eitaa logo
علیرضا سکاکی | رمان امنیتی
4.1هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
846 ویدیو
32 فایل
☫ شاعر و نویسنده رمان‌های امنیتی آثار چاپی: سوژه ترور - یک و بیست-برای آزادی ۱ ‌ آثار در دست چاپ: عملیات بیولوژیک - برای آزادی ۲ - حلقه‌ی شیطانی - سلام مسیح - ستاره آبی - حریم امن - سارق میراث - امیرارسلان خان و... ارتباط با ادمین: @alirezasakaki
مشاهده در ایتا
دانلود
یک قمار باز رئیس جمهور آمریکا شد! ‎ •| رصد تحولات منطقه و جهان |• https://eitaa.com/joinchat/2689728565C720e4f9dcb
🔴هکرهای حنظله با انتشار تصاویری از مرکز تحقیقات هسته ای دیمونا (شیمون پرز ) نوشتند: 🔻ما حتی می‌دانیم که کدام اتاق‌ها، بلوک‌ها، لوله‌ها و تانک‌ها را منفجر کنیم تا بیشترین ضربه را به شما بزنیم! بازی با آتش عواقب زیادی دارد! روزهای سختی در پیش روی شما و ساکنان سرزمین های اشغالی است 🔻در ضمن آیا دسته گلی که به خانه دانشمندان شاغل در این مرکز فرستادیم پسندیده بود؟ •| رصد تحولات منطقه و جهان |• https://eitaa.com/joinchat/2689728565C720e4f9dcb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☑️رمان امنیتی ☑️ 🔻قسمت سوم🔻 زن لبخندی از روی رضایت می‌زند و به راننده نگاه می‌کند و می‌گوید: -برو به سمت هتل. در اولین دور برگردان دور می‌زنیم و راننده کمی سرعتش را بیشتر می‌کند. هوا ابری شده و آسمان خاکستری دلشوره‌ی عجیبی را به من تحمیل می‌کند. سعی می‌کنم فکرم را با موضوعات دیگری مشغول کنم و همین موضوع نیز سکوت سنگینی را بر فضای ماشین حکم فرما می‌کند تا این که بعد از چند دقیقه و با پخش شدن صدای اتمام انتقال اطلاعات در ماشین زن به سمتم برمی‌گردد و می‌گوید: -هاردت رو می‌خوای؟ لبخند می‌زنم: -اطلاعات توش وقتی به دردم می‌خوره که بخوام با سرویس دیگه‌ای همکاری کنم! زن و مردی که پشت فرمان است هر دو می‌خندند و ناگهان از دیدن خنده‌های آن‌ها لب‌هایم کش می‌آید. زن هارد را از سیستم جدا می‌کند و داخل کیفش می‌گذارد: -پس این هم کادوی شما برای ما باشه. شانه‌ای بالا می‌اندازم: -مشکلی نیست، فقط اگه امکانش هست کوله‌ام رو بهم پس بدید تا شاید بعد از مدت‌ها امشب بتونم یه دوش بدون فکر و خیال و یه خواب آروم رو تجربه کنم. زن سرش را تکان می‌دهد و می‌گوید: -خیلی خب، مشکلی نیست... تا آخر شب کوله‌ات رو هم بهت می‌رسونیم. دست‌هایم را به زیر بغلم بند می‌کنم و منتظر می‌شوم تا به هتل برسیم. خیلی طول نمی‌کشد که ماشین جلوی هتل فورسیزنز باکو متوقف می‌شود. هتلی که می‌شود به عنوان انتخابی عالی برای گذراندن یک شب خوب از آن نام برد. از ماشین که پیاده می‌شوم، زن کارت اتاقم را تحویلم می‌دهد و می‌گوید: -اتاق شماره سیصد و بیست برای توئه، امیدوارم شب آروم و بدون استرسی داشته باشی. با لبخند از این