eitaa logo
ٖؒ﷽‌ریحانة الحسین(ع)‌﷽ؒ
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
28 فایل
حجاب تو نشانه ریحانه بودن توست🧕🌱 جزئی ازبخشِ قشنگ زندگیِ اکیپ چهارتا دهه هشتادی❤️👭 کپی از پست ها؟حلالت رفیق‌ فقط یک ذکر استغفار‌ به نیت ما‌ کپی‌از روزمرگی‌؟ راضی نیستم شروع نوکری ۱۴۰۲/۸/۱۸ ارتباط با خادم کانال: @reyhane_al_hosseyn «1k... 🛩 ...2k
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 چند تقه به در خورد ک هینی کشید و از در فاصله گرفت در باز شد ک با ظاهر شدن قامت کمیل در چارچوب در سرش را پایین انداخت -سلام -سلام بیا ناهار بخور -من همیشه تنهایی تو اشپزخونه ناهارمو میخورم شما تشریف ببرید -نیازی نیست اینکارو کنی منتظریم با بسته شدن در فرصت جوابگویی از او گرفته شد دستی به روسری اش زد و نفس عمیقی کشید سعی کرد استرسش را پشت خونسردی ظاهری پنهان کند ولی ناموفق بود میترسید بازهم حوریه خانوم با دیدن او طعنه و کنایه هایش را شروع کند و دعوا درست شود دستگیره را ارام پایین داد و در را نیمه باز کرد نرگس و کمیل و حوریه خانوم پشت میز منتظر نشسته بودند با دیدن اخم های درهم فرورفته حوریه ترسی به دلش نشست در را بست و پایش را در پذیرایی گذاشت ک نگاها سمت او چرخید ارام قدم زد و روی یکی از صندلی ها کنار نرگس نشست مقابلش کمیل و مادرش نشسته بودند هرکسی برای خودش در سکوت غذا کشید و مشغدل خوردن شدند ازاده نگاهش روی بشقاب خالی اش ثابت مانده بود ک با دیدن دیس برنجی ک سمتش گرفته شده بود از نرگس تشکری کرد و برای خودش بشقابی کشید کف دستش یخ کرده بود نیم نگاهی به حوریه خانوم انداخت ک دید بازهم همان اخم کمرنگ در چهره اش هست کمیل هم ک در حس و حال خودش بود نرگس برای عوض کردن این جو سنگین خنده ای کرد و گفت:میگم امسال عید بازم میریم مشهد دیگه کمیل خیلی جدی پاسخ داد :اره نذر اقاجونه ک هرسال ،سال تحویل اونجا باشیم حوریه خانوم با اوقات تلخی گفت:من نمیام اصلا حوصله ی مسافرت رو ندارم نرگس:تا کی میخوای به خاطر اینکه سمانه عروست نشده زانوی غم بغل بگیری مردمم ک حرف زیاد میزنن با این کارا زمان عقب برمیگرده و همه چی درست میشه؟ کمیل:بس کن نرگس الان وقت این حرفا نیست ناهارتونو بخورید حوریه:منکه دیگه تموم ارزوهام عقده شد و چالشون کردم فقط امیدوارم زودتر از این محل کوچ کنیم و بریم نرگس:از محل رفتیم فامیلارو میخوای چیکار؟ کمیل قاشق را روی میز کوبید و گفت:نمیخواین تمومش کنین بخدا بسه به روح اقاجون دیگه خسته شدم شما دیگه تکرار نکنید حوریه خانوم از جایش بلند شد و رفت اتاقش نرگس هم پوفی کشید و از جایش بلند شد:منم میل ندارم اوهم سمت اتاقش رفت ک کمیل به ازاده نگاه کرد .... ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 ازاده هم خواست از جایش بلند شود ک کمیل گفت:شما کجا؟ ازاده ارام گفت:شما ناهارتونو بخورید بعدش میزو جمع میکنم -بشین نشست و منتظر به بشقابش خیره شد -باید باهم بریم یه جایی سرش را بالا گرفت ک نگاهش در نگاه کمیل گره خورد * همراه هم وارد محوطه ی سرسبزی شدند نگاهش را کنجکاو در اطرافش چرخاند ک با شنیدن صدای دنبالم بیای کمیل از جایش تکان خورد حس خاصی از قدم زدن در انجا به او دست میداد مدتی بعد کمیل مقابل دری ایستاد و سمتش چرخید:جایی ک میخوایم بریم برای من خیلی ارزش داره با کنار رفتن کمیل نگاه ازاده روی تابلویی ک بر سر در انجا زده شده بود ثابت ماند:مزار شهدا اشک در چشمانش لحظه ای حلقه بست و قدم