eitaa logo
ریحانه زهرا:))🇮🇷🇵🇸
4.8هزار دنبال‌کننده
56.9هزار عکس
47.2هزار ویدیو
648 فایل
‹ ﷽ › - ️مـٰا‌همـآن‌نَسل‌ِجَوانیـم‌ڪِہ‌ثـٰابِت‌ڪَردیم‌ در‌رَه‌ِعِشـق،جِگَردارتَراَزصَد‌مَردیم..! - هرچه‌اینجا‌میبینید‌صرفا‌برای‌ما‌نیست! - کپی؟! حلالت - ‹بی‌سیم‌چۍ📻› https://daigo.ir/secret/5953017511 مدیر ارتباطات @Reyhaneh_Zahra1
مشاهده در ایتا
دانلود
نام تو زندگی من اتاق باال فقط اتاق من بود. عزیزو آقا جون همیشووه رایین بودن. باال سووه اتاق داشت که اتاق وسط که به طرک حیاط دید داشت مال من بود. لبخندی زدم و رریدمتوی اتاق. از خوشحالی نمی دونستم چی کار کنم. دیگه تحمل سخت بود. جی ی از شوادی کشویدم. با ذوق باال و رایین رریدم. دور خودم چرخیدم. بار دیگه جی ی کشیدم. - موووووووومنونوووووووووم خوووووووووودا جونووووووووووووم. **** نگاهی به سینی چایی که توی د ستام بود کردم. سینی توی د ستام می لرزید. صدای بگو بخند از رذیرایی به گوش می ر سید. با ناراحتی بار دیگه نگاهی به سینی کردم و آه رر دردی کشیدم. با صدای عزیز به خودم اومدم. - آیه دخترم، چایی بیار. چادرمو روی سرم در ست کردم. با قدم های لرزون از آ شپزخونه خارج شدم. نگاهی به جمع کردم. مادر و ردر شهاب نگاهشون به من بود. ولی نگاه شهاب به زیر. با نگرانی نگاهی به عزیز کردم که با لبخندی جوابمو داد. نگاهم رو برای دیدن آقا جون گردوندم که اول سوالن سورجای سولطنتیش نشوسوته بود. اخمی کرد. نگاهم رو ازش گرفتم و به سینی دوختم. همون طور که عزیز یادم داده بود، اول به بزرگ ترها تعارک کردم. به شووهاب رسیدم. خانم شیدایی با لبخند گفت: ...