اتاقش یک قفسه کتابی داشت که دیگر جوابگوی حجم کتابهایش نبود.
پیشنهاد دادم که در اتاقش یک کمد دیواری درست کند تا بزرگتر باشد،
به همین منظور قفسه کتاب را خالی کرد و کتابها چند ماهی در گوشه اتاق جمعآوری شده بود.
من یک روز به شوخی به او گفتم که اگر برایت اتفاقی بیفتد، اینجا میخواهیم مراسم برگزار کنیم، اینطوری که نمیشود؛
کمد را درست کن و این کتابها را از روی زمین جمع کن.
همان روز رفت و سفارش طبقات کمد را داد و تا صبح در حال اندازهگیری و نصب طبقات آن بود.
فرش اتاقش را هم شسته بود پسرم رسول مهیای رفتن بود.🥺💔
#شهیدرسولخلیلی
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
•┈┈•❀🌷❀•┈┈•
@Revayateeshg
در تلاش برای اداره زندگی از کار حلال شرم نداشته باشید.
چشمتان به دست دیگران نباشد و برای لقمه نانی در مقابل هر کس و ناکسی کمر خم نکنید .
#شهیدمحمودرادمهر
#روایت_عشق
#کلام_شهدا
•┈┈•❀🌷❀•┈┈•
@Revayateeshg
يك اسلحه به غنيمت گرفته بود. با همان اسلحه، هفت عراقي را اسير كرده بود. احساس مالكيت ميكرد. به او گفتند بايد اسلحه را تحويل دهي. ميگفت به شرطي اسلحه را ميدهم كه دست کم يك نارنجك به من بدهيد. پايش را هم كرده بود در يك كفش كه يا اين يا آن. دست آخر يك نارنجك به او دادند. يكي گفت: «دلم براي اون عراقيهاي مادر مرده ميسوزه كه گير تو بيفتند.» بهنام خنديد.💕
#شهیدبهناممحمدی
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg
بسیجی شهید محمد محمدی شامگاه ۲۷ مهر سال ۹۹، در مقابله با اراذل و اوباش منطقه تهرانپارس به خاطر جلوگیری از مزاحمت برای نوامیس مردم، در انجام فریضه امر به معروف و نهی از منکر با ضرب چاقو به پهلو به بیمارستان منتقل شده و به دلیل شدت جراحات به شهادت رسید.💔
#شهیدمحمدمحمدی
#روایت_عشق
#شهیدانه
@Revayateeshg
روایت عشق🖤
بسیجی شهید محمد محمدی شامگاه ۲۷ مهر سال ۹۹، در مقابله با اراذل و اوباش منطقه تهرانپارس به خاطر جلوگی
قسمت نشد برن سوریه و شهید بشن
اما شهادت اومد دمِ خونشون دنبالشون🥺💔
#شهیدمحمدمحمدی
#روایت_عشق
#شهیدانه
@Revayateeshg
وچهزیباگفتاینشیرمرد:
یادمونباشہکہهرچیبرایخداکوچیکیکنیم
درنظردیگرانبزرگمونمیکنه!(:🌱
#شهیدحسینخرازی
#روایت_عشق
#کلام_شهدا
@Revayateeshg
202030_2026973628.mp3
2.75M
#قرارصبحگاهی ☀️🌈
#روایت_عشق ❤️🌷
#امام_زمان 🦋
#دعایفرج 🤲🏻🍃
🌼بسم الله الرحمن الرحيم🌼
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ،
وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ،
اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً
كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ
اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ،
وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني
السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ،بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ.
⊰@Revayateeshg⊱
#زیارتنامهشهدا🌷
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم.
@Revayateeshg
«مثل همه مردم»
داشتیم میرفتیم مأموریت. در فرودگاه شلوغی جمعیت را که دیدم دویدم جلوی حاجی. گفتم: «صبر کنید کمی خلوت بشود بعد بروید.» راهش را گرفت و رفت میان مردم. انگار نه انگار که ممکن است خطری تهدیدش کند. کار یکبار و دو بارش نبود. یادم هست وقتی خواهش کردم از در دیگر گیت فرودگاه برود گفت:« نه. من هم مثل همه مردمم.»
مثل همه مردم توی صف میایستاد. مثل همه مردم با صف جلو می رفت. مثل همه مردم از گیت رد میشد...
مثلا فرمانده نیروی قدس سپاه بود.
#حاج_قاسم
#روایت_عشق
#روزتون_شهدایی
@Revayateeshg
╰─🕊──🌷──🕊─╯
خدایا ...
از بد کردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت
اما شکایتم را پس میگیرم ...
من نفهمیدم! فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی تا هر زمان که دلم گرفت از آدمهایت، نگاهم به تو باشد ...
گاهی فراموش میکنم که وقتی کسی کنار من نیست ،معنایش این نیست که تنهایم ...
معنایش این است که همه را کنار زدی تا خودم باشم و خودت ...
با تو تنهایی معنا ندارد !
مانده ام تو را نداشتم چه میکردم ...!
دوستت دارم؛
خدای خوب من❤️🙂
#شهید_مصطفی_چمران
#روایت_عشق
#شهیدانه
@Revayateeshg