eitaa logo
🌹ریحانةُ الرسول(علیهاالسلام)🌹
97 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
565 ویدیو
46 فایل
هر کس میخواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند ....
مشاهده در ایتا
دانلود
پروین و مادری که فاطمه خانوم صدایش می کرد، با لبخند کنار تختم ایستادند و در آغوشم گرفتند. فاطمه خانوم پیشانی ام را بوسید: قربون چشمایِ آبی رنگت برم.. امیرمهدی گفت که فارسی متوجه می شی، گفت که بیایم بهت سر بزنیم.. من و پروین خانومم اومدیم یه کم از این حال و هوا درت بیاریم.. خیالت بابت مادرتم راحت باشه. این پروین خانوم عین خواهرش ازش مراقب می‌کنه.. نگران هیچی نباش.. فقط به خدا توکل کن و به فکر خوب شدن باش.. پروین با معصومیتی خاص در حالیکه کمپوت را روی میز می گذاشت، اشک چشمانش را پاک کرد و مدام قربان صدقه ام می رفت. فاطمه خانم از کیفش شیشه ی کوچکی درآورد. مادر.. یه کم تربت کربلا رو ریختم تو آب زمزم، نیت کردم که بخوری و امام حسین خودش شفات بده.. و پروین مدام زیر لب آمین می‌گفت. در دل به چهره ی سرخ شده از فرطِ کینه ی پدر، پوزخند زدم.. پدری که یک عمر از شیعه و مقدساتشان بد می‌گفت، و حالا همین شیعه تمام زندگیم را لذت وار تسخیر کرده بود.. حسینی که مریدش می توانست حسام باشد، فاتحه ی دوست نداشتن اش خوانده بود.. فاطمه خانم با صلواتهای مکرر شیشه کوچک را به دهانم نزدیک و محتویش را به بافت بافت وجودم تزریق کرد.. این شهد، طعم بهشت می داد.. @ReyhanatoRasoul97
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منتظرانه 💚سلام امام زمانم ❤️سلام آقای من 💚سلام پدر مهربانم 🌹از طلوع رنگ رنگ انتظار 🌿تا غروب لحظه های ماندگار 🌹من نشستم کنج دیوار دلم 🌿تا بیاید صاحب این روزگار ✨تعجیل در فرج مولا صلوات✨ 🌺 @ReyhanatoRasoul97
#نسخه_مجرب_برا_رفع_حزن❗️ 🍃عارف صاحبدل ، حاج اسماعيل دولابي(ره): هر جا که غصّه دار شدی، استغفار کن، استغفار امان انسان است. به این کاری نداشته باش که چرا محزون شده ای ؛ اذیتت کرده اند؟ گناهی کرده ای؟ در هر حال محزون که شدی، استغفار کن ... 📚مصباح الهدي ص٢٦٧ #اذکار_شگفت_انگیز 🌺🌿🌺🌿 @ReyhanatoRasoul97
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انبیاء عظام الهی آمدند تا مردم را موحد کنند. یعنی چه؟ یعنی زنجیر اطاعت غیر خدا را از دست و گردن آنها باز کنند. #طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن #جلسه_یازدهم @ketabetarhekoli 🌺🍃 @ReyhanatoRasoul97
﷽🕊 ☕️☕️☕️☕️☕️☕️ 💠 نمیدانم چه سری در آن تربت معجون شده در آبِ زمزم بود که چشمانِ فاطمه خانم و پروین را به سلامتیِ محالم، امیداوار و گریان می کرد. چند روزی از آن ماجرا گذشت و غیر از ملاقاتهایِ هر روزه ی آن دو زنِ مهربان، حسام به دیدنم نیامد. دل پر می‌کشید برایِ شنیدنِ آوازِ قرآن و دیدنِ چشمانِ به زمین دوخته اش.. اما نیامد.. بالاخره حکم آزادیم از زندانِ بیمارستان امضا شد. و من بیحال شده از فرط خواستن و نداشتن، خود را سپردم به دستانِ پروینی که با مهربانی لباس تنم می کرد، محضِ رهایی.. چند روز دیگر به دیدن دنیا مهلت بود؟؟؟ همه اش را به یکبار دیدنِ دانیال و… شاید حسام می‌بخشیدم. پروین با قربان صدقه زیر بغلم را گرفت و با خود در راهرویِ بیمارستان حرکت داد. نزدیک به در ورودی که رسیدیم ریه هایم خنک شد.. از بویِ تند بیمارستان خالی شدم و سرشار از عطری که زیادی آشنا بود. صدایش پیچک شد به دورِ سرم. خودش بود.. نفس نفس زنان و لبخند به لب. مثل همیشه.. و باز مردمک چشمانش خاک رو زیر و رو می کرد: سلام.. سلام.. ببخشید دیر کردم.. کار ترخیص طول کشید.. ماشین تو پارکینگ پارک.. تا شما آروم آروم بیاین، من زودی میارمش تا سوار شین نفسهایم را عمیق کشیدم. خدایا بابت سوپرایزیت متشکرم. پروین با لحن مادران ایرانی، خود را فدایِ این حسام و جدی که نمی‌دانستم کیست، می‌کرد..