ریحانه زهرا:))🇮🇷🇵🇸
نام تو زندگی من #پارت_185 آراسب نگاه پر تعجبش رو از در گرفت و به من دوخت. - چرا در رو نبستی؟ اخمی
نام تو زندگی من
#پارت_186
آراسب لبخندی زد.
- پس اگه کاری نکردی برای چی اومده بودی شرکت؟ تلفنی هم می تونستی
بگی نمیام سر کار!
لبمو به دندون گزیدم و کلافه شروع به راه رفتن کردم. آخه مگه اجازه میده
حرف بزنم!
- من ... من به خاطر شناسنامه اومده بودم شرکت.
- خب می تونستی فرداش بیای بگیری!
ایستادم و با تعجب نگاهش کردم. حق با آراسب بود. چرا من اون موقع بلند
شدم رفتم شرکت؟ یعنی شناسنامه این قدر مهم بود؟!
- دیدی مشکوکی!
- ولی ... ولی من به خاطر شناسن ...
وسط حرفم پرید و گفت:
- اگه خونه ما نیای مجبوری تو زندان آب خنک بخوری. چون شک همه به
توست.
روی صندلی نشستم و آهی کشیدم و صورتمو بین دستام گرفتم. وای زندان! آقا جون منو می کشت. زنده ام نمی گذاشت. وای عزیز،دق می کرد. سرمو بلند
کردم و به آراسب نگاه کردم که با دهانی باز نگاهم می کرد.
- همه اش تقصیرتوئه. اگه به خاطر اسمت نبود من حالا داشتم تو خونه
خودم کنار حوض بستنی می خوردم.
- اسم من چرا ...
#ادامه_دارد