eitaa logo
Ronesha | رُنِشا
1.7هزار دنبال‌کننده
681 عکس
65 ویدیو
17 فایل
"یادَلیلَ‌الْمُتَحَیِّرینَ" 💡رُنِشا: روشنگری نسبت‌‌ به شبهاتِ وارده‌ به اسلام - اینجا دیگه خبری از جوابای سخت برای سوالای دینی تو ذهنت نیست! 🕶 - ناشناس: https://daigo.ir/secret/26550851 - نشر مطالب با ذکر آیدی کانال مجازه‌
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔔شبهه: 📌 آیا امیرالمومنین و امام حسن و امام حسین (سلام الله علیهما) در جنگ اعراب با ایران حضور داشتن؟🤔 🆔 @Ronesha_ir | رُنـِشــا
⚠️ علاوه بر دلایلی که در کلیپ گفته شد، خوبه چند تا نکته‌ی دیگه رو هم درنظر بگیریم: 1⃣ امیرالمومنین علی تو جنگ های خودشون هم حسنین (سلام الله علیهما) رو جلو نمی‌فرستادن! تا حدی که محمد حنفیه هم به این موضوع اعتراض کرد اما حضرت فرمودن: این دو پسران پیامبر هستند و نسل امامت قراره از طریقشون ادامه پیدا کنه پس باید محافظت بشن. (مضمون) فقط زمان‌هایی مثل جنگ جمل که هیچ‌کس توانایی انجام کار رو نداشت، حضرت، امام حسن(سلام الله علیه) رو فرستادن. حالا چطور ممکنه این دو بزرگوار رو با لشکر مخالف‌هاشون که خودشون هم عضوش نبودن، همراه کرده باشن⁉️🤔 2⃣ چطور می‌شه که مردم منطقه طبرستان که ادعا شده امام حسین (سلام الله علیه) با مردم اونجا جنگیدن، محب و دوستدار ایشون شدن؟ 3⃣ تو کلیپ اشاره شد که این روایت حتی از نظر خود اهل سنت هم ایراد داره! حالا سوال این‌جاست که چرا و با چه انگیزه‌ای این روایت در یکی از کتب اهل سنت جعل شده؟🧐 هدف از جعل این احادیث (خصوصاً در دوره‌ی بنی‌امیه) موافق جلوه دادن اهل بیت با اعمال غیر اخلاقی و نژادپرستانه در این جنگ‌ها و دور کردن مردم از ائمه بوده! امروزه هم این شبهات با این هدف طراحی می‌شن که بین اسلام و ایران تقابل به وجود بیارن و همچنین، چهره‌ی خشنی از اهل بیت بسازن؛ غافل از این که تاریخ پر از مهربانی اهل بیت نسبت به ایرانی هاست.😎 اصلاً مردم یمن -که بخشی از ایران بوده- با دیدن شخصیت امیرالمؤمنین علی (سلام الله علیه) بود که شیعه شدن!❤️ [شیخ مفید،الارشاد،ج۱،ص۶۲] 🆔 @Ronesha_ir | رُنـِشــا
💌 ای فرزند آدم؛ غــمِ روزِ نیامـده‌ات، بر روز آمـده‌ات اضافه مکن زیرا اگر فردا از عمر تو باشد، خداوند روزی تو را در آن می‌رساند!💛 - امیرالمومنین علی (سلام الله علیه) فرمودند.🌱 🆔 @Ronesha_ir | رُنـِشــا
یه قبرستون کوچولو نزدیک مقبره دو شهید گمنام بود. شب بود و به این قسمت هم اومدیم تا به شهدای این‌جا هم، سری بزنیم و روحمون جلا پیدا کنه. حین گذشتن بین قبرا تا رسیدن به اون ۶,۷ تا شهید، یه لحظه چشمم بین تاریکی قبرستون، به یه نوری خورد... کنجکاو شدم و جلوتر رفتم تا پیداش کنم، اومدم و به این نقطه رسیدم. درجا میخکوب شدم، نفسم حبس شد و قلبم تند تند می‌زد. از تازگی و خیس بودن خاکش، فهمیدم امروز پرونده‌ی این شخص هم بسته شده و جسمش رو به دل خاک سپردن و در حال طی کردن شب اول قبرشه. حتی شاید هنوز اینجاست و قطع تعلق از جسمش نکرده. انگار بین اون همه قبر قدیمی، شکسته و بی‌نام و نشون، این قبر خیلی غریب و تنها و وحشت زده بود...🥲
آخه از وسط دنیای شلوغی که داشت، خونواده، شاید همسر و فرزند، محل کار و زندگی روزمره و کلی مشغله‌ی ذهنی و جسمی دیگه، یهو بهش گفتن: «وقتت تمومه!» و از بین اون حجم شلوغی بالاپایینی‌های دنیا، آوردنش یه گوشه بین آدمای به خاک سپرده شده و تو دل سکوت و اوج تاریکی رهاش کردن... همون دوست و رفیقایی که یه زمان داشت. همون خانواده که نزدیک‌تریناش بودن. همون وابستگی‌ها و دل خوشیاش‌. همه‌ی همه‌ی همه، اونو تو یه محیط تاریک، در عمق خاک، رها کردن و رفتن پی کار و بار خودشون...
راستش داشتم بهش می‌گفتم هنوز به اینجا عادت نکردی نه؟ اصلاً شاید به همین خاطر یه چراغ برات گذاشتن‌. که شاید کم‌تر بترسی! چون هنوز عادت نداری... :)❤️‍🩹 خیلی واسه‌ت حس تنهایی عجیب و شاید وحشتناکی داره نه؟ الان حالت چطوره؟ اصلاً کی هستی؟ :) نکنه اسم و رسمی داشتی و الان واست سخته که این سوالو می‌پرسم؟ می‌دونی چیه؟ منم می‌ترسم... خیلی می‌ترسم... من، از خود خود خودم می‌ترسم... به قول شاعر: «من خود بلای خویشم، از خود کجا گریزم؟»
بین این صحبت کردنا و فکر به اون شخص و کنارش نشستن، یهو صدای عروسی نزدیک اون قبرستون بلند شد... کمی اون‌طرف‌تر؛ تو یه خونه عروسی بود. یه عروس و داماد خوش و خرم، داشتن می‌رفتن سر خونه زندگی‌شون، و این شخص هم اومده بود تو خونه‌ اصلیش و منتقل شد به زندگی حقیقیش...
می‌بینی؟ دنیا همینه... یه چرخ گردون که خووووب مشغولت می‌کنه و این بین، یه سری چالشا برات طراحی می‌کنه و تو، یا می‌بری و می‌ری مرحله بعد، یا... گیم‌اور! و آخرین مرحله‌‌ی همه‌مون، چه بعد از برد، چه گیم اور، همینجاست... دقیقا همینجا... آماده‌ایم؟
خلاصه که قبرستون عجیبه... پر از داستان‌های مختلفه... پر از آدمای ساکت و چشم به راه و منتظر فاتحه‌ی توئه... پر از عکسای زنده رو قبراست که باهات حرف می‌زنن و بهت خیره شدن...
قبرستون عجیبه، شبش عجیب‌تر... خیلی عجیب‌تر... خیلی...
قبرستون، جاییه که تو رو به خودت میاره، و حتی عملکردتو بهتر می‌کنه. چون بهت تلنگر عمیق و واقعی می‌زنه که با تک‌تک سلول‌هات می‌تونی باطن این دنیا رو درکش کنی و الکی درگیرش نشی و خودتو بهش نفروشی. چون قیمتت، دنیا نیست. دنیا کوچیکه. سرده، فیکه، موقته...