eitaa logo
Reza Firoozi | رضا فیروزی
284 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
305 ویدیو
72 فایل
" دلبسته یاران خراسانی خویشم " در اینجا نوشته هایم را بخوانید راه ارتباطی @reza_firoozi اینستاگرام ( فعال نیست ) : Https://instagram.com/rezafiroozi_ir این کانال در " سروش و بله " هم فعال است
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 عجب قاب‌های ماندگاری ساختید... کنار مردم‌بودن‌ به‌ روایت‌ تصویر هرکسی لایق نشستن جای شما را ندارد!! @Rezafiroozi_ir
بسم رب القلم همین صحنه بود... همین روزها، سال قبل؛ بازار پخش این تصویر حسابی داغِ داغ بود. تصویری که در مه غلیظ پیچیده شده بود... هوایی که نمی‌شد در آن چیزی دید نه کوه، نه درخت، نه هلی‌کوپتر و نه حتی رئیس‌جمهوری که تا دورترین نقطه‌ی مرزی کشور رفته بود برای خدمت به مردم. سخت بود دیدن آن صحنه ها، سخت‌تر از آن، فهمیدن عمق فداکاری‌اش و مظلومیت های بهشتی گونه اش.. و حالا... این روز ها همان مسیر همان حال‌و‌هوا. و چه خاطره‌هایی که زنده شد از ان روزهای پر اضطراب و عجیب. روزهایی که نمی‌دانستیم قرار است چطور بگذره... ولی گذشت.. با بغض، با اشک، با ایستادگی و حالا رسالت ما روایت است.. ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴ @Rezafiroozi_ir
آقا سید ابراهیم! اجزای محکم و فولادی هلی‌کوپتر... چطور این‌چنین ذوب شدند، تکه‌تکه شدند؟ برای تو، سید عزیز ما آن لحظه‌ها چگونه گذشت..؟ به چه می‌اندیشیدی در آن لحظات؟ حتماً مثل همیشه، در فکر مردم بودی؛ در اندیشه‌ی سرکشی از روستاییان و مستضعفان، رسیدگی به امور کارگران معادن، حل مشکلات مظلومان عالم... و چه بسیار برنامه‌های نوشته و نانوشته که در دل داشتی برای پیشرفت ایران و مردمش.. آن لحظات آخر، بی‌شک طبق معمول، در حال عبادت بودی... عبادتی که همیشه یارانت می‌گفتند در هر فرصت کوتاهی خودت را خالصانه به آن می‌رساندی. اشک می‌ریختی و می‌نالیدی، چون بنده‌ای فروتن در پیشگاه خداوند و قطعا آن لحظه ها هم اول از هر چه فکر مردمت بودی.. سید عزیز... تو با همین خدمت به خلق، و همین بندگی خالصانه، به قله‌ها رسیدی... برایمان دعا کن. که در راه رسالت مان بمانیم، که در راه حق بایستیم، و همچون تو، خوب بندگی کنیم. @Rezafiroozi_ir
اینجا، رایحه عطر خدمت می‌پیچد… وقتی به این سنگ نگاه می‌کنی، تنها مزار یک انسان را نمی‌بینی، بلکه مسیر مردی را می‌بینی که «ریاست» را سنگری برای «خادمی مردم» می‌دانست. او که خسته نمی‌شد از رفتن، از سفر به دورترین روستاها، نشستن پای درد دل مظلومان، و گره‌گشایی از سفره‌های تنگِ نجیب‌ترین مردمان این خاک. شهید جمهور، لبخندش قوت قلب مستضعفین بود و نگاهش، امید دل‌های شکسته… در نگاهش، مظلوم‌ترین، عزیزترین بود و خدمت، عبادتی عاشقانه. و مگر می‌شود از خدمت گفت و دل، پر نکشد به سمت خادم خورشید خراسان؟ او که خادم بارگاه امام رضا علیه‌السلام بود، اینجا هم، حال و هوای حرم دارد… هوایش بوی صحن انقلاب می‌دهد و صدای گریه‌های نیمه‌شبش در دل کوه‌های ورزقان، هنوز زنده است. سید ابراهیم عزیز، تو برای مردم رفتی، در دل مردم ماندی و راهت، چراغ ما شد… دعا کن برای‌مان… تا ما هم، خادم خلق و عبد خدا باشیم. ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴ @Rezafiroozi_ir
Reza Firoozi | رضا فیروزی
پرواز تا بلندای قله ی خدمت… در سرزمینی که خورشیدش از خونِ دل‌خوردگان می‌تابد، و خاکش از گام‌های مردان میدان گرم است، پرنده‌ای برخاست؛ پرنده‌ای نه با بال‌های آهنین، که با دل‌های تپنده‌ی انسان‌هایی از جنس نور، از تبار خدمت… آن روز نه تنها رئیس‌جمهور، که ستون‌هایی از خلوص، تدبیر، غیرت و مردم‌داری پر کشیدند… و آسمان، یک‌باره بار امانت را از دستان مستضعفانِ زمین ربود. آیت‌الله سیدمحمدعلی آل‌هاشم، صدای مردم در تریبون خدا بود. خطیب روزهای سخت، که در دل طوفان‌ها آرامش می‌بخشید. آن که با عمامه‌ی خاکی‌اش به کوچه‌های تبریز سر می‌زد تا زخم دل مردم را بشنود؛ همان‌که هیچ‌گاه دیوار میان محراب و میدان نکشید و مردم نیز عاشقانه با عرفان ایشان انس گرفتند. مالک رحمتی، جوانِ برخاسته از مراغه، مدیری بی‌ادعا، با دست‌های پرکار و قلبی پرحرارت. استانداری که روی صندلی نماند؛ به میان روستاها رفت، در جلسات رو در رو اشک ریخت و به پای مردم ایستاد گره از مشکلات مردم باز کرد… او صدای بی‌صداها بود.. حسین امیرعبداللهیان، وزیری که زبان انقلاب در جهان شد. در میدان دیپلماسی، نه با لبخندهای نمایشی، که با قامت افراشته یک انقلابی دل‌سوز، حق ملت را فریاد کرد… صدای مقاومت را از بیروت تا تا تهران و از تهران تا نیویورک برافراشت… مردی که دیپلماسی‌اش رنگ خون مقاومت داشت، نه جوهر امضای غرب زدگی. سیدمهدی موسوی، آن محافظی که بیشتر از جانش، دلش را فدای ولایت کرد. محافظ نبود؛ رفیق بود، سرباز بود، فدایی بود. در آخرین لحظه، سایه شد بر بال رئیس‌جمهور؛ تا حتی مرگ هم نتواند میان او و عهدش فاصله بیندازد. و خلبانان دلاورمان... آنان که در آسمان بزرگ شدند، در آسمان خدمت کردند، و به آسمان پیوستند. سال‌ها در سکوت پرواز کردند و این‌بار، با فریادِ شهادت فرود آمدند… آری، پروازشان سقوط نبود؛ اوج بود… رفتن نبود؛ رسیدن بود. آن روز، نه آسمان، که دل‌ها شکافت. و ما ماندیم با بارانی از اندوه، و زمینی که دیگر آن سنگینی معرفت و روح انگیز بودنِ قبل را ندارد. این شهدای بزرگ، از دل مردم آمدند، برای مردم خدمت کردند و برای مردم نه تنها دل که جان سوختند و نزد خدا رفتند… ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴ @Rezafiroozi_ir