#عملیات_خیبر
#شهید_باکری
*ماه اسفند می دهد بوی*
*شیرمردان بیشه خیبر*
*گشت با رمز یا رسول ا..*
*بین نیزارها تنی بی سر*
*.....*
*همت افتاد باکری افتاد*
*تا که این انقلاب بر پا ماند*
*گریه می کرد یک نفر میگفت*
*که رفیقم طلاییه جا ماند*
*..........*
*فاطمیه ظهور زهرا شد*
*مثل آیینه نور و پاکیشان*
*مینوشتند نام بی بی را*
*همه پشت لباس خاکیشان*
*..........*
*هرکجایی که گیر میکردند*
*وسط حور و آتش و غوغا*
*بی مهابا به گریه میگفتند*
*دست مارا بگیر یازهرا*
*..........*
*مثل دودی که پشت در پیچید*
*مثل مادر که از نفس افتاد*
*شیمیایی به سینه آتش زد*
*هرطرف یک رفیق ما جان داد*
*..........*
*خیبری ها به خاک افتادند*
*تامبادا قدی خمیده شود*
*تا مبادا به دست نامحرم *
*چادری از سری کشیده شود*
*.........*
*تا که بر پا بماند این پرچم*
*چه پدرها که بی پسر شده اند*
*تاکه پاینده ماند این نهضت*
*چه کسانی که خونجگر شده اند*
*..........*
*الغرض حفظ پرچم اسلام*
*برهمه واجب است پیر و جوان*
*تا به همراه رهبر این پرچم*
*برسانیم دست صاحبمان*
*حاج مهدی باکری می گفت *
*که مرا ای خدا تو پاک بخر*
*چقدر آشناست این جمله *
*حاج قاسم ، دمشق،وقت سحر *
*گرچه حاجی نشد علی الظاهر*
*روز و شب در طواف دلبر بود *
*شک ندارم که در تمام عمر *
*از دل و جان مطیع رهبر بود *
*همه همرزم های او گفتند*
*در تواضع دگر نظیر نداشت*
*شهردار بود یا که فرمانده *
*به روی نفس خویش پا بگذاشت *
*کوه اخلاص و استقامت بود*
*روی حرف امام غیرت داشت*
*علت ماندگاری اش این بود *
*از ولیّ زمان اطاعت داشت*
*مثل ارباب این برادر هم*
*دلشکسته غم برادر دید*
*همه با گریه تسلیت گفتند*
*او کجا خنده های لشگر دید*
*ای بمیرم برای آن آقا*
*که به اشکش سپاه خندیدند*
*کمرش را که خم شد از ماتم*
*همه اطراف علقمه دیدند*
*ایتدا روی خاک با گریه *
*دست های بریده را بوسید*
*بعد خم شد کنار جای عمود*
*ابروانِ کشیده را بوسید*
*گفت عباس تا زمین خوردی *
*خواهر ما غریب و تنها شد*
*چشم تو روشن ای علمدارم *
*روی دشمن به خواهرم واشد*
#قاسم_نعمتی