داداش بزرگتر ؟
من یدونش با چشمام دیدم
برادر زاده ام که هفت سالشه و ابجیش که تازه به دنیا اومده رو انداخته بود رو پاش که بخوابه :)
خودش هم خوابش برده بود :)!
-ࢪوحاء !:)
_
همیشه با دیدن چشمانش قهوه ای و زیبایش ؛
قلب ارام و بی شیله پیله ام ، شروع میکرد
به کوبیدن خودش به در دیوار قفسه سینه ام ؛
مردمک های چشمانم
به لرزه در نیامد انگار که :
زلزله ای هشت ریشتری بر زمین چشمانم افتاده باشد ...
گه گاهی هم میشد ،
که ساق پاهایم تحمل وزن خودم را هم نداشت ؛
چنان که میگفتم
الان ها هست که پایم بشکند و بیوفتم
نمیدانستم این حس مسخره چیست که خِرِ گلوی من را گرفته است و قلبم را زمین گیر کرده ؛
شب یا صبح
ساعتِ شش صبح یا دوازده شب فرقی نمیکرد
چشمانش از سرم بیرون نمیرفت
دیوانه ای شده بودم که تصویر زیبای چشمانش بر ذهنم نقش میبست ...
کم کم ؛
بعد ها خیلی بعد ها
فهمیدم که عاشق شده بودم ...
عاشق چشمانی قهوه ای که برای چند دقیقه محو زیباییشان شده بودم :)!🌿
#خودنوشت.