#زندگینامهشهدا 🌸
#روایت_عشق ❤️
#شهیدمصطفیردانیپور🌱
🌷حجتالاسلام و المسلمین «مصطفی ردّانی پور» در سال ۱۳۳۷ ه.ش در یکی از خانههای قدیمی منطقه ی مستضعف نشین شهر اصفهان متولّد شد.
🕊ایشان سال اول طلبگی را در حوزه ی علمیه ی اصفهان سپری کرد. پس از آن برای ادامه ی تحصیل راهی شهر قم شد و در مدرسه ی حقانی به درس خود ادامه داد. ایشان حدود شش سال مشغول کسب علوم دینی بود.
🌷شهید ردانی پور مسلح به سلاح تقوا بود و در توصیه ی دیگران به تقوی و خصایل والای اسلامی تلاش زیادی داشت، خصوصاً به کسانی که مسئولیّت داشتند همواره یادآوری می کرد که کسانی که با خون شهدا و ایثار و استقامت و تلاش سربازان گمنام، عنوانی پیدا کرده اند مواظب خود باشند، اخلاق اسلامی را رعایت کنند.
🕊مصطفی در طول جنگ در کنار فرماندهانی چون #شهیدحسینخرازی و #شهیدحسنباقری جنگید تا اینکه براثر جراحت سختی دست ایشان معلول شد.
🌷 پس از ازدواج، تلاش این روحانی عارف و فرمانده ی شجاع، در عملیات والفجر ۲ به نقطه اوج رسید و سرانجام دو هفته پس از ازدواجش در ۱۵ مرداد ۱۳۶۲ عملیات والفجر ۲ در منطقه ی حاج عمران، به فیض شهادت نایل آمد.
⊰@Revayateeshg⊱
#شبدهمچلهزیارتعاشورا🖤
به نیابت:🌹
1⃣#شهيدحسینهمدانی
2⃣#شهیدحسینخرازی
3⃣#شهيدحسینهمتی
4⃣#شهیدحسینولایتیفر
5⃣#شهیدحسینمعرغلامی
#روایت_عشق🌸
#امامحسین 🏴
#محرم🕯
#چله_نوکری🌿
⊰@Revayateeshg⊱
#شهیدحسینخرازی
#روایت_عشق
#کلام_شهدا
یـادموݧ باشھ🧠...
ڪھ هـرچۍبراۍخـدآ🤞🏼✨
ڪوچیڪۍوبندگۍڪنیم:)
خـدآدرنظردیگران بزرگمون میڪنھ🥰..
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌺
@Revayateeshg
#شبچهلمچلهزیارتعاشورا🖤
به نیابت:🌹
1⃣#شهيدحسینهمدانی
2⃣#شهیدحسینخرازی
3⃣#شهيدحسینهمتی
4⃣#شهیدحسینولایتیفر
5⃣#شهیدحسینمعرغلامی
#روایت_عشق🌸
#امامحسین 🏴
#محرم🕯
#چله_نوکری🌿
⊰@Revayateeshg⊱
8.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهیدحسینخرازی
#صبحتون_شهدایی
#روایت_عشق
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌺
@Revayateeshg
آستين خالےات...
نشان از مردانگي ست!!!
بااين دودست سالم،
هنوز نتوانسته ام قنوتے
اين چنينےبخوانم🥀
#شهيدحسينخرازي
#روایت_عشق
#شهیدانه
@Revayateeshg
#شهيدحسينخرازي ⭐️
#خاطراتشهدا 🌱
#روایت_عشق ❤️
به صورت لباس شخصی سوار اتوبوسی در کردستان شد.
آنقدر اتوبوس تکان می خورد که کودک کردی که همراه پدرش کنار آنها نشسته بود دچار استفراغ شد.
او کلاه زمستانی اش را زیر دهان کودک گرفت.
کلاه کثیف شد.
پدر بچه خواست بچه اش را تنبیه کند.
با لبخند مانع شد و گفت:
کلاه است می شوییم پاک می شود...
مدت ها بعد سردار خرازی و رفقایش محاصره شدند.
کاری از دستشان برنمی آمد.
