eitaa logo
Ronesha | رُنِشا
1.8هزار دنبال‌کننده
671 عکس
62 ویدیو
17 فایل
"یادَلیلَ‌الْمُتَحَیِّرینَ" 💡رُنِشا: روشنگری نسبت‌‌ به شبهاتِ وارده‌ به اسلام - اینجا دیگه خبری از جوابای سخت برای سوالای دینی تو ذهنت نیست! 🕶 - ناشناس: https://daigo.ir/secret/26550851 - نشر مطالب با ذکر آیدی کانال مجازه‌
مشاهده در ایتا
دانلود
می‌گفت به آقا بگیم: آقا؟ دفعه‌ی بعد که با کفنم خدمتتون می‌رسم، تو خونه‌ی قبره... به دادم برسی مولا، باشه؟ چون من هیچی ندارم، هیچی....
می‌گفت بعضیا روی کفنشون نماز می‌خونن، و دیگه نمازشون، مثل نمازای قبلشون بی‌کیفیت و سر سری نیست، بلکه روش جون می‌دن از گریه... از تحول... از... نمی‌دونم، ولی گفتم به امتحانش می‌ارزه و پیشنهادشو قبول کردم.
عکس کربلا و نجف رو زیاد دیدیم، ولی، سامرا رو نه زیاد... چون به شلوغی حرمای دیگه نیست... کلا هر حرمی یه حال و هوایی داره. کربلا که هواش سنگینه، نجف که از فضاش علم و نور می‌باره، ولی اینجا، عجیب هواش سبک ولی غریبه، عجیب حس نزدیک بودن مولایی رو می‌ده که از کنارت گذشته و تو نشناختیش، چون هنوز اونقدر آدم نشدی که چشمت لیاقت دیدن و شناختن و درونت لیاقت معرفت رو پیدا کرده باشه... اون مولا، اینجا زیاد سر می‌زنه... آخه پدرشون(امام‌ حسن‌ عسکری سلام‌الله)، مادرشون(نرجس خاتون سلام‌الله)، پدربزرگ‌شون(امام‌ هادی سلام‌الله)، عمه‌شون(حکیمه‌ خاتون‌ سلام‌الله)، اینجان... نمی‌دونم، ولی آدم که اینجا می‌ره، مثل یه بچه‌ست که مادرشو گم کرده و هی با اضطرار اینور اونورو نگاه می‌کنه که مامانشو پیدا کنه و پیدا نمی‌شه... اینجام بین زوار، دنبال مولات می‌گردی، ولی نمی‌شناسی و نمی‌بینی... و ته دلت می‌گی خوشبحال آدم خوبا که ملاقات خصوصی با مولا دارن، با معرفت ایشونو می‌بینن و مخلصانه در خدمتشونن.
ضریح و بارگاه شریفه خاتون بود، دختر امام حسن سلام‌الله. اذن می‌خونی و وارد می‌شی، زیارت می‌کنی، حین خروج، خشکت می‌زنه، قلبت تندتر می‌زنه، دارن نمادین بقیع رو می‌سازن، یکی یکی سنگا رو می‌ذارن، می‌ایستی تا تموم شه، انگار برگشتی به زمانی که حرم بقیع رو تخریب کردن... کنارشون می‌ری، می‌شینی، و با خودت می‌گی: بالاخره اومدم زیارت شما هم، نه؟ بالاخره خانوما رو هم راه دادن و محدود به پشت پنجره دیدن شما نیستیم نه؟ اما بازم خلوته... بازم غربت قلب آدمو سنگین می‌کنه... تو حرم دختر، صحن و سرایِ خاکیِ پدر رو ساختن... و تو حرم برادر، در روز شهادت، تابوت تیربارون رو گردوندن و عزاداری کردن...
با خودت فکر می‌کنی چجوری آب فرات، هنوزم هست و از خجالت و شرمندگی، خشک نشده؟ چجوری می‌تونه هوای سنگین اونجارو، بعد اینهمه سال تحمل کنه؟ چون جزء‌ به جزء‌ این عالم زنده‌ست و شعور داره... از سنگ و خاک، تا آب و... گفتم آب، یاد آب خوردن در بین‌الحرمین و حرم حضرت عباس افتادم. نمی‌دونم چرا، ولی کلاً سیراب شدن در بین‌الحرمین توسط اون آب سردکنایی که هست، یه چیز نشدنیه. می‌خوری، خنکه، زیاده، ولی سیراب نمی‌شی، تشنه‌تر می‌شی. انگار سیراب شدن اونجا معنا نداره، انگار قرار نیست سیراب شی، انگار قراره یه درکی رو از اون واقعه بهت بچشونن، انگار اون محیط، اون آب، وقتی دیده نتونسته کاروانی رو سال‌ها پیش سیراب کنه، خجالت‌زده‌ست که کس دیگه‌ای رو در اون محیط سیراب کنه... ولی از اون طرف، آبی که در حرم حضرت عباس بود هم نمی‌دونم چرا، ولی با تمام آب‌هایی که خوردی فرق داره... خیلی خیلی زیاد، کیفیتش فرق داره... مزه‌ش فرق داره، انگار ساقیِ کربلا نمی‌خواد دوباره شرمنده شه، نمی‌خواد کسایی که بهش پناه آوردن، تشنه از حریمش بیرون برن... عکس ضریحِ سبز رنگ: یکی از دستان حضرت عباس سلام‌الله‌علیه
و اما، آقای اباعبدالله... اینجا، قطعه‌ای از بهشته. میزان زیباییِ گنبدطلا رو هیچ دوربینی نمی‌تونه ثبت کنه و میزان لطافت و عشقی که از گنبد و اون صحن و سرا روی سر زوار سرازیر می‌شه رو هم هیچ قلمی نمی‌تونه بنویسه... فقط می‌شه کف بین‌الحرمین نشست و به گنبدِ آقا خیره شد و بین دسته‌هایی که هر کدوم یا روضه می‌خونن یا سینه زنی می‌کنن، چرخید و غرقِ فضا بود. پ.ن: سمت چپِ ضریح آقا، مرقد ۷۲ تنه.