#چگونهکودکمراامامزمانیکنم
💠طرحآموزشیبرای کودکان💠
مهدی یاران مهربون میدونید آقا امام زمان بیان همه جاپراز شادی و مهربونی میشه😍😍
【 @omid_aramesh114 】
🌷وصیتنامهاش دو خط هم نمیشد:
"ولاتکونوا کالذین نسوالله فانسیهم انفسهم"
"مانند کسانے نباشید ڪہ خدا را فراموش ڪردند و خدا هم خود آنان را از یادشان برد."
#شهیدانه
#شهید_علی_بلورچی
【 @omid_aramesh114 】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بحـــراݩ نَـدیـدَنتـورٰامَـنچِھڪُنَـم..!
اَللّٰـھُمَّعَـجِّللِوَلیِّڪالفَـرَج•••🌼
#امام_زمانღ
【@omid_aramesh114】
🤩کانالی که توش بحث های جذاب و مذهبی بشه افتتاح شد🤩
💎اگه امر به معروف میخوای بکنی الان وقتشه❤️
💠اگه میخوای درباره موضوعی قانع بشی بیا اینجا💡
❄️نظرت رو بگو🗣 و نظر بقیه رو هم بشنو🌹
💐راستی خودتم موضوع میتونی بگی💐
🦋دورهمی پاک طوری🦋
رسانه و خانواده
🤩کانالی که توش بحث های جذاب و مذهبی بشه افتتاح شد🤩 💎اگه امر به معروف میخوای بکنی الان وقتشه❤️ 💠اگه
اگه میخوای همیشه همه رو قانع کنی و سربلند باشی بیا اینجا فعالیت کن😎
*#رمان_بدون_تو_هرگز💌*
#پارت_بیست_و_یکم
یا زهرا
اول اصلا نشناختمش ...
چشمش ڪه بهم افتاد رنگش پرید...
لب هاش مے لرزید ... چشم هاش پر از اشڪ شده بود...
اما من بے اختیار از خوشحالے گریه مے ڪردم ...
از خوشحالے زنده بودن علے ... فقط گریه مے ڪردم ...
اما این خوشحالے چندان طول نڪشید ...
اون لحظات و ثانیه هاے شیرین ...
جاش رو به شوم ترین لحظه هاے زندگیم داد ...
قبل از اینڪه حتے بتونیم با هم صحبت ڪنیم ...
شڪنجه گرها اومدن تو ...
من رو آورده بودن تا جلوی چشم هاے علے شڪنجه ڪنن ...
علے هیچ طور حاضر به همڪارے نشده بود ...
سرسخت و محڪم استقامت ڪرده بود ...
و این ترفند جدیدشون بود ...
اونها، من رو جلوے چشم هاے علے شکنجه مے ڪردن ...
و اون ضجه مے زد و فریاد مے ڪشید ...
صداے یازهرا گفتنش یه لحظه قطع نمے شد ...
با تمام وجود، خودم رو ڪنترل مے ڪردم ...
مے ترسیدم ... مے ترسیدم حتے با گفتن یه آخ ڪوچیڪ ...
دل علے بلرزه و حرف بزنه ...
با چشم هام به علے التماس مے ڪردم ... و ته دلم خدا خدا مے گفتم ...
نه براے خودم ... نه براے درد ... نه براے نجات مون ...
به خدا التماس مے ڪردم به علے ڪمڪ کنه ...
التماس مے ڪردم مبادا به حرف بیاد ...
التماس مے ڪردم ڪه ...بوے گوشت سوخته بدن من ... ڪل اتاق رو پر ڪرده بود ...
*#رمان_بدون_تو_هرگز💌*
#پارت_بیست_و_دوم
علے زنده است
ثانیه ها به اندازه یڪ روز ... و روزها به اندازه یڪ قرن طول مے ڪشید ...
ما همدیگه رو مے دیدیم ... اما هیچ حرفے بین ما رد و بدل نمے شد ...
از یڪ طرف دیدن علے خوشحالم مے ڪرد ...
از طرف دیگه، دیدنش به مفهوم شڪنجه هاے سخت تر بود ...
هر چند، بیشتر از زجر شڪنجه ...
درد دیدن علے توے اون شرایط آزارم مے داد ...
فقط به خدا التماس مے ڪردم ...
- خدایا ... حتے اگر توے این شرایط بمیرم برام مهم نیست...
به علے ڪمڪ کن طاقت بیاره ... علے رو نجات بده ...
بالاخره به خاطر فشار تظاهرات و حرڪت هاے مردم ...
شاه مجبور شد یه عده از زندانے هاے سیاسے رو آزاد ڪنه ...
منم جزء شون بودم ...از زندان، مستقیم من رو بردن بیمارستان ...
قدرت اینڪه روے پاهام بایستم رو نداشتم ...
تمام هیڪلم بوی ادرار ساواڪی ها ... و چرڪ و خون مے داد ...
بعد از 7 ماه، بچه هام رو دیدم ... پدر و مادر علے، به هزار زحمت اونها رو آوردن توے بخش ...
