نام تو زندگی من
#پارت_پانزده
با صدایی که خودمم نمی دونستم چطور ب ض دار شده بود، یک قدم به عقب
برداشتم.
نگاه همه روی من بود.
- من ... من معذرپ میخوام.
و گر
ِ
با هق هق یه ی ساختگی از رله ها باال رفتم و وارد اتاق شدم.
دیگه نتونسووتم تحمل کنم از خنده منفجر شوودم. با صوودای بلند شووروع به
خندیدن کردم. این قدر خندیده بودم که ا شک از چ شمام سرازیر شد. تکیهام
رو به دیوارکنار رنجره دادم و روی زمین نشستم. هنوز خنده روی لبم بود. دلم
خنک شده بود. ریچاره، حتما اون شلوار خوش دوختش خراب شده.
خنده ی دیگه ای کردم که سوایه ای باالی سورم افتاد. نفسوم توی سوینه حبس
شده بود. نفس های ع بی کسی و باالی سرم احساس می کردم. لرزش اون
نفس ها، باعث شد که قلبم تند تند توی سینه بزنه. چشمامو بستم.
- من ... من ... نمی ...
با صدایی که شنیدم چشام گرد شد. سرمو باال گرفتم.
- سوزوندی که رسر مردمو!
با چ شمای شیطون نگاهمو به عزیزدوختم. خیالم با دیدن عزیزراحت شده
بود.
- آخ عزیزیعنی دلم خنک شوووودا.
با خوردن رس گردنی از عزیزاخمی کردم و سرمو مالوندم. عزیزروی صندلی
نشست و خنده ای کرد.
#ادامه_دارد...