💥 #پندانه
🌸 بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحيم 🌸
📋 روزمره سخت 😰 و درست✔
👴🏻 پیرمردی بود که پس از پایان هر روزش از درد و از سختیهایش مینالید 😫
👨🏻 دوستی از او پرسید :
این همه درد چیست که از آن رنجوری 🤔⁉️
👴🏻 پیرمرد گفت : دو باز شکاری 🪶دارم ، که
باید آنها را رام کنم ،
دو تا خرگوش 🐇 هم دارم که باید مواظب باشم ، بیرون نروند
دوتا عقاب 🦅 هم دارم که باید آنها را هدایت
و تربیت کنم ،
ماری 🐍 هم دارم که آنرا حبس کرده ام
شیری 🦁 نیز دارم که همیشه ، باید آنرا در قفسی آهنین ، زندانی کنم
یک بیمار نیز دارم که باید از او مراقبت
کنم و در خدمتش باشم 😊👌🏻
👨🏻 مرد گفت : چه مےگویی ، آیا با من شوخی
میکنی 😆⁉️
مگر مےشود انسانی اینهمه حیوان را با هم در یکجا ، جمع کند و مراقبت کند 🤨⁉️
👴🏻 پیرمرد گفت : شوخی نمےکنم ، اما
حقیقتِ ☑ تلخ و #دردناکیست.... 😔
آن دو باز 🪶چشمان منند 👀 ،
که باید با تلاش وکوشش ازآنها مراقبت کنم 👌🏻
آن دو خرگوش 🐇 پاهای 🦶🏻 منند ،که باید مراقب باشم بسوی گناه کشیده نشوند... 😇
آن دوعقاب 🦅 نیز ، دستان 🤚🏻✋🏻 منند، بایدآنها را به کارکردن ، آموزش دهم تا خرج خودم و خرج دیگر برادران نیازمندم را مهیا کنم... 😉
آن مار 🐍، زبان 👅 من است که مدام باید آنرا دربند 🔒 کنم تا مبادا کلام ناشایستی ازاو ،
سر #بزند... 🤭
شیر 🦁، قلب 🫀 من است که با وی همیشه در نبردم که مبادا کارهای شروری از وی سرزند... 😰
و آن بیمار ، جسم وجان من است ، که محتاج هوشیاری مراقبت و آگاهی من دارد... 😊
⬅️ این کار روزانه من است که اینچنین مرا رنجور کرده و امانم را بریده... 😩⚠️