تا چشمم بهشون افتاد... اینها اولین جملات من بود ...
علے زنده است ... من، علے رو دیدم ... علے زنده بود ...
بچه هام رو بغل ڪردم ... فقط گریه مے ڪردم ... همه مون گریه مے ڪردیم ...
*رمان_بدون_تو_هرگز💌*
#پارت_بیست_و_سوم
آمدی جانم به قربانت ...
شلوغے ها به شدت به دانشگاه ها ڪشیده شده بود ...
اونقدر اوضاع به هم ریخته بود ڪه نفهمیدن یه زندانے سیاسے برگشته دانشگاه ...
منم از فرصت استفاده ڪردم... با قدرت و تمام توان درس مے خوندم ...
ترم آخرم و تموم شدن درسم ... با فرار شاه و آزادے تمام زندانے هاے سیاسے همزمان شد ...
التهاب مبارزه اون روزها ... شیرینے فرار شاه ... با آزادے علے همراه شده بود ...
صداے زنگ در بلند شد ... در رو ڪه باز ڪردم ... علے بود ...
علے 26 ساله من ... مثل یه مرد چهل ساله شده بود ...
چهره شڪسته ... بدن پوست به استخوان چسبیده ...
با موهایے ڪه مے شد تارهای سفید رو بین شون دید ...
و پایے ڪه مے لنگید ...
زینب یڪ سال و نیمه بود ڪه علے رو بردن ...
و مریم هرگز پدرش رو ندیده بود ...
حالا زینبم داشت وارد هفت سال مے شد و سن مدرسه رفتنش شده بود ...
و مریم به شدت با علے غریبے مے ڪرد ...
مے ترسید به پدرش نزدیڪ بشه و پشت زینب قایم شده بود ...
من اصلا توے حال و هواے خودم نبودم ...
نمی فهمیدم باید چه ڪار ڪنم ...
به زحمت خودم رو ڪنترل مے ڪردم ...دست مریم و زینب رو گرفتم و آوردم جلو ...
- بچه ها بیاید ... یادتونه از بابا براتون تعریف مے ڪردم ... ببینید ... بابا اومده ...
بابایے برگشته خونه ...علے با چشم های سرخ، تا یه ساعت پیش حتے نمی دونست بچه دوم مون دختره ...
خیلی آروم دستش رو آورد سمت مریم ...
مریم خودش رو جمع ڪرد و دستش رو از توے دست علے ڪشید ... چرخیدم سمت مریم ...
- مریم مامان ... بابایے اومده ...علے با سر بهم اشاره ڪرد ولش کنم ...
چشم ها و لب هاش مے لرزید ...
دیگه نمی تونستم اون صحنه رو ببینم ...
چشم هام آتش گرفته بود و قدرتے براے ڪنترل اشڪ هام نداشتم ...
صورتم رو چرخوندم و بلند شدم ...
- میرم برات شربت بیارم علي جان ...
چند قدم دور نشده بودم ... که یهو بغض زینبم شکست و خودش رو پرت ڪرد توے بغل علے ...
بغض علے هم شڪست ... محڪم زینب رو بغل ڪرده بود و بے امان گریه مے ڪرد ...
من پاے در آشپزخونه ... زینب توے بغل علے ...
و مریم غریبے ڪنان ...
شادترین لحظات اون سال هام ... به سخت ترین شڪل مے گذشت ...
بدترین لحظه، زمانے بود ڪه صداے در دوباره بلند شد ...
پدر و مادر علے، سریع خودشون رو رسونده بودن ...
مادرش با اشتیاق و شتاب ... علے گویان ... دوید داخل ...
تا چشمش به علے افتاد از هوش رفت ...
علے من، پیر شده بود ...
@omid_aramesh114
اۍڪاشࢪوآینہبغل‴مآشینزندگیمون‴ نوشتہبود:✨
⇦ قیامتازآنچہفڪࢪمۍڪنیدبہشمآ نزدیڪتࢪاست…✨
لطفابااحتیآطعملڪنید…⚠️⁉️
حآلااینکہبخوآیمࢪوۍشیشہعقبمآشین بنویسیم‴یآمھدی‴ بمآند…✨
تآکےمھدۍ(عج)بآیدانتظآࢪبڪشہتآمابہخودمونبیآیموگنآه
نڪنیم💕✨
برآۍتعجیلدࢪظهور↯
صلوآتنه…
ترڪگنآهلازماستـــــヅ💕✨
↻🎻🍊••||
🍊⃟🎻¦⇢ #تلنگࢪانہ✌️🏻
@omid_aramesh114
12.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞نماهنگ شاد و زیبا |"مُحَمَّد"
🎉به مناسبت ولادت با سعادت حضرت رسول(ص)
⭕جدیدترین و متفاوت ترین اثر:
💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠
🎵همخوانی موزیکال و شاد در مدح پیامبر گرامی اسلام، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم
🌐مشاهده و دریافت نسخه باکیفیت اثر:
📺 aparat.com/v/lkK0m/
#پیامبر
#ولادت_پیامبر
#هفته_وحدت
@omid_aramesh114