eitaa logo
علیرضا سکاکی | رمان امنیتی
3.9هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
850 ویدیو
32 فایل
☫ شاعر و نویسنده رمان‌های امنیتی آثار چاپی: سوژه ترور - یک و بیست-برای آزادی ۱- کلنا قاسم ‌ آثار در دست چاپ: عملیات بیولوژیک - برای آزادی ۲ - حلقه‌ی شیطانی - سلام مسیح - ستاره آبی - حریم امن - سارق میراث - و... ارتباط با ادمین: @alirezasakaki
مشاهده در ایتا
دانلود
"ماجرای یک دستبند" می‌شینم توی ماشین و دونه‌های تسبیحم رو بدون اینکه ذکری روی لب‌هام جاری بشه رد می‌کنم. در حالی که‌ فوق العاده عصبی و ناراحتم به یه نقطه خیره می‌شم و لب‌هام روی هم فشار می‌دم. خیلی وقت بود که داشتیم روی پرونده‌ش کار می‌کردیم. از هزار جا بهم زنگ زده بودند و سفارش کرده بودند که خیلی باید مراقب باشیم و با احتیاط رفتار کنیم؛ اما این حرف‌ها توی گوشم نمی‌رفت. شهاب گفت: -کمالی خل نشی آبرو ریزی راه بیاندازی. آبروریزی؟ تو کتم نمی‌رفت که چرا وقتی یه معتاد رو با سنجاق از پای صندوق صدقات می‌گرفتن بهش دستبند می‌زدن و واسه دزدیدن دو سه هزار تومان از بیت المال تحقیر می‌کنن؛ اما یه اختلاسگر که بعد از گذشت چند ماه بی‌خوابی و تحقیق و ت میم جرمش ثابت شده باید با احترام دستگیر بشه. شهاب می‌گه حرف از آبروئه نظامه که نباید بزاریم بریزه؛ اما من باهاش موافق نیستم. نظام وقتی بی آبرو می‌شه که مردم این تفاوت رو احساس کنن. از شب قبل که حکم دستگیری‌ش رو بهم دادن، گفته بودم می‌خوام کاری کنم تا رد دستبدهای آهنی سازمان رو مچ‌های آفتاب ندیده‌ش بمونه. واسه همین هم خیلی سعی می‌کردند تا با زبون منصرفم کنن، وقتی هم که دیدن نصیحت‌هاشون بی‌تاثیره از بالا بهم زنگ زدند و گفتند حق ندارم واسه دستگیریش برم توی ساختمون. منم بدون اینکه بخوام اعتراضی کنم نشستم توی ماشین تا با یکی از دزدهای بزرگ اقتصادی کاملا دیپلماتیک و محترمانه برخورد بشه. ضربه‌ی انگشتای شهاب به شیشه‌ی ماشین رشته‌ی افکارم‌رو پاره می‌کنه، محلش نمی‌دم. با تاکید و استرس صورتش رو به شیشه می‌چسبونه و می‌گه: -مسخره بازی درنیار حاج آقا خودشون پشت خطن! حاج آقا؟ برق از سرم‌ می‌پره. فورا درب رو باز می‌کنم‌ و گوشی رو از بین ‌انگشت‌های شهاب می‌قاپم. این ‌اولین باره که دارم‌ مستقیم با خود حاج آقا حرف می‌زنم. ایشون کمتر از یک دقیقه صحبت می‌کنن. بعد از حرف‌هاشون دستم‌ رو به نشونه‌ی ادب روی چشمم فشار می‌دم و می‌گم: -چشم. بعد هم از ماشین پیاده می‌شم تا به عنوان اولین نفر برای دستگیری متهم وارد ساختمون بشم. بدون بیسیم و موبایل و هیچ وسیله‌ی ارتباطی دیگه، با یه دستبند آهنی که از زیر پیرهن مردونم خوش می‌درخشه. نویسنده: ✏  📎 @RomanAmniyati
سلام ارادت تحت فشار؟ نه برادر😐😁
بچه‌های حزب الله لبنان که توی خاک خودشون از عملیات پشتیبانی می‌کردند.
سلام ارادت رفقا نظرتون با یه داستان کوتاه و جذاب امنیتی چیه؟
سلام ارادت کاملا به نکته‌ی خوب و مهمی اشاره کردید؛ اما این موضوع اگه بخواد در داستان کوتاه گنجانده بشه به نظرم حق مطلب ادا نمی‌شه. شک نکنید اگه عمری باشه یک رمان فوق العاده با این موضوع می‌نویسم.
سلام ارادت. ممنونم ؛ انشالله🙏
سلام ارادت این تعبیر عالی بود. 😅😅😅
سلام ارادت برادر چه کنیم با این همه اموجی منشوری؟! 😅 اسرائیل که در حد و اندازه‌های نوشتن رمان نیست؛ ولی به روی چشم. 🙏
سلام ارادت داستان کوتاه خیلی به جزئیات بال و پر نمی‌ده و سعی داره یه منظور خاص رو برسونه. توی داستان کوتاه اولی که چند شب پیش گذاشتم خواستم بگم هنوز هستند مدیران و مسئولان انقلابی که اجازه‌ی دستبند زدن به دست متهمان اقتصادی رو بدن. این داستان کوتاه جدید هم که قصد ندارم فعلا موضوعش رو لو بدم یه بخشی از یه رمان بلنده که در سه یا چهار قسمت تقدیم می‌شه.
سلام ارادت بله فکر خوبیه؛ ولی تمام فعالیت‌های من محدود به نوشتن نیست. اگه صفحه آرائی؛ طراحی کاور ؛ ساخت تیزر ؛ کارهای گرافیکی و بازنویسی رمان‌های قبلی رو به شغل خودم اضافه کنم از بیست و چهار ساعت یه چیزی هم کم میارم. البته این رو از اعماق وجودم می‌گم که افتخار می‌کنم دارم توی مسیری قدم می‌زارم و انشالله مورد رضایت حضرت ولیعصره🙏🙏 (چقدر طولانی شد😅) عملیات بیولوژیک و اورشلیم خیلی به چاپ نزدیکن و به زودی تقدیم می‌شن🙏🙏