آرزوی خوبش تشکر می‌کنم و به سمت اتاقم می‌روم. نمای جذاب و چشم نواز هتل برای چند ثانیه من را مات و مبهوت می‌کند و سپس بعد از رد شدن از کنار آب نمای بی‌نظیر جلوی درب، از بین ستون های بزرگ در ورودی هتل عبور می‌کنم و وارد لابی می‌شوم. خانومی که پشت پیشخوان نشسته به من خوش آمد می‌گویند و سپس وارد آسانسور می‌شوم تا من را به طبقه سوم هتل برساند. بروشور تبلیغاتی هتل که به دیواره آسانسور چسبانده شده از امکانات کم نظیر این هتل سه ستاره مانند وای‌فای، پارکینگ و صبحانه رایگان و همچنین استخر و اتاق آرامش رونمایی می‌کند. بعد از باز شدن درب آسانسور یک راهرو مستطیل شکل رو به رویم قرار می‌گیرد که هر طرف آن درب‌های یک شکلی را نشانم می‌دهد که با تابلوی عددهای مختلف از هم متمایز می‌شوند. سیصد و چهارده، سیصد و شانزده، سیصد و هجده و خیلی زود به شماره اتاق مخصوص خودم می‌رسم. کارت را به دسته‌ی درب می‌کشم و همزمان با شنیدن صدای باز شدن درب اتاق وارد می‌شوم. اتاق بزرگ و دلبازی است که با مبل‌های سلطنتی طوسی رنگ و تخت دو نفره طراحی شده است. یک پنجره‌ی بزرگ در سمت چپ تخت قرار دارد و دو مبل راحتی که فضای مناسبی برای مطالعه و لذت بردن از فضای بیرون هتل را برایم تداعی می‌کند. دکمه‌های پیراهنم را باز می‌کنم و بدون مکث به سمت حمام اتاق می‌روم. یک دوش آب گرم در این هوای خنک بهاری می‌تواند از شدت خستگی ای که امروز متحمل شدم کم کند. اتاقی که برایم رزرو شده بسیار مجلل‌تر از چیزی است که گمان می‌کردم و واقعا از این جهت شگفت زده شدم. بعد از بیرون آمدن از حمام و در حالی که حوله‌ام را پوشیده‌ام به روی تخت می‌افتم و کمی بدنم را کش می‌دهم. سپس تلفن کنار دستم را برمی‌دارم و درخواست یک فنجان قهوه با کمی کیک شکلاتی می‌کنم. همه چیز مطابق میلم پیش می‌رود و امیدوارم اوضاع همیشه مانند امروز باب میلم باشد. چشم‌هایم را برای چند ثانیه می‌بندم تا رسیدن قهوه کمی استراحت کنم؛ اما خیلی زود با پخش شدن صدای پیام چشم‌هایم باز می‌شود. گوشی‌ام را برمی‌دارم و بی‌معطلی پیامی که برایم رسیده را باز می‌کنم و با کلماتی روبه‌رو می‌شوم که به هیچ عنوان انتظار خواندشان را ندارم... صدای کوبیده شدن درب من را از جا می‌پراند، فورا به سمت لباس‌هایم می‌روم تا بتوانم هر طور که شده از این مخمصه رها شوم. وحشت زده به سمت مبل پناه می‌برم تا شاید با خواندن دوباره‌ی پیام واضحی که دریافت کرده‌ام چیزی از واقعیت تغییر کند؛ اما چنین اتفاقی خیال افتادن ندارد و کلماتی که روی صفحه‌ی موبایلم نقش بسته در این لحظه برایم تبدیل به غریبانه‌ترین و وحشتناک‌ترین جملات دنیا می‌شود. به پشت درب می‌روم و نگاهی از چشمی داخل اتاق به بیرون می‌اندازم، سپس چند باری پلک می‌زنم و به پیامی که به دستم فکر می‌کنم... یعنی باید قبول کنم که اینجا گیر افتاده‌ام؟ از درب اتاقم فاصله می‌گیرم و در حالی که می‌خواهم گوشی‌ام را به درون جیب شلوارم فرو کنم، برای اخرین بار متن پیام را با خودم مرور می‌کنم: -بیا بیرون، همین الان! نویسنده: انتشار از کانال رمان امنیتی: @RomanAmniyati کپی بدون آی‌دی کانال و ذکر نام نویسنده، به هیچ عنوان مورد رضایت صاحب اثر نیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☑️رمان امنیتی ☑️ 🔻قسمت چهارم🔻 فصل دوم «آرسن - ساختمان موساد، تل آویو» دست‌هایم را روی میز می‌گذارم و به صفحه مانیتور خیره می‌مانم: -چند وقته روی این نیمکت نشسته؟ فاران که مردی سی و سه ساله با سری طاس و شکمی بیرون زده روی صندلی‌اش فرو رفته نگاهی به تکه کاغذی که زیر دستش قرار دارد می‌اندازد: -شش دقیقه و چند ثانیه. سرم را می‌چرخانم و از طریق مانیتورهای دیگری که روی میز چیده شده‌اند، دور و اطراف سوژه را می‌پایم، سپس می‌گویم: -چک کن ببین سوژه سفیده؟ فاران بلافاصله دستش را روی شاسی بیسیم فشار می‌دهد و به عنوان فرمانده عملیات‌های سایبری موساد با نیروهایش در میدان تماس برقرار می‌کند: -تیم شماره دو سوژه سفیده؟ می‌خوایم باهاش ارتباط بگیریم؟ نفس عمیقی می‌کشم و خیالم راحت می‌شوم. از روی نقشه به مسیری که او را به دنبال خودمان کشاندیم نگاه می‌کنم و سپس تله‌هایی که برای تعقیب و مراقبت کاشته بودیم را چک می‌کنم سپس به فاران تا با سوژه تماس بگیرد و او را به موزه کتاب‌های مینیمال و کوچکی که در پیش رویش قرار گرفته دعوت کند. فاران پایش را روی زمین فشار می‌دهد و چرخی با صندلی‌اش می‌خورد تا این گونه خودش را به سمت سیستم دیگری که روی میز قرار دارد برساند. چند لحظه‌ای شروع به کوبیدن به روی کیبورد با همان روش خاص خودش می‌کند و سپس با انگشت گوشی‌اش را روی صورتش چفت می‌کند. از طریق دوربین‌هایی که روی سوژه هستند چهار چشمی نگاهش می‌کنم. متوجه صدای تلفن عمومی شده و به سمتش حرکت می‌کند. هدفونی که روی میز قرار گرفته را روی گوشم می‌گذارم تا مکالمه فاران و سوژه را بشنوم. سوژه گوشی را برمی‌دارد و فاران با افکت صدای دیجیتالی می‌گوید: -گوشی و مابقی وسایلت رو بزار توی کوله‌ات و بزارشون روی همون نیمکت و برو داخل موزه کتاب‌های مینیمال. با دستم تصویر را روی صورت سوژه‌ام زوم می‌کنم. از حالاتش مشخص است که می‌خواهد حرفی بزند؛ اما فاران زودتر تلفن را قطع می‌کند. کلافه است، من این موضوع را خیلی خوب از حالات صورت و رفتارش متوجه می‌شوم. کوله‌اش را روی نیمکت رها می‌کند و وارد موزه می‌شود. به فاران اشاره می‌کنم تا به اعضای حاضر در میدان آماده باش صد در صدی بدهد و او نیز بلافاصله این کار را می‌کند. سوژه وارد موزه می‌شود و یکی از مأموران ما کوله‌اش را از روی نیمکت برمی‌دارد و با خودش تا ماشین مشکی رنگی که کنار درب پشتی