#داستان_آموزنده
🌈✨ پيرمرد هر بار كه مي خواست اجرت پسرك واكسیِ كر و لال را بدهد، جمله اي را براي خنداندن او بر روي اسكناس مي نوشت. اين بار هم همين كار را كرد. پسرك با اشتياق پول را گرفت و جمله اي را كه پيرمرد نوشته بود، خواند. روي اسكناس نوشته شده بود: وقتي خيلي پولدار شدي به پشت اين اسكناس نگاه كن. پسر با تعجب و كنجكاوي اسكناس را برگرداند تا به پشت آن نگاه كند. پشت اسكناس نوشته شده بود: كلك، تو كه هنوز پولدار نشدي. پسرك خنديد با صداي بلند، هرچند صداي خنده خود را نمي شنيد. همیشه پر از مهربانی بمان و دلیل شادی دیگران باش، حتی اگر هیچکس قدر مهربانیت را نداند، این ذات توست که مهربان باشی، تو خدایی داری که به جای همه برایت جبران میکند.
😍🌸
#داستان_آموزنده
🌈✨ شخصی بود که تمام زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود و وقتی از دنیا رفت، فرشتۀ نگهبانِ بهشت نگاه سریعی به لیست انداخت و نام او را نیافت و او را به جهنم فرستاد. چند روز بعد شیطان با خشم به دروازۀ بهشت رفت و گفت: آن شخص را که به جهنم فرستاده اید، کار و زندگی ما را بهم زده، از وقتی رسیده، نشسته و به حرفها و درد دلهای دیگران گوش می دهد. حالا همه دارند در دوزخ با هم گفتگو می کنند، یکدیگر را در آغوش می کشند و می بوسند. دوزخ جای اینکارها نیست، بیایید و این مرد را پس بگیرید. «با چنان عشقی زندگی کن که حتی اگر بنا به تصادف به دوزخ افتادی، خود شیطان تو را به بهشت بازگرداند.»
😍🌺
#لطیفه
البته که هیچ اشتباهی در دستگاه خدا رخ نمی دهد و در جهنم هم جز دعوا نیست. 😉
#داستان_آموزنده
🌈✨ روزی مردی، بایزید بسطامی را در کوچه ای دید. پس از احوالپرسی از بایزید پرسید: دوست من، ما همکلاس و هم مکتب بودیم، هر آنچه تو خواندی من هم خواندم. استادمان نیز یکی بود، حال تو چگونه به این مقام رسیدی؟ و من چرا مثل تو نشدم؟ بایزید گفت: تو هر چه شنیدی، اندوختی و من هر چه خواندم، عمل کردم. به عمل کار بر آید، به سخندانی نیست.
🦋