نام تو زندگی من
#پارت_142
ببین دختر، آقای شیدایی گفتن بهتره هر چه زودتر شماها عقد کنید.
نفسم توی سینه حبس شد عقد! ولی آقا جون اجازه فکر زیادی رو نداد و
گفت:
- با درس خوندن تو مشکلی ندارن. حالا عقد می کنید بعد از اتمام درست
عروسی می گیرید.
بغض بزرگی به گلوم چنگ انداخت. لبمو به دندون گرفتم تا از ریختن اشک
هام جلوگیری کنم.
- تا یک ماه دیگه،که ما از سفر بر می گردیم خودت رو آماده کن.
قطره اشک مزاحم از چشمام چکید که صدای مهربون عزیز توی گوشی
پیچید.
- آیه عزیزم.
قطره اشک رو از گونه ام پاک کردم که باز صداش توی گوشی پیچید.
- دخترم!
- عزیز؟دلم برای آغوشت تنگ شده عزیز.
صدای پر از غم عزیز در گوشی پیچید.
- دخترم من ...
- می دونم عزیزمی دونم. باید برم صدام می زنند.
آهی کشید.
- مواظب خودت باش آیه نا امید نباش.
پوزخندی زدم!
- دوستت دارم عزیز.
#ادامه_دارد