موزه پارک شده می‌برد. درون ماشین دو نفر از مأموران ما نشسته و آماده تحویل سوژه هستند. با توجه به طراحی این موضوع از قبل و معطل کردن سوژه در موزه، این فرصت را به دست می‌آوریم تا با حوصله کوله و سایر وسایل داخلش را چک کنیم. مضطرب در اتاق مانیتورینگ قدم می‌زنم و سعی می‌کنم مسیرهای منتهی به موزه را رصد کنم تا مبادا غافلگیر شوم. فاران که متوجه اضطرابم شده به سمتم می‌چرخد: -چرا انقدر بهم ریخته‌ای؟ همه چی داره مطابق میل ما پیش می‌ره و هیچ خبری ازشون نیست. همانطور که از شدت میزان استرسی که گریبانگیرم شده در حال قدم زدن هستم، رو به فاران می‌کنم و می‌گویم: -اینطوری هم نیست... اونا مثل سایه می‌مونند، ساکت و بی‌حرکتن... حضورشون با هیچ دستگاه فوق پیشرفته‌ای احساس نمی‌شه؛ فقط از جایی که هیچ وقت هم نتونستیم فکرش رو بکنیم خودشون رو بهمون می‌رسونند و همه چی رو خراب می‌کنند... فاران کمی آب می‌نوشد و می‌گوید: -خیالت راحت باشه، اینجا باکوئه... اونا حتی دسترسی ندارند که در مورد باکو صحبت کنند، چه برسه به این که بخوان توی عملیات‌های ما حضور فیزیکی یا اطلاعاتی داشته و خطری ایجاد کنند. با پوزخند جواب فاران را می‌دهم: -باکو... ابوظبی... اربیل... چه فرقی می‌کنه اصلا؟ وقتی یک طرف قضیه پای ایرانی‌ها وسط باشه حتی تو خود تل‌آویو هم حاضر می‌شن و کارشون رو می‌کنند و میرن! خوب گوش‌هات رو باز کن فاران، اگه ذره‌ای توی این مورد کوتاهی کنی و این عملیات خراب بشه اونوقت اون روی آرسن رو می‌بینی. فاران که از شنیدن حرف‌هایم وحشت زده شده بدون آن که بخواهد پاسخی بدهد به سمت مانیتور برمی‌گردد و از طریق بیسیم به مسئول موزه گوشزد می‌کند که کاغذ را به علیهان برساند. در چشم بهم زدنی همین اتفاق می‌افتد و علیهان در حالی که از این حرکت مسئول موزه حسابی جا خورده به سمت درب پشتی حرکت می‌کند و وارد ماشین مشکی رنگ موساد می‌شود... ماشینی که دو نفر از نیروهای مورد اطمینان من درون آن نشسته‌اند تا هارد و علیهان را با هم تخلیه کنند. به شانه‌ی فاران می‌زنم: -راننده رو صدا بزن و بهش یادآوری کن هر موقعیت زردی رو گزارش کنه. سپس زیر لب زمزمه می‌کنم: -بالاخره دید اون توی خیابون ممکنه بهتر از ما پشت این مانیتورهای مختلف کار کنه... نویسنده: انتشار از کانال رمان امنیتی: @RomanAmniyati ‌➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ❌کپی بدون قید آی‌دی کانال و ذکر نام نویسنده، به هیچ عنوان مورد رضایت صاحب اثر نیست ❌
این خبر روزنامه جروزالم پست دو روز قبل از بازی دیشب است که اعلام میکند عوامل موساد تیم فوتبال مکابی را به هلند همراهی کردند! از این خبر کاملا میشه فهمید که اتفاق درگیری دیشب جوانان هلندی با حرامیان اسراییلی فقط و فقط کار موساد بوده که مجدد «یهود ستیزی» را بر سر نیزه زنند و هم اینکه از این طریق به جامعه یهودیتی که در حال ترک اسراییل هستند بگویند که هیچ جایی برای شما مانند اسراییل امن نیست. ↙️رسانه فرهنگی هنری رمان امنیتی 🆔️@RomanAmniyati
