نام تو زندگی من
#پارت_152
ای زهرمار نگیری آیه کلی خندیدم. آخه این پیرزن سنش از جد منم زیادتره!
عمر نوه داره لامصب!
خنده ای کردم.
- زشته یکی می شنوه.
- نه بابا تو دستشوییم،کی می خواد بشنوه؟!
خنده ام بلندتر شد.
- اونجا چی کار می کنی؟!
- خب دارم با تو صحبت می کنم.
- جای دیگه ای نبود؟
- لیاقت تو همین جاهاست.
- مهری قطع می کنم ها!
- ایش، بی جنبه! چه خبر از علی و لیلاجون، همه خوبن؟
- آره سلام دارن. علی که دلش برات تنگ شده میگه "مهری نیست نمی دونم
با کی کل کل کنم؟"
مهری خنده ای کرد.
- الاهی فداش بشم. منم دلم کل کل با علی رو می خواد.
- دیوونه، آرش چطوره؟
- اونم خوبه. همه اش میگه "کاش نمی اومدیم الان اونجا بودیم."
- حق داره دیگه. این خاله ی پیرش کی می خواد بمیره راحتمون کنه؟
مهری خنده ای کرد.
- خجالت بکش آیه. آرزوی مرگ یک انسان پیر و خرفت رو داری؟!
#ادامه_دارد