#مجموعه‌استوری #روایت_عشق #محرم •┈•••✾•🖤•✾•••┈• @Revayateeshg

#دو_خط_روضه #امام_حسین کودکانم نذر چشمان علی اصغرت ای فدایت خواهرت رد مکن این هدیه ام را جان زهرت مادرت ای فدایت خواهرت ⊰᯽⊱┈──╌🖤╌──┈⊰᯽⊱ @Revayateeshg

چه می فهمیم شهادت چیست مردم؟ شهید و همنشینش کیست مردم؟ تمام جست و جومان حاصلش بود： شهادت اتفاقی نیست مردم.. #شهید_حسین_صحرائی #روایت_عشق #شهیدانه @Revayateeshg

عجب محرمی شد امسال، شهیدِ بی سرم برگشته بیایید بریم به استقبالش، مدافعِ حرم برگشته ... شادی روح شهدا #صلوات ٱللَّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَىٰ‌مُحَمَّدٍ‌وَآلِ مُحَمَّدٍ‌وَ‌عَجِّل‌فَرَجَهُم🌺 @Revayateeshg

خارم و دل بسته به یک برگ گل یاس تواَم حـرّم و ردم نکنـی! عـاشق عبــاس تـواَم مظهر لطف احدی    یوسف زهرا مددی #ماه_محرم  #روایت_عشق @Revayateeshg ╰─┅─🍃🌼🍃─┅─╯

اشتباه است این بگوییم «از پشیمانی چه سود؟» یک پشیمان می‌شناسم، سود کرده، حُر شده #حضرت_حر #روایت_عشق #محرم ⊱┈──╌♥️╌──┈⊰ @Revayateeshg

#دعای‌سلامتی‌امام‌زمان🌹 #قرارهرشبمون🧡 #روایت_عشق 🌸 بسم‌الله....🌼 اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً، حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا🤲🏻🌺 @Revayateeshg

#شب_پنجم چله زیارت عاشورا به نیابت از: #شهیدمحمدمرادی🖤 #روایت_عشق #چله_نوکری @Revayateeshg

فایل صوتی زیارت عاشورا❤️ [🎤🎼]#علی‌فانی [🎧🎼]#زیارت_عاشورا [🌷🕊]#حاج_قاسم [❤️🌿]#روایت_عشق @Revayateeshg

متن زيارت عاشورا🦋 #روایت_عشق❤️ #چله_نوکری🍃 @Revayateeshg

#مجموعه‌استوری #روایت_عشق #محرم 🖤🖤🖤🖤🖤🖤 @Revayateeshg

▪️عبداللهمو زاده‌ی شیر جملم من یتیم حسنم من ▪️با دست خودم هیبت دشمن شکنم من یتیم حسنم من #ماه‌محرم #روایت_عشق •┈•••✾•🖤•✾•••┈• @Revayateeshg

رفته بودند جنوب توی فکه یکی از رفقایش مدح و روضه حضرت زهرا(س) می‌خواند. یکدفعه آقا روح‌الله بلند شد و گفت: سید رسیدی به گوشواره... از رقیه بخون... از بیابون‌های داغ... پای برهنه... دست‌های سنگین دشمن... می‌گفت و بلند بلند گریه می‌کرد. از خود بی خود شده بود. همه با دیدن حال روح‌الله به گریه افتادند. عاشق #حضرت_رقیه (س) بود. همین که شنیده بود تکفیری‌ها تا حرم حضرت رقیه(س) رسیده بودند داشت دیوانه می‌شد. بی قراری‌هایش بیشتر شده بود. ‌حتی نمی‌توانست به راحتی غذا بخورد می‌گفت: من نباید الان اینجا باشم و اون حرومی‌ها برسند نزدیک حرم حضرت رقیه، من باید برم... انقدر بی‌قراری کرد تا او را پذیرفتند، آن هم به حضور و با بهترین رفتن ها.... #شهید_روح_الله_قربانی #خاطرات‌شهدا #روایت_عشق @Revayateeshg