رئیس گروه دشمن که با نیروهایش به آنها نزدیک شده بود ناگهان اسلحه اش را کنار گذاشت، سردار را در آغوش گرفت و بوسید؛ صورتش را باز کرد و گفت:
من پدر همان بچه م... با رفتار آن روزت مرا شیفته خودت کردی حالا فهمیدم که شما دشمن ما نیستی.
📚حدیث_خوبان ص ۲۵۴
@Revayateeshg
#زندگینامهشهدا 🌸
#شهیدانه ❤️
#شهیدمصطفیردانیپور🌱
🌷حجتالاسلام و المسلمین «مصطفی ردّانی پور» در سال ۱۳۳۷ ه.ش در یکی از خانههای قدیمی منطقه ی مستضعف نشین شهر اصفهان متولّد شد.
🕊ایشان سال اول طلبگی را در حوزه ی علمیه ی اصفهان سپری کرد. پس از آن برای ادامه ی تحصیل راهی شهر قم شد و در مدرسه ی حقانی به درس خود ادامه داد. ایشان حدود شش سال مشغول کسب علوم دینی بود.
🌷شهید ردانی پور مسلح به سلاح تقوا بود و در توصیه ی دیگران به تقوی و خصایل والای اسلامی تلاش زیادی داشت، خصوصاً به کسانی که مسئولیّت داشتند همواره یادآوری می کرد که کسانی که با خون شهدا و ایثار و استقامت و تلاش سربازان گمنام، عنوانی پیدا کرده اند مواظب خود باشند، اخلاق اسلامی را رعایت کنند.
🕊مصطفی در طول جنگ در کنار فرماندهانی چون #شهیدحسینخرازی و #شهیدحسنباقری جنگید تا اینکه براثر جراحت سختی دست ایشان معلول شد.
🌷 پس از ازدواج، تلاش این روحانی عارف و فرمانده ی شجاع، در عملیات والفجر ۲ به نقطه اوج رسید و سرانجام دو هفته پس از ازدواجش در ۱۵ مرداد ۱۳۶۲ عملیات والفجر ۲ در منطقه ی حاج عمران، به فیض شهادت نایل آمد.
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌺
@Revayateeshg
هـر چـه ڪہ میڪشیـم
و هـر چـه ڪہ بـر سرمـان میآیـد
از نافرمانـی خـداست و همـه ریشه در عـدم رعـایـت حـلال و حـرام خـدا دارد.
#شهیدحسینخرازی
#روایت_عشق
#کلام_شهدا
⊱┈──╌♥️╌──┈⊰
@Revayateeshg
شهید آوینی برای او نوشته بود:
آن آستین خالی که در باد این سوی و آن سوی می شود، نشان مردانگیست....حسین خرازی بوزد تا نامردهای روزگار رسوا شوند....
#شهیدحسینخرازی
#شهیدمرتضیآوینی
#روایت_عشق
@Revayateeshg
╰─🕊──🌷──🕊─╯
با قایق گشت می زدیم. چند روزی بود عراقی ها راه به راه کمین می زدند. بهمان.
سر یک آب راه، قایق حسین پیچید رو به رویمان. ایستادیم و حال و احوال.
پرسید « چه خبر؟ »
- آره حسین آقا. چند روز بود قایق خراب شده بود. خیلی وضعیت ناجوری بود. حالا که درست شده، مجبوریم صبح تا عصر گشت بزنیم. مراقب بچه ها باشیم. عصر که می شه ، می پریم پایین ، صبحونه و ناهار و شام رو یک جا می خوریم. »
پرسید « پس کی نماز می خونی؟ »
گفتم « همون عصری.»
گفت « بیخود.»
بعد هم وادارمان کرد پیاده شویم. همان جا لب آب ایستادیم، نماز خواندیم.
#شهیدحسینخرازی
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
•┈┈•❀🌷❀•┈┈•
@Revayateeshg
وچهزیباگفتاینشیرمرد:
یادمونباشہکہهرچیبرایخداکوچیکیکنیم
درنظردیگرانبزرگمونمیکنه!(:🌱
#شهیدحسینخرازی
#روایت_عشق
#کلام_شهدا
@Revayateeshg