حسامی که امیرمهدی بود و لایق این همه دوست داشتن. راستی چرا خبری از فاطمه خانم نبود؟ بیچاره مادرم که هیچ وقت اجازه ی مادری کردن را به او ندادم.. کاش خوب می شد.. کاش حرف می زد.. کاش… مردانه برایش دختری می‌کردم.. سوار ماشین شدیم.. پروین روی صندلی عقب در کنارم، سرم را به شانه می‌کشید .. حسام مدام شیرین زبانی می کرد و سر به سر پروین می گذاشت. و من حسرت می‌خوردم به رنگی که زندگیش داشت و من سالها از آن محروم بودم.. خطاب قرارم داد: سارا خانووم.. حالتون که بهتره انشالله.. کم کم پاشنه ی کفشاتونو وربکشین که دانیال قراره تشریف فرما بشه.. به سرعت در جایم نشستم. متوجه حالم شد. ( البته به زودی.. ) این به زودی چرا انقدر دیر بود؟ پس باز هم باید روزهایم با ترسِ ملاقاتِ عزرائیل می‌گذشت، که دوستی اش گل نکند و تا آمدن دانیال، سراغم را نگیرد. به خانه رسیدیم. پروین زودتر برایِ باز کردن در از ماشین خارج شد. قبل از پیاده شدن؛ حسام صدایم زد. به تصویر چشمانِ خیره به روبه رویش در آیینه نگاه کردم: مادرم کاری براشون پیش اومد نتونستن بیان، گفتن از طرفشون ازتون عذر خواهی کنم.. چند کتاب به سمتم گرفت: این چندتا کتابم آوردم که مطالعه بفرمایید.. کتابای خوبین.. شاید به دردتون خورد.. هم حوصله تون سر نمیره.. هم اینکه شاید براتون جذاب بود.. اینجا هیچ هم زبانی نداشتم و جز حسام کسی زبان آلمانی نمی‌دانست. در سکوت نگاهش کردم. وقتی متوجه مکث طولانی ام در گرفتن کتابها شد به عقب برگشت: حالتون خوب نیست؟؟ چیزی شده؟؟ بابت کتابها ناراحت شدین.. چرا باید بابت کتابها دلگیر می شدم؟ دیگه قرآن برام نمیخوونید.. لبخند زد: هر وقت امر کنید، میام براتون میخونم.. ناگهان انگار چیزی به ذهنش رسیده باشد به سمت داشبورد ماشین اش رفت و چیزی را از آن درآورد: تو این فلش، تلاوت چندتا از بهترین قاریهای جهان هست.. اینم پیشتون بمونه تا هر وقت دلتون خواست گوش کنید.. فلش را روی کتابها گذاشت و به طرفم گرفت. بغض گلویم را فشرد.. این فلش یعنی دیگر به ملاقاتم نمیآمد؟؟ من بهترین تلاوتهایِ دنیا را نمی‌خواستم.. گوشهایم فقط طالب یک صدا بود.. کتابها و فلش را بدونِ تشکر و یا گفتن کلمه ایی حرف، گرفتم و به خانه رفتم.. دلم چیزی فراتر از بغض و غم گرفته بود.. به سراغ مادر رفتم.. ماتِ جانمازش گوشه ایی از اتاق، چمپاتمه زده بود. ناخواسته بغلش کردم.. بوسیدم.. بوییدم.. فرصت کم بود.. کاش زودتر دخترانه هایم را خرجش می‌کردم. و او انگار در این عالم نبود.. نه لبخندی.. نه اخمی.. هیچ.. هیچه هیچ.. سرخورده و ماتم زده به اتاقم کوچ کردم. کتابهایِ حسام روی میز بود. ترجمه ایی انگلیسی و آلمانی از نقش زن در اسلام.. نهج البلاغه و امام علی.. لبخند رویِ لبهایم نشست. حالا دلیل سوالش مبنی بر ناراحت شدم را می‌فهمیدم. دادن کتابی از علی به دختری سنی زاده مثلِ من.. چهره ی برزخی پدر در مقابل چشمانم زنده شد.. کجا بود که ببیند تنفراتش، وجب به وجبِ زندگیش را با طعمی شیرین پر کرده بودند.. و من .. سارای بی دین.. دخترِ سنی زاده.. عاشق همین تنفرات شده بودم.. هر چه که پدر از آن بد می‌گفت، یقینا چیزی جز خوبی نبود.. فلش را در دستانم فشردم.. این به چه کارم میآمد؟؟ منی که قرآن را با صدایِ امیرمهدیِ فاطمه خانم دوست داشتم.. ... @ReyhanatoRasoul97
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا