نام تو زندگی من
#پارت_110
استاد سرشو تکون داد. عینک آفتابیش رو روی چشماش زد.
- بله حق با شماست.
و بدون حرف دیگه ای گازش رو گرفت و با سرعت دور شد. شانه ای بالا
انداختم. قدم زنان به راه افتادم، کلاسورمو به سینه ام فشردم. آخه آراسب کیه
که من باید دنبالش بگردم؟ اسمش که برام بد بیاری آورده خدا به داد خودش
برسه.
روی صندلی توی پارک نشستم و نگاهمو به بچه های در حال تاب بازی کردن
دوختم. کاش همون بچه می موندیم. بی غم، بی غصه، توی بازی خودمون
غرق می شدیم. توجهی به اطراف نداشتیم. فقط به این فکر می کردیم فردا چه بازی بکنیم. نه مثل من دنبال شوهری که ندارم بگردم! آهی کشیدم.
- آه پرسوزی می کشی دخترم؟
با تعجب به طرف پیرمردی که کنارم نشسته بود برگشتم. چطور متوجه نشده بودم که کسی کنارم نشسته! پیرمرد لبخندی زد روزنامه اش رو کنارش
گذاشت. سرمو به زیر انداختم و گفتم.
- ببخشید متوجه نشدم که شما این جا نشستید!
پیرمرد همون لبخند مهربونش رو تکرار کرد.
- متوجه شدم.
ونگاهشوو به بازی بچه ها دوخت. باز آهی کشیدم که همون سوال رو تکرار
کرد. سوالی که خودم جوابش رو نمی دونستم.
- نگفتی چرا آه پر سوز می کشی؟
#ادامه_دارد...