eitaa logo
Ronesha | رُنِشا
1.7هزار دنبال‌کننده
680 عکس
65 ویدیو
17 فایل
"یادَلیلَ‌الْمُتَحَیِّرینَ" 💡رُنِشا: روشنگری نسبت‌‌ به شبهاتِ وارده‌ به اسلام - اینجا دیگه خبری از جوابای سخت برای سوالای دینی تو ذهنت نیست! 🕶 - ناشناس: https://daigo.ir/secret/26550851 - نشر مطالب با ذکر آیدی کانال مجازه‌
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ای فرزند آدم؛ غــمِ روزِ نیامـده‌ات، بر روز آمـده‌ات اضافه مکن زیرا اگر فردا از عمر تو باشد، خداوند روزی تو را در آن می‌رساند!💛 - امیرالمومنین علی (سلام الله علیه) فرمودند.🌱 🆔 @Ronesha_ir | رُنـِشــا
یه قبرستون کوچولو نزدیک مقبره دو شهید گمنام بود. شب بود و به این قسمت هم اومدیم تا به شهدای این‌جا هم، سری بزنیم و روحمون جلا پیدا کنه. حین گذشتن بین قبرا تا رسیدن به اون ۶,۷ تا شهید، یه لحظه چشمم بین تاریکی قبرستون، به یه نوری خورد... کنجکاو شدم و جلوتر رفتم تا پیداش کنم، اومدم و به این نقطه رسیدم. درجا میخکوب شدم، نفسم حبس شد و قلبم تند تند می‌زد. از تازگی و خیس بودن خاکش، فهمیدم امروز پرونده‌ی این شخص هم بسته شده و جسمش رو به دل خاک سپردن و در حال طی کردن شب اول قبرشه. حتی شاید هنوز اینجاست و قطع تعلق از جسمش نکرده. انگار بین اون همه قبر قدیمی، شکسته و بی‌نام و نشون، این قبر خیلی غریب و تنها و وحشت زده بود...🥲
آخه از وسط دنیای شلوغی که داشت، خونواده، شاید همسر و فرزند، محل کار و زندگی روزمره و کلی مشغله‌ی ذهنی و جسمی دیگه، یهو بهش گفتن: «وقتت تمومه!» و از بین اون حجم شلوغی بالاپایینی‌های دنیا، آوردنش یه گوشه بین آدمای به خاک سپرده شده و تو دل سکوت و اوج تاریکی رهاش کردن... همون دوست و رفیقایی که یه زمان داشت. همون خانواده که نزدیک‌تریناش بودن. همون وابستگی‌ها و دل خوشیاش‌. همه‌ی همه‌ی همه، اونو تو یه محیط تاریک، در عمق خاک، رها کردن و رفتن پی کار و بار خودشون...
راستش داشتم بهش می‌گفتم هنوز به اینجا عادت نکردی نه؟ اصلاً شاید به همین خاطر یه چراغ برات گذاشتن‌. که شاید کم‌تر بترسی! چون هنوز عادت نداری... :)❤️‍🩹 خیلی واسه‌ت حس تنهایی عجیب و شاید وحشتناکی داره نه؟ الان حالت چطوره؟ اصلاً کی هستی؟ :) نکنه اسم و رسمی داشتی و الان واست سخته که این سوالو می‌پرسم؟ می‌دونی چیه؟ منم می‌ترسم... خیلی می‌ترسم... من، از خود خود خودم می‌ترسم... به قول شاعر: «من خود بلای خویشم، از خود کجا گریزم؟»
بین این صحبت کردنا و فکر به اون شخص و کنارش نشستن، یهو صدای عروسی نزدیک اون قبرستون بلند شد... کمی اون‌طرف‌تر؛ تو یه خونه عروسی بود. یه عروس و داماد خوش و خرم، داشتن می‌رفتن سر خونه زندگی‌شون، و این شخص هم اومده بود تو خونه‌ اصلیش و منتقل شد به زندگی حقیقیش...
می‌بینی؟ دنیا همینه... یه چرخ گردون که خووووب مشغولت می‌کنه و این بین، یه سری چالشا برات طراحی می‌کنه و تو، یا می‌بری و می‌ری مرحله بعد، یا... گیم‌اور! و آخرین مرحله‌‌ی همه‌مون، چه بعد از برد، چه گیم اور، همینجاست... دقیقا همینجا... آماده‌ایم؟
خلاصه که قبرستون عجیبه... پر از داستان‌های مختلفه... پر از آدمای ساکت و چشم به راه و منتظر فاتحه‌ی توئه... پر از عکسای زنده رو قبراست که باهات حرف می‌زنن و بهت خیره شدن...
قبرستون عجیبه، شبش عجیب‌تر... خیلی عجیب‌تر... خیلی...
قبرستون، جاییه که تو رو به خودت میاره، و حتی عملکردتو بهتر می‌کنه. چون بهت تلنگر عمیق و واقعی می‌زنه که با تک‌تک سلول‌هات می‌تونی باطن این دنیا رو درکش کنی و الکی درگیرش نشی و خودتو بهش نفروشی. چون قیمتت، دنیا نیست. دنیا کوچیکه. سرده، فیکه، موقته...
و چقدر کسایی که می‌گن: «چیه قبرستون! آدم افسردگی می‌گیره و اه اه و...»، از این فضا دورن و نمی‌دونن همین قبرستون رفتنای با فکر، چه انقلابی تو دل و روح آدم ایجاد می‌کنه و رشدش می‌ده و حتی یه نشاط و انگیزه درونی بهش می‌ده واسه‌ی ادامه راه...
اینجاست که علمای ما حداقل هفته‌ای یه‌بار قبرستون می‌رفتن و توصیه می‌کردن... مثل آیت‌الله قاضی در نجف، تو دل شب، می‌رفتن قبرستون وادی‌السلام و اینکارو توصیه می‌کردن و اصن الله الله از اون فضا!