسائیان ابراهیم در تابستان ۱۳۶۱ که به خاطر مجروح شدن تهران بود، پیگیر مسائل آموزش و پرورش شد. در دوره های تکمیلی ضمن خدمت شرکت کرد. همچنین چندین برنامه و فعالیت فرهنگی را در همان دوران کوتاه انجام داد. با عصای زیر بغل از پله های اداره کل آموزش و پرورش بالا و پایین می رفت. آمدم جلو و سلام کردم. گفتم: آقا ابرام چی شده!؟ اگه کاری داری بگو من انجام می دم. گفت: نه، کار خودمه. بعد به چند اتاق رفت و امضاء گرفت. کارش تمام شد. می خواست از ساختمان خارج شود. پرسیدم: این برگه چی بود. چرا اینقدر خودت را اذیت کردی!؟ گفت: یک بنده خدا دو سال معلم بوده. اما هنوز مشکل استخدام داره. کار او را انجام دادم. پرسیدم: از بچه های جبهه است!؟ گفت: فکر نمی کنم، اما از من خواست برایش این کار را انجام دهم. من هم دیدم این کار از من ساخته است،برای همین آمدم. ‌کتاب سلام بر ابراهیم۱–ص۱۶۶ زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار بࢪادرشهیدم ابراهیم هادۍ ادامه دارد... 🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋 قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💎 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ꧁-•°⛄️🔹❄️🔹⛄️°•-꧂
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
─┅‌✿࿐ྀུ༅‌🦋﷽🦋࿐ྀུ༅‌✿┅─ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🦋🕊 📗کتاب سلام بر ابراهیم۱ تابستان شصت و یک بعد ادامه داد: آدم هر کاری که می تواند باید برای بنده های خدا انجام دهد. مخصوصاً این مردم خوبی که داریم. هر کاری که از ما ساخته است. باید برایشان انجام دهیم. نشنیدی که حضرت امام فرمودند: « مردم ولی نعمت ما هستند.» ابراهیم را در محل همه می شناختند. هر کسی با اولین برخورد عاشق مرام و معرفتش می شد. همیشه خانه ابراهیم پر از رفقا بود. بچه هایی که از جبهه می آمدند، قبل از اینکه به خانه خودشان بروند به ابراهیم سر می زدند. یک روز صبح امام جماعت مسجد محمدیه(شهدا) نیامده بود. مردم به اصرار، ابراهیم را فرستادند جلو و پشت سر او نماز خواندند. وقتی حاج آقا مطلع شد خیلی خوشحال شد و گفت: بنده هم اگر بودم افتخار می کردم. که پشت سر آقای هادی نماز بخوانم. ابراهیم را دیدم که با عصای زیر بغل در کوچه راه می رفت. چند دفعه ای به آسمان نگاه کرد. و سرش را پایین انداخت. رفتم جلو و پرسیدم: آقا ابرام چی شده!؟ اول جواب نمی داد. اما با اصرار من گفت: هر روز تا این موقع حداقل یکی از بندگان خدا به ما مراجعه می کرد و هر طور شده مشکلش را حل می کردیم. اما امروز از صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده! می ترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشد! ‌کتاب سلام بر ابراهیم۱–ص۱۶۷ زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار بࢪادرشهیدم ابراهیم هادۍ ادامه دارد... 🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋 قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💎 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ꧁-•°⛄️🔹❄️🔹⛄️°•-꧂
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
🦋🕊 📗کتاب سلام بر ابراهیم۱ تابستان شصت و یک بعد ادامه داد: آدم هر کاری که می تواند باید برای بنده ه
