من از شمعم که خاکستر ندارم
شهید عشقم و پیکر ندارم...💕
فرازی از وصیت نامه:
آنهایی که عشق امام خمینی در جانشان نیست، چگونه می توانند درک کنند و بدانند که خون چیست؟
و #عاشورا چیست؟!
ما شهادت را بزرگترین سعادت می دانیم.
این را بدانید که فتح قدس و نابودی صهیونیسم حتمی است...
#شهید_مهدی_باکری
#وصیتنامهشهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg
از آقا مهدی به کل مردم ایران،بگوشید؟
برادران!
فرماندهی اصلی ما ؛
خدا و #امام_زمان (عج) است
اصل آنها هستند و ما موقت هستیم
وظیفه ما مقاومت تا آخرین نفس
و اطاعت از فرماندهی است...🌸🪴
#شهید_مهدی_باکری
#روایت_عشق
#کلام_شهدا
@Revayateeshg
میگفت: از خدا خواستم بدنم حتی
یک وجب از خاک زمین را اشغال نکند!
آب دجله او را برای همیشه با خود بُرد...
#شهید_مهدی_باکری
#روایت_عشق
#کلام_شهدا
@Revayateeshg
رفتگر محله چهرهاش را پوشانده بود. معلوم بود همان مرد همیشگی نیست. جلو رفت و سلام داد و فهمید شهردار شهر است!
قصه این بود که زن رفتگر محله مریض شده بود. به او مرخصی نمیدادند. میگفتند جایگزین ندارند. رفتگر مستقیم رفته بود پیش شهردار. آقا مهدی باکری خودش جای رفتگر آمده بود سر کار .🌸
#شهید_مهدی_باکری
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
•┈┈•❀🌷❀•┈┈•
@Revayateeshg
رفتگر محله چهرهاش را پوشانده بود. معلوم بود همان مرد همیشگی نیست. جلو رفت و سلام داد و فهمید شهردار شهر است! قصه این بود که زن رفتگر محله مریض شده بود. به او مرخصی نمیدادند. میگفتند جایگزین ندارند. رفتگر مستقیم رفته بود پیش شهردار. آقا مهدی باکری خودش جای رفتگر آمده بود سر کار .💕
#شهید_مهدی_باکری
#روایت_عشق
#شهیدانه
@Revayateeshg
بعد از عملیات خیبر ؛
فرماندهان را بردند زیارت امام رضا(علیهالسلام)
وقتی مهدی برگشت توی پد پنج بودیم برایم سوغاتی جانماز و دو حبه قند و نمک تبرکی آورده بود.
نمکش را همان روز زدیم به آبگوشت ناهارمان ...
اما مهدی حال همیشگی را نداشت!
گفتم:
«تو از ضامن آهو چه خواستهای که این چنین شده ای !!!
نابودی کفار ؟؟؟
پیروزی رزمندگان؟
سلامتی امام؟»
چیزی نمیگفت ...
به جان امام قسمش دادم،
گفت:
فقط یک چیز. گفتم: چه چیز؟
گفت:
«مصطفی! دیگر نمیتوانم بمانم. باور کن.
همینرا به امامرضا(علیهالسلام) گفتم ...
گفتم:
واسطه شو
این عملیات، آخرین عملیات مهدی باشد».
عجیب بود.
قبلا هروقت حرف از شهادت میشد، می گفت برای چه شهید شویم؟
شهادت خوب است؛ اما دعا کنید پیروز شویم.
صرف اینکه دعا کنیم تا شهید شویم یعنیچه؟
اما دیگر انقطاعی شده بود...
امام رضا (علیهالسلام) هم خیلی معطلش نکرد
و بدر شد آخرین عملیاتش...
🌱راوی:
مصطفی مولوی
📚کتاب: نمی توانست زنده بماند
خاطراتی از شهید مهدی باکری
نویسنده: علی اکبری
ناشر: صیام ،صفحه ۹۸٫
#شهید_مهدی_باکری
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg
ازخداخواستمبدنمحتی
یکوجبازخاکزمینرااشغالنکند..
+آبِدجلهاورابرایهمیشہباخودبرد..!💔
#شهید_مهدی_باکری
#روایت_عشق
#شهیدانه
@Revayateeshg
5.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهید_مهدی_باکری
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌺
@Revayateeshg
🌷فرازی از وصیتنامه شهید🌷
《..بدانید اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست، همیشه به یاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل کنید..خدایا مرا پاکیزه بپذیر..》
#شهید_مهدی_باکری
#وصیتنامهشهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg
توی ماشین داشت اسلحه خالی میکرد، با چند تا بسیجی دیگه ...
از عرق روی لباسهایش میشد فهمید، چقدر کار کرده ...
کارش که تموم شد از کنارمان داشت میرفت.
به رفیقم گفت:
چطوری مش علی ؟
به علی گفتم:
کی بود این ؟
گفت:
مهدی باکری جانشین فرمانده .
گفتم: پس چرا داره بار ماشین رو خالی میکنه ؟؟؟!!!
گفت:
یواش یواش اخلاقش میاد دستت ...🌱
#شهید_مهدی_باکری
#اخلاق_شهدایی
#روایت_عشق
@Revayateeshg
🌼حساسیت به بیت المال🌼
وقتی بهم گفت:
ازت راضی نیستم، انگار دنیا روی سرم خراب شده بود.
پرسیدم:
واسه چی؟
گفت:
چرا مواظب بیت المال نیستی؟
میدونی اینا رو کی فرستاده؟
میدونی اینا بیت المال مسلموناس؟
همهش امانته!
گفتم:
حاجی میگی چی شده یا نه؟
دستش را باز کرد، چهار تا حبّه قند خاکی توی دستش بود، دم در چادر تدارکات پیدا کرده بود!
#شهیـد_مهدی_باکری
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
⊱┈──╌♥️╌──┈⊰
@Revayateeshg