#پیام_مخاطبین
✅ به عشق سردار...
من مادر دختر هفت ساله ای هستم که ۱۹ اسفند تولدش بود و ما با چند روز تاخیر تصمیم گرفتیم به کافی شاپ مجتمع پاژ مشهد برویم و آنجا شگفت زده اش کنیم.
موقع رفتن دخترم بدون اینکه به من بگوید چادر مشکی اش را سر کرده بود. وقتی داخل پاساژ شدیم دیدم دو طرف چادرش را با پیکسل حاج قاسم به هم وصل کرده، خواستم بگویم آن را باز کند تا نکند کسی چیزی به او بگوید و احساسات پاک کودکانه اش خدشه بردارد، ولی دلم نیامد.
رفتیم کافی شاپ سفارش دادیم و همسرم آرام در گوش گارسون گفتند، موقع آوردن سفارشات، آهنگ تولد پخش کنید.
منتظر بودیم که آقایی آمد در گوش همسرم چیزی گفت و کاغذی گذاشت و رفت همسرم دوید پشت سرش صحبتهایی رد و بدل شد و دوباره برگشت.
موقعی که سفارشات را آوردند و آهنگ پخش شد، دخترم حسابی ذوق زده و شگفت زده شد.
بعد همسرم گفتند اون آقا میز ما را حساب کردند و گفتند دم حجاب دخترت گرم، من عاشق سردار هستم، به عشق سردار هزینه امشب تون رو من پرداخت می کنم.
ما میخواستیم دخترمان را شگفت زده کنیم ولی دخترم با حجابش ما را شگفت زده کرد.
ما میخواستیم او را مهمان کنیم ولی او با رفتار خالص کودکانه اش ما را مهمان کرد، به دخترم گفتم این هم هدیه حاج قاسم به تو بود که به واسطه آن آقای مهربان داده شد.
نمی دانستم چه جوری پیام تشکر خود را به آن آقا برسانم، امیدوارم این متن به دستش برسد.
ممنون آقای مهربان به خاطر شادی و شعفی که به دخترم به خاطر حجابش دادی، سپاس به خاطر اینکه پسرانم دیدن که در زمانه ای که عدهای چادر و روسری از سر برداشتند، خواهرشان برای چادرش تشویق میشود.
ممنون که به ما یاد دادین که چقدر میتوانیم برای امر به معروف حجاب، خلاق باشیم. تشکر به خاطر ثبت خاطر ه ی خوب و به یاد ماندنی برای همه خانواده...
انشاالله عاقبت به خیر شوید و دعای سردار دلها روزیتان شود و شما را در روز قیامت شفاعت کند.
#سبک_زندگی_اسلامی
#عفاف_و_حجاب
#امر_به_معروف
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_قرائتی
📌دلش پاکه... 🥲😅
در یکی از دانشگاه ها پیرامون حجاب سخنرانی میکردم.ناگهان دختری جوان از وسط جمعیت فریاد زد: حاج آقاااااااا
چرا شما حجاب را ساختید؟؟؟
گفتم؛ حجاب، بافته ذهن ما نیست حجاب را ما نساختیم، بلکه در کتاب خدا یافتیم.
گفت؛ حجاب اصلا مهم نیست. چون ظاهر مهم نیست دل پاک باشه کافیه...
گفتم؛ آخه چرا یه حرف میزنی که خودت هم قبول نداری؟!!!
گفت: دارم
گفتم:نداری
گفت:دارم
گفتم:ثابت میکنم که این حرفی که گفتی خودت قبول نداری.
گفت: ثابت کن.
گفتم: ازدواج کردی؟
گفت: نه
گفتم: خدایا این خانم ازدواج نکرده و اعتقاد داره ظاهر مهم نیست، دل پاک باشه، پس یه شوهر زشت زشت زشت قسمتش بفرما.
فریاد زد: خدا نکنه
گفتم: دلش پاکه
گفت: اشتباه کردم حاج آقاااااا
#حجاب_و_عفاف
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ نیمی از ایمان...