─┅‌✿࿐ྀུ༅‌🦋﷽🦋࿐ྀུ༅‌✿┅─ 📗کتاب سلام بر ابراهیم۱ روش تربیت جواد مجلسی راد مهدی حسن قمی منزل ما نزدیک خانه آقا ابراهیم بود. آن زمان من شانزده سال داشتم. هر روز با بچه ها داخل کوچه والیبال بازی می کردیم. بعد هم روی پشت بام مشغول کفتر بازی بودم! آن زمان حدود ۱۷۰ کبوتر داشتم. موقع اذان که می شد برادرم به مسجد می رفت. اما من اهل مسجد نبودم. عصر بود و مشغول والیبال بودیم. ابراهیم جلوی درب منزلشان ایستاده بود و با عصای زیر بغل بازی ما را نگاه می کرد. در حین بازی توپ به سمت آقا ابراهیم رفت. من رفتم که توپ را بیاورم. ابراهیم توپ را در دستش گرفت. بعد توپ را روی انگشت شصت به زیبائی چرخاند و گفت: بفرمائید آقا جواد! از اینکه اسم من را می دانست خیلی تعجب کردم. تا آخر بازی نیم نگاهی به آقا ابراهیم داشتم. همه اش در این فکر بودم که اسم مرا از کجا می داند! چند روز بعد دوباره مشغول بازی بودیم. آقا ابراهیم جلو آمد و گفت: رفقا، ما رو بازی می دید؟ گفتیم: اختیار دارید، مگه والیبال هم بازی می کنید!؟ گفت خُب اگه بلد نباشیم از شما یاد می گیریم. عصا را کنار گذاشت، در حالی که لنگ لنگان راه می رفت. شروع به بازی کرد. تا آن زمان ندیده بودم کسی اینقدر قشنگ بازی کند. ‌کتاب سلام بر ابراهیم۱–ص ۱۶۸ زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار بࢪادرشهیدم ابراهیم هادۍ ادامه دارد... 🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋 قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💎 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ꧁-•°⛄️🔹❄️🔹⛄️°•-꧂
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
─┅‌✿࿐ྀུ༅‌🦋﷽🦋࿐ྀུ༅‌✿┅─ 📗کتاب سلام بر ابراهیم۱ روش تربیت جواد مجلسی راد مهدی حسن قمی منزل ما نزدیک
🦋🕊 📗کتاب سلام بر ابراهیم۱ روش تربیت او هنوز مجروح بود. مجبور بود یکجا بایستد. اما خیلی خوب ضربه می زد. خیلی خوب هم توپ ها را جمع می کرد. شب به برادرم گفتم: این آقا ابراهیم رو می شناسی؟ عجب والیبالی بازی می کنه! برادرم خندید و گفت: هنوز او را نشناختی! ابراهیم قهرمان والیبال دبیرستان ها بوده. تازه قهرمان کشتی هم بوده! با تعجب گفتم: جدی میگی؟! پس چرا هیچی نگفت! برادرم جواب داد: نمی دونم، فقط بدون که آدم خیلی بزرگیه! چند روز بعد دوباره مشغول بازی بودیم. آقا ابراهیم آمد هر دو طرف دوست داشتند با تیم آن ها باشد. بعد هم مشغول بازی شدیم. چقدر زیبا بازی می کرد. آخر بازی بود. از مسجد صدای اذان آمد. ابراهیم توپ را نگه داشت و بعد گفت: بچه ها می آیید برویم مسجد؟! گفتیم: باشه، بعد با هم رفتیم نماز جماعت. چند روزی گذشت و حسابی دلداده آقا ابراهیم شدیم. به خاطر او می رفتیم مسجد. یکبار هم ناهار ما رو دعوت کرد و کلی با هم صحبت کردیم. بعد از آن هر روز دنبال آقا ابراهیم بودم. اگر یک روز او را نمی دیدم. دلم برایش تنگ می شد. واقعاً ناراحت می شدم. یک بار با هم رفتیم ورزش باستانی. خلاصه حسابی عاشق اخلاق و رفتارش شده بودم. او با روش محبت و دوستی ما را به سمت نماز و مسجد کشاند. اواخر مجروحیت ابراهیم بود. می خواست برگردد جبهه، یک شب توی کوچه نشسته بودیم، برای من از بچه های سیزده، چهارده ساله در عملیات فتح المبین می گفت. همینطور صحبت می کرد تا اینکه با یک جمله حرفش را زد: آن ها با اینکه ‌کتاب سلام بر ابراهیم۱–ص ۱۶۹ زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار بࢪادرشهیدم ابراهیم هادۍ ادامه دارد... 🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋 قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💎 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ꧁-•°⛄️🔹❄️🔹⛄️°•-꧂
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
🦋🕊 📗کتاب سلام بر ابراهیم۱ روش تربیت او هنوز مجروح بود. مجبور بود یکجا بایستد. اما خیلی خوب ضربه می