زنان وارد انجا شد کمیل سمت قبری ک گوشه ی مزار بود رفت -خیلی وقته اینجا نیومدم کنار قبر خاک گرفته نشست و با صدای دورگه ای گفت:این شهید گمنام اینجا خیلی تنهاس من وقتی هفده سالم بود پیداش کردم شایدم اون منو پیدا کرد بهش قول دادم وقتی ازدواج کردم با همسرم اولین جایی ک میرم اینجا باشه هرچند ازدواج ما معمولی نبود و یه ماه گذشت ولی بازم امروز تصمیم گرفتم ک با خودم بیارمت اینجا هرموقع ک دلم میگیره ناخوداگاه میام این سمت نمیدونی چه حال و هوایی داره ازاده هم کنار قبر نشست و اشک ریزان گفت:شهیدا خیلی مهربونن خوش به حالتون ک همچین دوستی داشتید کمیل لبخندی زد و گفت:اینجا باید گریه کنی باید پیش شهید گریه کنی تا خالی بشی از هر احساس بدی میگن هرکسی باید یه دوست شهید داشته باشه به عکس شهدا نگاه کن هرکدوم ک اولین بار نگاهش به دلت نشست اون رفیق شهیدت صدا کن من نمیدونم منی ک هیچ عکسی از این شهید نداشتم عاشق کدوم نگاهش شدم کمیل هم اشک هایش جاری شد ازاده ک احساس میکرد پناهگاه و مامنی برای درد هایش پیدا کرده اشک هایش راپاک کرد و با گوشه ی چادرش خاک هارا کنار زد کتاب قران کوچکی از داخل جیبش در اورد و انرا بوسید:باید زودتر میومدم اینجا اینجا درمانگاه روح من . . -از دیدن قبر شهید خیلی ارامش گرفتم ممنون ک منو پیشش بردید -قابلی نداشت به قولی ک داده بودم عمل کردم به خاطر نم نم بارانی ک میبارید شیشه های ماشین بخار گرفته بودند با گوشه ی انگشتش روی شیشه را خط خطی کرد و گفت:اقا کمیل -بله برای پرسیدن سوالش مردد بود دست اخر با خودش کنار امد و پرسید:میشه به پدرم سر بزنم هرچی باشه من تو خونه ی اون قد کشیدم بااخم پررنگی گفت:نه به هیچ وجه نمیخوام دربارش حرف بزنم پدرتو دیگه فراموش کن بغضش را پس زد و صورتش را به شیشه یخ زده ی ماشین چسباند کمیل ک متوجه حال بد ازاده شده بود سعی کرد جو را عوض کند:میگم حالا ک تا اینجا اومدیم بهتره بریم یه چیز گرم بخوریم امروز صبح با محسن اینجاها بودم کنار یکی از پارکا نوشیدنی گیاهی خیلی خوب میفروختن ازاده خانوم؟ -بله -دلخور شدید؟ جوابی نداد ک ماشین را پارک کرد و پیاده شد دستش را زیر چانه اش گذاشت و ادای کمیل را در اورد:دلخور شدید!! چشم غره ای برای او از دور رفت ک با دیدن نگاه خندان کمیل لبش را به دندان گرفت و مسیر نگاهش را منحرف کرد.. .... ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
نظرای خوشگلتونو ✨ درمورد رمان بنویسین✨ https://daigo.ir/secret/9274070875 در خوده ناشناس جوابتونو میدیم تو کانال گزاشته نمیشه❌
: برای کسی ماه باش که به خاطر چهار تا ستاره ولت نکنه...
شب بخیر گفتن ما محض ادای ادب است ورنه چون شب برسد اول بیداری ماست 🌙✨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
ٖؒ﷽‌ریحانة الحسین(ع)‌﷽ؒ
-بسم‌رب‌الحسین🌱
وَلِرَبِّکَ‌فَاصْبِرْ،بخاطر‌خدا‌صبرکن:) یه‌نیم‌نگاهی‌به‌پست‌ها شبتون‌در‌پناه‌اللّٰه .🌱
بِسم‌ࢪَب‌ِّالشُـھـَداوالصِدیقین
+دغدغه یک بسیجی اگه جنگ بشه؟! _کدوم لباس نظامیمو بپوشم؟😂 ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
دلم هواے تو ڪرده هواے آمدنٺ صداے پاے تو آید صداے آمدنٺ ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
تو تنها امیدِ منی آقای اباعبدالله . 🤍 ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
قسم به روزی که دلت را می شکنند.. و جز خدایت مرهمی نخواهی داشت :)! ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn