https://EitaaBot.ir/poll/kwida
لطفا!
داخل این نظر سنجی شرکت کنید....
و نظرتون رو در مورد رمان بگین🙏🏻
ریحانه زهرا:))🇵🇸
https://EitaaBot.ir/poll/kwida لطفا! داخل این نظر سنجی شرکت کنید.... و نظرتون رو در مورد رمان بگین
https://EitaaBot.ir/poll/kwida
لطفا!
داخل این نظر سنجی شرکت کنید....
و نظرتون رو در مورد رمان بگین🙏🏻
#ریحانهزهرا
ریحانه زهرا:))🇵🇸
https://EitaaBot.ir/poll/kwida لطفا! داخل این نظر سنجی شرکت کنید.... و نظرتون رو در مورد رمان بگین
این نظر سنجی برام مهمه اگه ارای مثبت بیشتر باشه شب پنج تا پارت هیجانی داریم☺️🌹❤️😘
رمان دوستا کجایید؟
#ریحانهزهرا
نام رمان: همسفران عشق
ژانر: امنیتی
به قلم: ف. ب
ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16718054726688
کپی از داستان غیر مجاز پیگیری الهی دارد🙏🏻
توجه!
لینک قبلی دیگه چک نمیشه🙏🏻
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#همسفران_عشق
#پارت_9
به سمت خانم امینی برگشتم. با ذوق به در و دیوار کاخ خیره شده بود.
به میز خالی گوشه باغ اشاره کردم. با صدای آرام که فقط او می توانست بشنود گفتم.
_خانم شما اینجا بشینید. می رم یه سر و گوشی آب بدم. خیلی زود برمی گردم.
_متوجه شدم.
از در و دیوار و دار و درخت گرفته، تا چهره اشخاص را به صورت پنهانی عکس می گرفتم. بعداز اتمام کارم در ضلع جنوبی و شرقی باغ به سمتی که خانم امینی نشسته بود نگاه دوباره انداختم.
مردی قصد نزدیک شدن به خانم امینی را داشت.
به سرعت خودم را به آن سمت رساندم.
دستم را روی شانه اش کوبیدم
_ببخشید مشکلی پیش اومده؟
با تمسخر گفت...
_به تو ربط نداره
_خواهرمه...حالا چی؟ ربط داره؟
دست پاچه چهره ام را برانداز کرد.
_نه نه . فقط حالش خوب نبود. می خواستم ببرمشون تا توی اتاق، استراحت کنن.
منتظر جواب نماند و سریع رفت.
کنار خانوم امینی نشستم و در حالی که عصبی بودم، زیر لب گفتم.
_مگه نگفتم نزدیک این جور آدما نشید؟
_آق...ا.. مح...مد... من.. اص..لا ... حال...م خوش. نیس...ت.
نگاهی به چشمان سرخش انداختم و با حالت نگران و عصبی گفتم.
_چی شده؟ چیزی خوردید؟
در حالی که سعی می کرد توانش را جمع کند به شربت های روی میز اشاره کرد.
_وای خانم امینی شما چیکار کردید؟ نگفتم چیزی نخورید؟
در حالی که به جایی اشاره می کرد گفت.
_او...ن گفت
سر چرخاندم. همان رفیق فراری چند دقیقه پیش این گند را بالا آورده بود.
_سعی کنید بلند شید . باید هرچه سریعتر از اینجا دور بشیم.من چند بار باید بگم به چیزی لب نزنید؟
به زحمت و لنگ لنگان خودش را به سمت ماشین رساند.
به قلــم:ف.ب
لینک ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16718054726688
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#همسفران_عشق
#پارت_10
_حالتون خوبه؟
با حالتی که نشان می داد تعادل روحی ندارد گفت.
_خوبم.
آدرس بدید ببرمتون منزل.
با صدایی بریده بریده حرف می زد.
_الهیه...خیا.بان...فرشته....
به سمت ادرس امینی راه افتاده بودم.
هر لحظه حالش بدتر می شد. با بی حالی اش شروع کرده بود به هزیان گویی.
این عوارض روانگردان بود. چه روانگردانی خدا می داند. اگر قوی نبود مشکلی برایش پیش نمی آمد.
بعد از توقف، کیفش را گرفتم و کلید را پیدا کردم.
_طبقه چندم؟
_ها؟
_گفتم طبقه چندم؟
_سه
داشت هوشیاری اش را از دست می داد.
به سرعت داشتم می رفتم که متوجه شدم دنبال من نمی آید. این چه بساطی است آخر.
کلافه سر چرخاندم و دیدم، بله
روانگردان اثر کرده. حالا داشت هزیان می گفت و سعی به کندن لباس از بدن داشت. البته زیاد موفق نشد.
_محمد، بریم دریا آب تنی؟
محمد را به قدری کشید که لحظه ای از اسمم متنفر شدم.
_بیا برو توووو
دستش را از روی لباس گرفتم و کشان کشان به سمت خانه بردم...خانه که نه...برای خودش قصری بود
_ولم کن، می خوام برم دریا...
و بعد شروع کرد به خندیدن.
_الان شبه دریا نمیشه روانی.
دستش را عقب می کشید
_اه. ولم کن دستم شکست.
به یک حرکت در خانه را باز کردم و زن بیچاره را پرت کردم داخل.
_هی چتهههه..؟
همانجا شالش را پرت کرد زمین ...می خواست لباس، از تنش بکند که او را به زحمت داخل اتاق پرت کردم و در را از پشت قفل کردم.
_در رو باز کن محمد، درو باز کن تا نشونت بدم احمق.
بازکن وگرنه در رو می شکونم.
کلافه و عصبی بودم
_لا اله الا الله
در رو باز کنم اسلام می افته تو خطر ضعیفه
دیگر دیوانه شده بودم.
لحظه ای دیوانه وار می خندید. گاهی عصبی می شد و فحش می داد و دقایقی هم با ناز و عشوه حرف می زد.
_خدایا این دیگه چه امتحانیه اخه؟
پشت سر هم به در چنگ می زد و فحش می داد.
تازه متوجه دوروبرم شده بودم
خانه این دختر از ان کاخ چیزی کم نداشت
کتم را از تنم در آوردم.
انگار زمین فوتبال بود...
بزرگ و بی انتها
بعد از چند ساعت آرام شد. برای اینکه نترسد، قفل در را باز کردم.
خودم را روی کاناپه رها کردم...
کراوات را از گردنم باز کردم و پرت کردم گوشه ای
_ محمد....زندگی تو هزار بار بیشتر از زندگی این حروم زاده ها می ارزه
نزدیک نماز صبح بود که با صدای جیغ سراسیمه از خواب بیدار شدم.
_تو تو خونه ی من چه غلطی می کنی؟
سرم را پایین گرفتم و عصبی گفتم.
_بهتره اول به سر و وعضتون برسید تا بعدا در این مورد حرف بزنیم.
دوباره هی نی کشید و با عجله در اتاق را بست.
برای نماز صبح وضو گرفته و قامت بستم.
تشهد نماز را می گفتم که با صدای خس خسی نمازم را سرعت بخشیدم و تمام کردم.
به پشت سرم نگاه کردم...
به قلــم:ف.ب
لینک ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16718054726688
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#همسفران_عشق
#پارت_11
خانم امینی، در حالی دستش را به دسته مبل گرفته بود به زمین چنگ می زد.
صورتش کبود شده بود. به سختی نفس می کشید.
با سرعت به سمتش رفتم.
_چی شد ؟
نفس بکش، خانم امینی ..چت شد؟ نفس بکش.
به سرعت داخل آشپز خانه شدم.لیوانی را نشان کردم بردارم که از دستم افتاد و صد تکه شد.
این بار لیوانی دیگر برداشتم و از آب لبالب پر کردم.می خواستم از میان شکسته های شیشه بگذرم که تکه ای داخل گوشت پایم فرو رفت.
اهمیتی ندادم و لنگ لنگان دویدم .
هر لحظه صدای خس خس گلویش کم جان تر می شد.
لیوان آب را به صورتش پاشیدم. فایده ای نداشت. هوشیاری اش را داشت از دست می داد.
با اورژانس تماس گرفتم
فکری به ذهنم رسید
محل کار مریم نزدیک بود
آنهم نزدیک خیابان فرشته؛ شماره اش را گرفتم...
با ذوق جواب داد
_سلام داداش...جانم؟
_سلام مریم...به کمکت نیاز دارم، میتونی بیای یکی از خونه های نزدیک خیابون فرشته؟
_اوممم...لوکیشن بفرست دو دقیقه ای میام
لوکیشن را فرستادم و مقابل در منتظر شدم
دو دقیقه نشد که ماشینش را دیدم
دوید سمتم
درحالی که نفسش به شماره افتاده بود پرسید
_چیشده؟
_برو تو... یکی از همکارام حالش بد شده
چادرش را در اورد و کوبیدم به سینه ام
رفت داخل
بعد چک وضعش شروع کرد به فشار دادن قفسه سینه اش. تعداد فشار را می شمرد و تنفس مصنوعی میداد
در کمتر از چند دقیقه زنگ آیفون به صدا در آمد. به سرعت در را باز کردم.
گوشه ای نشستم...
مریم کنارم ایستاد...
با خنده گفت
_ماموریتت این بود داداش؟
_نخیر..
سرش را برگرداند و محو تماشای صحنه رو به رو شد
بعد از معاینه ی خانم امینی، تکنسین به زخم و خونی که روی پارکت ریخته بود اشاره کرد و گفت.
_آقا پاتون زخمیه بیارید جلو پانسمانش کنم.
دستم را به سمت پایم بردم.به یک حرکت شیشه را از پایم کشیدم بیرون...
_داداش عفونت میکنه ها
_درس میگن ممکنه شیشه مونده باشه بزارید یه نگا بندازم.
بعد از پانسمان پایم،در حالی که او را روی برانکار گذاشته و می بردند شروع کرد به لرزیدن.
خدای من این علائم، نشان دهنده ی مصرف روانگردان( جی اچ بی )بود.
______
پ.ن : (جی اچ بی): نوعی روانگردان به صورت مایع-بدون بو و رنگ. بیشتر با نوشیدنی های مکمل مصرف می شود.
خطرات احتمالی: سردرگمی-تنگی نفس-تشنج خفیف-بی خوابی
تولید و پخش این نوع مواد حکم اعدام به همراه دارد
_______________
به قلــم:ف.ب
لینک ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16718054726688
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#همسفران_عشق
#پارت_12
به سرعت برانکارد را روی زمین گذاشتند. او را به پهلو خواباندند تا راه تنفسش بسته نشود.
بعد از بهبود حالش آدرس بیمارستان را از آنها گرفتم
مریم در حالی که به ساعتش نگاه میکرد با صدای بلندی گفت
_داداش محمد همین طوریشم دیرم شده... بدون مرخصی زدن بیرون...
_ممنون، امروز اذیت شدی
_ولی خودمونیما...بالاخره این دوره هایی که گذروندم به درد خورد
_صد درصد مریم خانوم
چادرش را به سمتش گرفتم
خواست بگیرد که متوجه دستم شد
دستم را محکم در دستش فشرد
_ماشالله خان داداش...این از لباسات اینم از این خالکوبی..
چشمم روشن...مشکوک شدی
پوکر فیس جواب دادم...
_برا ماموریته خب
چشم و ابرویی بالا انداخت و چادر را گرفت
بعد از اینکه رفت سمت محل کارش ، راه افتادم به مقصد بیمارستان
اگر اتفاقی برایش می افتاد...
......
چند ساعت بعد:
_چیزی مصرف نکردن؟
سوال دکتر مرا به خود آورد.
_چی گفتین؟
_گفتم مواد مخدر یا روان گردان مصرف نکردن؟
از جایم بلند شدم
_فک کنم(جی اچ بی) بود. بهش خوروندن.
نگاه مشکوکی از سر تا پایم انداخت
_اگه این درست باشه باید گزارش بنویسم.
در حالی که از جیب پیراهن کارت شناسایی ام را در می آوردم، گفتم.
_مامور مواد مخدر هستم. تو ماموریت این اتفاق برای همکارم افتاد.
بعد از نگاه گذرایی به کارت و چهره من گفت.
_مشکلی نیست.
_حالشون بهتره؟
_ خیلی شانس آوردن. چون این خانم قبلا سابقه تنگی نفس داشتن.
دوباره تنگی نفسشون بدتر شده.
برای احتیاط امروز رو اینجا می مونن. دارو هاشون رو هم تهیه کنید.
نسخه را به سمتم گرفت.
_ممنونم.
اینا جنایت کارن...(جی اچ بی) اونم تو مهمونی شبانه؟
مسخره است.
داشتم مسیر داروخانه را طی می کردم و با خود حرف می زدم که متوجه لرزش تلفن همراهم شدم.
وصل کردم...
_سلام سرهنگ.
با حالتی کلافه و آرام گفت.
_سلام. محمد معلومه کجایی؟ چرا جواب نمی دی؟
_ببخشید. کار پیش اومد. بیمارستانم.
_بیمارستان برا چی؟
_خانم امینی تو ماموریت با روانگردان مسموم شدن.
_یعنی چی محمد؟ حالش چطوره؟
_بهتره فردا مرخص میشه.
_باشه. عکسارو برام بفرست. کارتو که انجام دادی بیا ستاد.
_فک کنم امشب رو اینجا بمونم. بعد هم برم خونه امن.
_ اگه لازمه مشکلی نیست. زود تر تکلیف قضیه رو روشن کن.منتظرم.
در پناه حق.
به قلــم:ف.ب
لینک ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16718054726688
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#همسفران_عشق
#پارت_13
بیرون محوطه ساختمان، روی سکوی چوبی دراز کشیدم. ساعد دستم را به پیشانی گذاشتم.
این وضع تا شب ادامه داشت
دکتر برگه مرخصی را امضا کرد. به سمت منزل خانم امینی حرکت کردیم.
سرش را به شیشه تکیه داد. صورتش کبود شده بود.
انگار قدرت گریه کردن هم نداشت.
_ببخشید اقای فاطمی؟
_بله؟
سرش را کمی مایل به چپ کرد.
_ دیشب شما خونه من چی کار می کردید؟
لبخندی از اتفاقات دیشب به لبم آمد.
_دیشب به خاطر خوردن، اون شربت مثلا آلبالو مست شدید.
اولین بار بود که شرم و حیا در چهره اش مشخص بود
_واقعا؟
_تو اون شربتا به احتمال قوی روانگردان (جی اچ بی ) وجود داشته.
صورتش از خجالت قرمز شده بود. سرش را به سمت مخالف برگرداند و گفت.
_ببخشید اون اتفاق افتاد.
_مهم نیست . فقط اون اسپری رو کنار خودتون نگه دارید.
مقابل ساختمان نگه داشتم.
_حالتون خوبه؟ خودتون می تونید برید یا همسایه رو خبر کنم؟
_خوبم... ببخشید زحمت دادم.
_مشکلی نیست.
راستی اگه نمی تونید تو ادامه ماموریت همراهم باشید، زودتر بگید تا جایگزین بیارم.
_حالم بهتره . فردا میام خونه امن.
_هرجور راحتید
به سمت خانه راه افتادم. خدا می داند که دوباره سه عجوزه چه آشی برایم پخته اند.
یک خانه اعیانی بزرگ دوطبقه در خیابان فرشته که برای ماموریت اجاره شده بود.
باغ بزرگ، پر از درختان میوه و گل بنفشه.
تاب دو نفره ی چوبی گوشه حیاط و حوضی بزرگ که داخلش فواره ای به شکل پرنده وجود داشت.
و البته ماشین مدل بالایی که دقایقی قبل داخل محوطه پارک شده بود.
از چند پله بالا رفتم و کلید را داخل قفل جا کردم.
محشر بود.خانه ای کاملا مدرن و زیبا. با آینه کاری و فرش های ابریشم.
به سمت اتاق طبقه بالا رفتم تا از حال سه عجوزه با خبر شوم.
به قلــم:ف.ب
لینک ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16718054726688
✨✨✨✨✨✨✨✨
اینم پنج تا پارت هیجانی تقدیم به نگاهاتون☺️
نمیاین یکم انرژی بدین خستگی نوشتنشون در بره🙃
ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16718054726688
منتظر نظر هاتون هستم🙃
به تک تک ناشناس ها جواب میدم🙂
لطفا و حتما نظر بدین تا امیدی برای ادامه دادن داشته باشم☺️💫
شبتون مهدوی🌹
#ریحانهزهرا
- بخری یا نخری ما که خریدار توییم ..
- ای طبیب همگان ما همه بیمار توییم .. !💔
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرمکهپایینهیعنیغلطکردم💔...(:
ریحانه زهرا:))🇵🇸
_
زیر بغل فاطمه را فضّه گرفته
با مریم و آسیه و حوّا شب جمعه
با قامت خم، چادر خاکی، رخ نیلی
تا صبح کند زمزمه برپا شب جمعه
"🖤🕊"
🕊⃟¦🖤 #حاج_قاسم
-
صدآࢪفت...
تصویࢪࢪفت...
یآכٺ...؟!
یادتامانمےࢪود...
هࢪثانیہ...
دلتنگتࢪازدیࢪوزم💔!
•••🔗☁"
آرِزوت؟
+ داشـتنیكجـفتپـٰاۍخـستہ
𝟴𝟬ڪیلومـتر؎ڪربـلآ...シ!🖐🏽''
🔗⃟☁¦⇢ #اربابجانم
|