eitaa logo
🌹ریحانةُ الرسول(علیهاالسلام)🌹
97 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
565 ویدیو
46 فایل
هر کس میخواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند ....
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽🕊 💠 مدتی گذشت و حالِ مادر روز به روز بدتر می شد. سکوت ... خیره شدن ... چسبیدن به اتاق و سجاده ... نخوردنِ غذا ... همه و همه عثمان را نگرانتر از قبل میکرد. و من را بی تفاوتتر از سابق ... عثمان مدام در گوشم از دوستِ روانشناسش می‌گفت و وضعیت بد مادر. و من فقط نگاهش می‌کردم. نگرانی برای دیگران در خانواده ی ما بی معنی ترین حس ممکن بود ... اینجا ما حتی نگران خودمان هم نمی شدیم. تا اینکه یک روز بی خبر از همه جا و دلزده از فضای سنگین خانه و خاطرات دانیال به رودخانه و میله های سردش پناه بردم. هنوز هم دانیال حل نشده ترین معمای زندگی آن روزهایم بود و کینه ایی شتری از جوانی مسلمان که این معما را در دامنِ جهنمِ خاموشِ زندگیمان گذاشته بود. افکاری پاشیده و بی نظم که بی انسجامش چنگال می‌کشید بر تکه ی یخ زده ی قلبم. حوالی عصر به خانه برگشتم. برقهای خانه روشن بود. و این نشان از حضور عثمان می داد. آرام وارد خانه شدم. صدایی ناآشنا و مردانه به گوشم رسید. تعجب کردم. آنجا چه خبر بود؟ بی سر و صدا به سمت منبع صدا رفتم از جایی داخل آشپزخانه. کنار دیوار ایستادم و گوش کردم. عثمان با مردی حرف میزد. مرد مدام از شرایط بد روحی مادر می‌گفت و با اصطلاحاتی که هیچ از آنها سر در نمی آوردم برای عثمان توضیح میداد که مادر باید به ایران برود. و عثمان با لحنی عصبی از او می خواست تا راه حل دیگری پیدا کند. راهی که آخرش به رفتن از این شهر منتهی نشود. اما مرد پافشارانه تاکید میکرد که درمان فقط برگشتن به سرزمین مادریست و بس. و این عثمان را دیوانه می کرد. ناراحت بودم. از اعتمادی که به عثمان پیدا کردم، از غریبه ایی که در خانه بود و از تجویزی که برای مادر داشت ... ایران ترسناکترین نقطه ی زمین بود. پر از مسلمان ... غوطه ور در کلمه ی خدا ...  آنجا ته ته دنیا بود ... تصور سفر به آن خاک بعد از سالیان، با توجه به شرایط تبلیغاتی دولتهای غربی علیه این کشور و تصویری که پدر برایم ساخته بود، غیر قابل باور می نمود ... حتی اگر می‌مردم هم پا به آنجا نمی‌گذاشتم. هر چند که در آخرین سفر، جز زنانِ چادر به سر و مردانِ ریش دار، تجربه ی بدی در ذهنم نماند اما از آن سفر سالها می‌گذشت و شرایط بسیار تغییر کرده بود. حالا منشا اصلی خون ریزی و مرگ و زن کشی در دنیا، ایران بود. تا زمانی که پدر زنده بود جنایات و هرج و مرجهای ایران مدام از طریق تلوزیون و برشورهای سازمان در خانه دنبال میشد. هر چند که هیچ وقت برایم مهم نبود اما خواسته و ناخواسته به گوشم میرسید.. صدای عثمان کمی بالا رفت یان ... انگار تو نمی فهمی دارم چی میگم ... انگار یادت رفته که قبل از اینکه اینجوری دربه در بشم، منم رشته ی تو رو خووندم.. پس یه چیزایی حالیمه.. آنقدر جریانو پیچیده نکن ... سارا نباید از اینجا بره ... اینو بکن تو کله ات ... هر درمانی .. هر تجویزی.. هر چی که فکر میکنی درسته باید همینجا انجام بشه ...  تو همین شهر ... مرد با لحنی پر آرامش جواب داد: آروم باش پسر ...