📚 کتاب سلام بر ابراهیم یک روش تربیتی قسمت پایانی این داستان ســن و هيکلشان از تو کوچکتر بود ولی با توکل به خدا چه حماســه‌هائي‌آفريدند. تو هم اينجا نشسته اي و چشمت به آسمانه که‌کفترهات چه ميکنند!!فرداي آن روز همه كبوترها را رد کردم. بعد هم عازم جبهه شدم. از آن ماجرا ســالها گذشــت. حالا که کارشناس مســائل آموزشي هستم ميفهمم که ابراهيم چقدر دقيق و صحيح کار تربيتي خودش را انجام ميداد. او چــه زيبا امر به معروف و نهي از منكرميکــرد. ابراهيم آنقدر زيبا عمل ميکرد کــه الگوئي براي مدعيان امر تربيت بــود. آن هم در زماني كه هيچ حرفي از روشهاي تربيتي نبود نيمه شــعبان بود.با ابراهيم وارد کوچه شديم چراغاني کوچه خيلي خوب بود. بچه هاي محل انتهاي کوچه جمع شده بودند. وقتي به آنهانزديک شديم همه مشغول ورق بازي و شرط بندي و... بودند! ابراهيم با ديدن آن وضعيت خيلي عصباني شــد. اما چيزي نگفت. من جلوآمدم و آقا ابراهيم را معرفي کردم و گفتم:ايشان از دوستان بنده و قهرمان واليبال و کشتي هستند. بچه ها هم با ابراهيم سلام و احوالپرسي کردند. بعد طوري که کسي متوجه نشود، ابراهيم به من پول داد و گفت: برو ده تا بستني بگير و سريع بيا.آن شــب ابراهيــم با تعدادي بســتني و حرف زدن و گفتــن و خنديدن، با بچه هاي محل ما رفيق شد.درآخر هم از حرام بودن ورق بازي گفت. وقتي از كوچه خارج ميشديم تمام كارتها پاره شده و در جوب ريخته شده بود! ادامه دارد... قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💎 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ꧁-•°⛄️🔹❄️🔹⛄️°•-꧂
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
📚 کتاب سلام بر ابراهیم برخورد‌صحیح جمعی‌ازدوستان‌شهید از خیابان ۱۷ شهریور عبور کردیم . من روی موتور پشت سر ابراهیم بودم . ناگهان یک موتور سوار دیگر با سرعت از داخل کوچه وارد خیابان شد . پیچید جلوی ما و ابراهیم شدید ترمز کرد . جوان موتور سوار که قیافه و ظاهر درستی هم نداشت ، داد زد : هُو! چیکار میکنی؟! بعد هم ایستاد و با عصبانیت ما را نگاه کرد! همه می‌دانستند که او مقصیر است . من هم دوست داشتم ابراهیم با آن بدن قوی پائین بیاید و جوابش را بدهد . ولی ابراهیم با لبخندی که روی لب داشت در جواب عمل زشت او گفت : سلام ؟ خسته نباشید! موتور سوار عصبانی یکدفعه جا خورد . انگار توقع چنین برخوردی را نداشت . کمی مکث کرد و گفت : سلام ، معذرت می‌خوام ، شرمنده ‌. بعد هم مکث کرد و رفت . ما هم به راهمان ادامه دادیم . ابراهیم در بین راه شروع به صحبت کرد . سوالاتی که در ذهنم ایجاد شده بود را جواب داد : دیدی چه اتفاقی افتاد؟ با یک سلام عصبانیت طرف خوابید . تازه معذرت خواهی هم کرد . حالا اگر می‌خواستم من هم داد بزنم و دعوا کنم . جز اینکه اعصاب و اخلاقم را به هم بریزم هیچ کار دیگری نمی‌کردم . روش امر به معروف و نهی از منکر ابراهیم در نوع خود بسیار جالب بود . اگر میخواست بگوید که کاری را نکن سعی می‌کرد غیر مستقیم باشد . مثلاً دلایل بدی آن کار از لحاظ پزشکی ، اجتماعی و...اشاره می‌کرد تا شخص ، خودش به نتیجه لازم برسد . آنگاه از دستورات دین برای او دلیل می‌آورد . یکی از رفقای ابراهیم گرفتار چشم چرانی بود . مرتب به دنبال اعمال و رفتار غیر اخلاقی می‌گشت . چند نفر از دوستانش با داد زدن و قهر کردن نتوانسته بودند رفتار او را تغییر دهند . در آن شرایط کمتر کسی آن شخص را تحویل می‌گرفت . اما ابراهیم خیلی با او گرم گرفته بود! حتی او را با خودش به زورخانه می‌آورد و جلوی دیگران خیلی به او احترام می‌گذاشت . مدتی بعد ابراهیم با او صحبت کرد . ابتدا او را غیرتی کرد و گفت : اگر کسی به دنبال مادر و خواهر تو باشد و آن‌ها را اذیت کند چه می‌کنی؟ آن پسر با عصبانیت گفت : چشماش رو در می‌یارم . قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💎 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ꧁-•°⛄️🔹❄️🔹⛄️°•-꧂