نام تو زندگی من
#پارت_190
دهنم از تعجب باز موند. خدایا این پسره تا خودش رو به من نچسبونه انگار
نفس کشیدن براش سخت میشه. با عصبانیت چند قدم به طرفشون نزدیک
شدم که آخ آراسب بالا رفت.
- چی کار می کنی خانوم دستم سوراخ شد!
پرستار اخمی کرد و بدون حرفی از اتاق خارج شد. با خنده به طرفش رفتم.
- پرستار کار منو آسون کرد.
آراسب اخمی کرد و رو از من گرفت و دراز کشید. با خنده ازش فاصله گرفتم
و به طرف پنجره برگشتم. نگاهی به حیاط بیمارستان کردم که در تاریکی فرو رفته بود. به طرف آراسب برگشوتم که به خواب رفته بود. آهی کشیدم کار من
فقط آه ک کشیدن بود. نه این حاضر می شد حرفم رو بشنوه نه من می تونستم
چیزی بگم. البته اگه وسط حرفم نمی پرید!
چشمامو بستم و باز آهی کشیدم. یک ماه بیشتر وقت نداشتم باید تو همین
یک ماه اسم آراسب رو از تمام زندگیم پاک می کردم. با شنیدن صدای اذان
چشمام رو باز کردم و بعد از وضو به نماز ایستادم. در حال سجده و دعا بودم
که سنگینی نگاه آراسب رو روی خودم احساس کردم. سجاده رو ب*و*سیدم
و از خدا صبر و کمک خواستم.
****
با اخمی نگاهمو به آراسب که به آرومی صبحونه می خورد دوختم آه اه اینم
که عین این دخترا آروم آروم داره می خوره. چشمامو براش ریزکردم که نگاهم
کرد.
- چیه؟ چرا این طور نگام می کنی خوشگل ندیدی؟!
#ادامه_دارد