eitaa logo
ریحانه زهرا:))🇮🇷🇵🇸
4.7هزار دنبال‌کننده
57هزار عکس
47.8هزار ویدیو
648 فایل
‹ ﷽ › - ️مـٰا‌همـآن‌نَسل‌ِجَوانیـم‌ڪِہ‌ثـٰابِت‌ڪَردیم‌ در‌رَه‌ِعِشـق،جِگَردارتَراَزصَد‌مَردیم..! - هرچه‌اینجا‌میبینید‌صرفا‌برای‌ما‌نیست! - کپی؟! حلالت - ‹بی‌سیم‌چۍ📻› https://daigo.ir/secret/5953017511 مدیر ارتباطات @Reyhaneh_Zahra1
مشاهده در ایتا
دانلود
•••❀••• -میگن‌چرا‌میخوای‌شهید‌شی؟! +میگم‌دیدید‌وقتی‌یه‌معلم‌رو‌دوست‌داری خودتو‌میکشی‌تو‌کلاسش‌نمره‌²⁰بگیری و‌لبخند‌رضایتش‌دلت‌رو‌آب‌کنه؟! منم‌دلم‌برا‌لبخند‌خدام‌تنگ‌شده(:" میخوام‌شاگرد‌اول‌کلاسش‌شم✋🏼 🕊 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
-میگن‌چرا‌میخوای‌شهید‌شی؟! +میگم‌دیدید‌وقتی‌یه‌معلم‌رو‌دوست‌داری خودتو‌میکشی‌تو‌کلاسش‌نمره‌²⁰بگیری و‌لبخند‌رضایتش‌دلت‌رو‌آب‌کنه؟! منم‌دلم‌برا‌لبخند‌خدام‌تنگ‌شده(:" میخوام‌شاگرد‌اول‌کلاسش‌شم✋🏼 📻
[🖤🍃] 💚 🌿 آنھا کہ از پل‌صراط‌ مےگذرند ، قبلا از خیلے چیزها گذشتہ اند ؛ باید بگذرے تا بگذرے! . . .🕊🌱 ♥️
هرکجا افتاده بینی دست گیری می‌کنی دست ما را هم بگیر جانا، ز چشم افتاده‌ایم . . . شبتون حسینی 🌙
سرکلاس استاد از دانشجویان پرسید:🤔 این روزها شهدای زیادی رو پیدا میکنن و میارن ایران...😐🌹 به نظرنتون کارخوبیه؟؟🤔 کیا موافقن؟؟؟ ✅ کیامخالف؟؟؟؟ ❌ اکثر دانشجویان مخالف بودن!!!❌😡 بعضی ها میگفتن: کارناپسندیه....نباید بیارن...😏 بعضی ها میگفتن: ولمون نمیکنن ...گیر دادن به چهار تا استخوووون... ملت دیوونن!!"😤 بعضی ها میگفتن: آدم یاد بدبختیاش میفته!!!😰 تا اینکه استاد درس رو شروع کرد ولی خبری از برگه های امتحان جلسه ی قبل نبود...📄 همه ی سراغ برگه ها رو می گرفتند.🤔 ولی استاد جواب نمیداد...😐 یکی از دانشجویان با عصبانیت گفت:استاد برگه هامون رو چیکار کردی؟؟؟ شما مسئول برگه های ما بودی؟؟؟😡😤 استاد روی تخته ی کلاس نوشت: من مسئول برگه های شما هستم...🤔📝 استاد گفت: من برگه هاتون رو گم کردم و نمیدونم کجا گذاشتم؟🤔⁉️ همه ی دانشجویان شاکی شدن. استاد گفت: چرا برگه هاتون رو میخواین؟⁉️⁉️ گفتند: چون واسشون زحمت کشیدیم😓 درس خوندیم📚📖🖊 هزینه دادیم 💵💶💷 زمان صرف کردیم...🕒 هر چی که دانشجویان میگفتند استاد روی تخته مینوشت...📝 استاد گفت: برگه های شما رو توی کلاس بغلی گم کردم هرکی میتونه بره پیداشون کنه؟ یکی از دانشجویان رفت و بعداز چند دقیقه با برگه ها برگشت ...📄📄📄 استاد برگه ها رو گرفت و تیکه تیکه کرد. صدای دانشجویان بلند شد.😱😱😱 استاد گفت: الان دیگه برگه هاتون رو نمیخواین! چون تیکه تیکه شدن!😌 دانشجویان گفتن: استاد برگه ها رو میچسبونیم. برگه ها رو به دانشجویان داد و گفت:شما از یک برگه کاغذ نتونستید بگذرید و چقدر تلاش کردید تا پیداشون کردید، پس چطور توقع دارید مادری که بچه اش رو با دستای خودش بزرگ کرد و فرستاد جنگ؛ الان منتظره همین چهارتا استخونش نباشه!!؟؟🤔 بچه اش رو میخواد، حتی اگه خاکستر شده باشه.😔 چند دقیقه همه جا سکوت حاکم شد! و همه ازحرفی که زده بودن پشیمون شدن!!😔😔😔 تنها یک نفر موافق بود .... کسی که سالها منتظر برادر شهیدش بود . . . "در انتظار ظهور"
خدانڪدڪہ حࢪف‌زدن‌ونگاه‌بہ‌نامحࢪم بࢪایتان‌عادے‌‌شود🍂 ٜٜ ٜ̽
تسبیحات‌‌حضرت‌‌زھرا(س) روبدون‌ِ تسبیح‌‌بگید..! با‌بند‌بندھای‌ِ‌انگشت‌‌که‌بگی‌ روز‌قیامت‌‌همینا‌به‌‌حرف‌‌میان‌ شهادت‌میدنکه‌‌باهاشون‌ذکرگفتی...!
برایش صبحانه آماده کردم ، برگشت رو به من گفت آخرین صبحانه را با من نمیخوری خیلی دلم گرفت ، گفتم چرا اینطور میگی مگه اولین باره میری ماموریت موقع رفتن به من گفت فرزانه سوریه که میرم بهت زنگ بزنم ، بقیه هم هستن ، چطوره بگم دوست دارم ؟ بقیه که می‌شنون من از خجالت آب میشم بگم دوست دارم ، به حمید گفتم پشت گوشی بگو یادت باشه من منظورت رو میفهمم قرار گذاشتیم به جای دوستت دارم پشت گوشی بگوید یادت باشه خوشش آمده بود ، پله هارو می رفت پایین بلند بلند می‌گفت فرزانه یادت باشه من هم لبخند میزدم می‌گفتم یادم هست♥️
•●🔗❁🖤●• 🕊 _ همیشھ‌مے‌گفٺ‌: _ باانگشتاتون‌زیادذڪࢪبگیدچون‌ _اون‌دنیــاهـ۾ـین‌انگشٺآشفاعت‌می‌کنند" ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ· ✧ ·ـــــ ـ ـ ـ ـ