سلام و ارادت اخبار امنیتی @akhbaramniyati مخصوص انتشار اخبار هست؛ اما اینجا تحلیل‌های بنده و یا تحلیل های هم‌نظر با خودم رو منتشر می‌کنم🙏
سلام و ارادت یک شب منتشر نکردم ببینم چند چندیم🧐🧐 اصلا کسی می‌گه رمان چی شد... چرا نگذاشتی... 😏😏 به شما بخاطر لطف و توجه به نسخه آنلاین، نسخه‌ی چاپی رو با سی درصد تخفیف تقدیم می‌کنیم 🙏💙
علیرضا سکاکی | رمان امنیتی
سلام و ارادت اخبار امنیتی @akhbaramniyati مخصوص انتشار اخبار هست؛ اما اینجا تحلیل‌های بنده و یا تح
🔻افشای دست داشتن موساد در حوادث هلند |‌ پیامی که برای تماشاگران اسرائیلی ارسال شد 🔹شبکه خبری المیادین گزارش داد، در پی تحولات اخیر در هلند و درگیری مسلمانان با صهیونیست‌ها در آمستردام، رسانه‌های هلندی از دست داشتن سرویس جاسوسی موساد در این تنش صحبت می‌کنند. 🔹خبرنگار شبکه خبری المیادین در آمستردام امروز (شنبه) گزارش داد، ۳۰۰۰ صهیونیست به پایتخت هلند آمدند تا در حوادث اخیر دست به اقدامات تحریک‌آمیز بزنند. 🔹این منبع گزارش داد که پیام‌هایی برای تماشاگران اسرائیلی ارسال شد که از آنها خواسته شده بود اقدامات تحریک‌آمیزی را علیه فلسطینی‌ها انجام دهند. 🔹پنجشنبه شب، هواداران مکابی تل‌آویو لحظاتی قبل از شروع بازی در ورزشگاه یوهان کرایف در طول یک دقیقه سکوت به یاد قربانیان سیل مرگبار در والنسیا اسپانیا سوت زدند که این موجب خشم هواداران آژاکس شد. 🔹به گزارش رسانه‌های فلسطینی پس از بازی که با باخت تیم مکابی همراه شد، برخی از طرفداران این تیم اسرائیلی، پرچم فلسطین را پاره کردند و به این ترتیب درگیری میان طرفداران ۲ تیم آغاز شد. این در حالی است که پلیس هلند هواداران مکابی تل‌آویو را از ورزشگاه تا اتوبوس‌ها و ایستگاه‌های قطار پس از بازی اسکورت کرد. •| رصد تحولات منطقه و جهان |• https://eitaa.com/joinchat/2689728565C720e4f9dcb
سلام و ارادت دوستان ان‌شاءالله ساعت 19 در اتاق گفتگو ویراستی در رابطه با آخرین تحولات جنگ غزه صحبت خواهم کرد. https://virasty.com/r/xtP خوشحال میشم که از طریق لینک بالا صفحه رو دنبال کنید و در اتاق حاضر شوید🙏
علیرضا سکاکی | رمان امنیتی
سلام و ارادت دوستان ان‌شاءالله ساعت 19 در اتاق گفتگو ویراستی در رابطه با آخرین تحولات جنگ غزه صحبت
توی ویراستی می‌تونید سوالات و شبهات خودتون در رابطه با مسائل مختلف مثل انتقام ایران و... هم بپرسید که حتماً پاسخگو خواهم بود. یه توضیح برای دوستانی که ویراستی ندارند، این اتاق‌های گفتگو امکان این رو داره که خودتون صحبت کنید و خیلی راحت و روون سوالاتتون رو بپرسید. خوشحال می‌شم ببینمتون🙏