#منتظرانه
#خاطرات_سازنده
🔹یا صاحب الزمان مددی کن باز هم از این خاطرات برای فرزندانمان، شکل بگیرد.......
ظهر عاشقی
🐧 با صدای جیک جیک پرنده هایی که روی آب گرم کن لانه کرده بودند از خواب بیدار شدم.کمی جا خوردم ولی به یاد اوردم مثل هر سال شب عاشورا را در خانه مادر بزرگ به صبح رسانده ایم.
نزدیکی خانه مادر بزرگ به حرم بی بی جان بهانه ای بود که در سوگواری کنار هم باشیم.
بوی عطر نان تازه فضای خانه را معطر کرده بود..از بیرون خانه صدای دسته های عزاداری به گوش می رسید.
سفره صبحانه پهن بود و پدر بزرگ چای لیوانی پررنگش را شیرین می کرد.مادر بزرگ سیب زمینی اب پز را با زنجبیل و کره لقمه میگرفت.نگاهش که به من افتاد گفت:« زود بلند شو باید حرکت کنیم صدا را نمی شنوی!؟»
از رختخواب بلند شدم و به حیاط رفتم ،وقتی وارد اتاق شدم بقیه هم بیدار شده بودند .یکی صبحانه می خورد و دیگری روسری اش را روی سر تنظیم می کرد .بعضی ها هم هردو کار را با هم انجام می دادند.
کوچه ها همه سیاه پوش بودند و صورت های عزاداران آشفته و سرها و لباسهای مردان به نشانه عزاداری گل مالیده شده بود.صدای بلند طبل و روضه و زنجیر زن ها ، همه را به گریه می انداخت
سرعت قدم هایمان تند تر شده بود ، گاه راه می رفتیم و گاه با سر می دویدیم.
مردم بیشتر پیش می رفتند تا بایستند و لبی تر کنند.صدای خش خش پاها و گریه ی عزاداران و گرد وخاک در آسمان تصویر جالبی در پیش رویم می ساخت.
سیل جمعیت ، به سوی حرم تمامی نداشت .این سیل خروشان و خودجوش خودشان را به حرم رسانده بودند تا با بانوی کرامت (س) هم نوا شوند و با امام زمانشان در سوگ ثار الله بگریند.
غم و سوگواری امام شهدا پایانی نداشت ، همه بی قرار عشق شاه عاشقان بودند و ظهر عاشورا داغ دلها را تازه تر کرده بود. با صدای اذان ظهر همه ی عزاداران آماده نماز جماعت شدند تا پایبندی خود را به آرمان های سید و سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین ( ع) به اثبات برسانند.
🖊فاطمه خانی حسینی_۱۵ ساله