گ.. تو انگار بیشتر از اینکه نگران این خوونواده باشی، نگران خودتی ... اگه درسایی که خووندی یادت مونده باشه، الان باید بدونی که اون زن بیشتر از هر چیزی به دوری از اینجا و رفتن به خاک خودش احتیاج داره.. تو منو آوردی اینجا که مشکل اون زنو حل کنم یا به فکرِ علاقه ی تو باشم؟؟ روی زمین چمپادمه زدم. پس حرفهای صوفی در مورد عثمان کاملا درست بود. کاش دنیا چند لحظه ساکت می‌شد. صوتی گام های تند و سپس ایست عثمان را شنیدم سا. .. سارا ... تو اینجایی؟؟ پیشانی به زانوام چسباندم. دوست نداشتم چشمانِ تیره رنگش را ببینم. مسلمانها، همه شبیه به هم بودند. در هر چیزی به دنبال منفعت خود می‌گشتند ... محبتهای این مرد هم به خاطر خودش بود نه مهربانی های یک انسان یا مسلمان ترسو ... عثمان رو به روی زانو زد. صدای قدمهای آن مردِ روانشناس را شنید. در جایی در کنارِ عثمان ایستاد. بی حرف ... بی کلام ... حرکت محتاطانه و آرام دستان عثمان را روی انگشتانم حس کردم. سارا جان ... از کِ.. کی اینجایی؟ منظورم اینکه کی اومدی؟ چقدر صدایش ترسیده و دستپاچه به نظر می‌رسید ... نفسهایش تند بود و عمیق. .. سکوت کرد. احساس کردم مردِ روانشناس بازوی عثمان را گرفت و از جا بلندش کرد میشه یه لیوان آب برامون بیاری؟؟ عثمان اعتراض کرد :آخه ... مرد ایست داد :هیییییس ِ.. ممنون میشم ... رفت . با بی میلی و این و آن پا کردنی کوتاه ... مرد درست رو به رویم، تکیه زده به دیوار نشست. ببخشید که بی اجازه وارد خونت شدیم ... تو الان می تونی با پلیس تماس بگیری و یا حتی از هر دومون شکایت کنی ... یا اینکه ... مکث کرد ... طولانی یا اینکه به چشم یه دوست که اومدیم اینجا تا کمکت کنیم، نگاهمون کنی ... باز هم میل خودته ...
راست میگفت.. میتوانستم شکایت کنم. .. اما.. عثمان مهربانی هایش هر چند هدفدار، اما زیاد بود ... ولی من کمک نمیخواستم ... اصلا چیزی نداشتم که برای حفظ کردنش، کمک بخواهم.. ادامه دارد... @ReyhanatoRasoul97
🌺🍃 🍃 ✨یا مهـــــدے جــــانم(عج)✨ 🌙در سراشیبے ماه رمضانیمـــ 🙏 دعایے دارمـــ 🕯در سراشیبے قبرمـــ 🕊تو برس بر دادمـــ 💫اَللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِيِّكَ الْفَرَج 💫 #شبتون_مهدوی @ReyhanatoRasoul97 🌿 🍃 🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #کلیپ ⭕️ میشه شبیه اهل بیت بشیم؟؟ 👤استاد #رائفی_پور @masaf_raefipour 🌺🍃 @ReyhanatoRasoul97
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در جمڪرانِ یاد تو خواندم نمازها در استجابتٺ بہ دعاے سہ‌شنبہ‌ها یا ایهاالامام، بہ مأموم، ڪن نظر ما را سوا بڪن تو براے سہ‌شنبہ‌ها #صبح _سہ_شنبہ_هاے_عاشقے_بخیر🌸 #جمڪران_وعدہ_گاہ_منتظران🍃 @ReyhanatoRasoul97 🌿
#دعای_هر_روز_رمضان روز بیست و نهم @ReyhanatoRasoul97 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_293413254921716497.mp3
4.06M
🕊🕊🕊🕊🕊 🕊 📖بسم الله الرحمن الرحیم📖 #ویژه_ماه_مبارک_رمضان #ختم سی جزء #قرآن کریم به صورت هر روز یک#جزء هر روز به نیابت از یک شهید : ✅ سلامتی و تعجیل در فرج #آقا_امام_زمان_عج ✅ سلامتی #مقام_معظم_رهبری ✅ هدیه به روح پاک #شهدا و #امام_شهدا_اموات و نیت خاصه شما #تندخوانی_قرآن_کریم #جزء_بیست_و_نهم #استاد_معتز_آقایی @ReyhanatoRasoul97 🕊 🕊🕊🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#حَّے_عَلے_الصَّلاة نماز، محڪم ترين رشته ي الفت بين بندگان وخداست، وواے برآن ڪسے ڪه ازاين پيوند جداست، وحيات وزندگيش ازنور اين عبادت پربها، بےبهره است. نماز اول وقت #التماس_دعا_فرج 🌺 @ReyhanatoRasoul97 🌿