اَصمَعی (وزیر مامون) میگوید: روزی برای شکار به سوی بیابان روانه شدیم. من از جمع دور شدم و در بیابان گم شدم، در حالی که تشنه و گرسنه بودم. چشمم به خیمهای افتاد. به سوی خیمه رفتم، دیدم زنی جوان و باحجاب در خیمه نشسته. به او سلام کردم او جواب سلامم را داد و تعارف کرد و گفت بفرمایید. بالای خیمه نشستم و آن زن هم در گوشه دیگر خیمه نشست. من خیلی تشنه بودم، به او گفتم: یک مقدار آب به من بده: دیدم رنگش تغییر کرد، رنگش زرد شد. گفت: ای مرد، من از شوهرم اجاره ندارم که به شما آب دهم (یکی از حقوقی که مرد بر زن دارد این است که بدون اجازهاش در مال شوهر تصرف نکند) اما مقداری شیر دارم. این شیر برای نهار خودم است و این شیر را به شما میدهم. شما بخورید، من نهار نمیخورم. شیر را آورد و من خوردم.
یکی دو ساعت نشستم، دیدم یک سیاهی از دور پیدا شد. زن، آب را برداشت و رفت خارج از خیمه. پیرمردی سیاه سوار بر شتر آمد. پاها و دست و صورتش را شست و او را برداشت و آورد در بالای خیمه نشانید. پیرمرد، بداخلاقی میکرد و نق میزد، ولی زن میخندید و تبسم میکرد و با او حرف میزد. این مرد از بس به این زن بداخلاقی کرد من دیگر نتوانستم در خیمه بمانم و آفتاب داغ را ترجیح دادم. بلند شدم و خداحافظی کردم. مرد خیلی اعتنا نکرد، با روی ترشی جواب خداحافظی را داد، اما زن به مشایعت من آمد. وقتی آمد مرا مشایعت کند، مرا شناخت که اصمعی وزیر مامون هستم. من به او گفتم: خانم، حیف تو نیست که جمال و زیبایی و جوانی خود را به پای این پیرمرد سیاه بداخلاق فنا کردی؟ آخر به چه چیز او دل خوش کردی، به جمال و جوانیش؟! ثروتش؟! تا این جملات را از من شنید، دیدم رنگش تغییر کرد. این زنی که این همه با اخلاق بود با عصبانیت به من گفت: حیف تو نیست میخواهی بین من و شوهرم اختلاف بیندازی. "هُنَّ لِباس لَکم وَ اَنتُم لباس لَهُنَّ»
چون زن دید من خیلی جا خوردم و ناراحت شدم، خواست مرا دلداری دهد گفت: اصمعی! دنیا میگذرد، خواه وسط بیابان باشم، خواه در قصر. اصمعی! امروز گذشت. من که در بیابان بودم گذشت و اگر وسط قصر هم میبودم باز میگذشت. اصمعی! یک چیز نمیگذرد و آن آخرت است. من یک روایت از پیامبر اکرم شنیدم و میخواهم به آن عمل کنم. آن حضرت فرمود: "نیمی از ایمان، صبر و نیم دیگرش شکر است." اصمعی! من در بیابان به بداخلاقی و تند خویی و زشتی شوهرم صبر میکنم و به شکرانه جمال و جوانی و سلامتی که خدا به من عنایت فرمود، به این مرد خدمت میکنم که ایمانم کامل شود.
📚کتاب ازدواج و پندهای زندگی
#آداب_همسرداری
#سبک_زندگی_اسلامی
#آیت_الله_شهید_دستغیب
✅ چه نعمت بزرگی...
«هر وقت به حضرت سجّاد عليه السلام بشارت مىدادند خداوند مولودى به تو عنايت فرموده است، اوّل مىپرسيد: مادرش سالم است؟ يا بچّه سالم است؟
وقتى مىگفتند: آرى، امام سر به سجده مىگذاشت و شكر مىكرد، پيش از آنكه بپرسد مولود پسر است يا دختر». چه نعمت بزرگى است سلامتى مادر، يا فرزند.
📚 عدل
#سبک_زندگی_اسلامی
#جنسیت_فرزند
کانال«دوتا کافی نیست»