💌 ای فرزند آدم؛
غــمِ روزِ نیامـدهات، بر روز آمـدهات اضافه مکن
زیرا اگر فردا از عمر تو باشد،
خداوند روزی تو را در آن میرساند!💛
- امیرالمومنین علی (سلام الله علیه) فرمودند.🌱
#پای_درس_امیرالمؤمنین
🆔 @Ronesha_ir | رُنـِشــا
یه قبرستون کوچولو نزدیک مقبره دو شهید گمنام بود. شب بود و به این قسمت هم اومدیم تا به شهدای اینجا هم، سری بزنیم و روحمون جلا پیدا کنه.
حین گذشتن بین قبرا تا رسیدن به اون ۶,۷ تا شهید، یه لحظه چشمم بین تاریکی قبرستون، به یه نوری خورد...
کنجکاو شدم و جلوتر رفتم تا پیداش کنم، اومدم و به این نقطه رسیدم.
درجا میخکوب شدم، نفسم حبس شد و قلبم تند تند میزد.
از تازگی و خیس بودن خاکش، فهمیدم امروز پروندهی این شخص هم بسته شده و جسمش رو به دل خاک سپردن و در حال طی کردن شب اول قبرشه. حتی شاید هنوز اینجاست و قطع تعلق از جسمش نکرده.
انگار بین اون همه قبر قدیمی، شکسته و بینام و نشون، این قبر خیلی غریب و تنها و وحشت زده بود...🥲
آخه از وسط دنیای شلوغی که داشت، خونواده، شاید همسر و فرزند، محل کار و زندگی روزمره و کلی مشغلهی ذهنی و جسمی دیگه، یهو بهش گفتن: «وقتت تمومه!»
و از بین اون حجم شلوغی بالاپایینیهای دنیا، آوردنش یه گوشه بین آدمای به خاک سپرده شده و تو دل سکوت و اوج تاریکی رهاش کردن...
همون دوست و رفیقایی که یه زمان داشت. همون خانواده که نزدیکتریناش بودن. همون وابستگیها و دل خوشیاش. همهی همهی همه، اونو تو یه محیط تاریک، در عمق خاک، رها کردن و رفتن پی کار و بار خودشون...
راستش داشتم بهش میگفتم هنوز به اینجا عادت نکردی نه؟ اصلاً شاید به همین خاطر یه چراغ برات گذاشتن. که شاید کمتر بترسی! چون هنوز عادت نداری... :)❤️🩹 خیلی واسهت حس تنهایی عجیب و شاید وحشتناکی داره نه؟
الان حالت چطوره؟ اصلاً کی هستی؟ :)
نکنه اسم و رسمی داشتی و الان واست سخته که این سوالو میپرسم؟
میدونی چیه؟ منم میترسم...
خیلی میترسم...
من، از خود خود خودم میترسم...
به قول شاعر: «من خود بلای خویشم، از خود کجا گریزم؟»
بین این صحبت کردنا و فکر به اون شخص و کنارش نشستن، یهو صدای عروسی نزدیک اون قبرستون بلند شد...
کمی اونطرفتر؛ تو یه خونه عروسی بود.
یه عروس و داماد خوش و خرم، داشتن میرفتن سر خونه زندگیشون، و این شخص هم اومده بود تو خونه اصلیش و منتقل شد به زندگی حقیقیش...
میبینی؟
دنیا همینه...
یه چرخ گردون که خووووب مشغولت میکنه و این بین، یه سری چالشا برات طراحی میکنه و تو، یا میبری و میری مرحله بعد، یا... گیماور!
و آخرین مرحلهی همهمون، چه بعد از برد، چه گیم اور، همینجاست...
دقیقا همینجا...
آمادهایم؟
خلاصه که قبرستون عجیبه...
پر از داستانهای مختلفه...
پر از آدمای ساکت و چشم به راه و منتظر فاتحهی توئه...
پر از عکسای زنده رو قبراست که باهات حرف میزنن و بهت خیره شدن...
قبرستون، جاییه که تو رو به خودت میاره، و حتی عملکردتو بهتر میکنه. چون بهت تلنگر عمیق و واقعی میزنه که با تکتک سلولهات میتونی باطن این دنیا رو درکش کنی و الکی درگیرش نشی و خودتو بهش نفروشی.
چون قیمتت، دنیا نیست. دنیا کوچیکه. سرده، فیکه، موقته...
و چقدر کسایی که میگن: «چیه قبرستون! آدم افسردگی میگیره و اه اه و...»، از این فضا دورن و نمیدونن همین قبرستون رفتنای با فکر، چه انقلابی تو دل و روح آدم ایجاد میکنه و رشدش میده و حتی یه نشاط و انگیزه درونی بهش میده واسهی ادامه راه...
اینجاست که علمای ما حداقل هفتهای یهبار قبرستون میرفتن و توصیه میکردن...
مثل آیتالله قاضی در نجف، تو دل شب، میرفتن قبرستون وادیالسلام و اینکارو توصیه میکردن و اصن الله الله از اون فضا!