eitaa logo
رشدانه(سبک زندگی)
274 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
480 فایل
رهرو آن نيست كه گه تند و گهي خسته رود... رهرو آنست كه آهسته و پيوسته رود. 📝نظرات مشفقانه خود را در باره مطالب کانال با نشانی زیر در میان بگذارید. ممنونم صفری(سطح۳مشاوره خانواده،دارای پروانه تخصصی سازمان نظام روانشناسی۱۳۹۳۰) @Tebyan_313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸قصه یکی از راه های مهم در تربیت کودک و نوجوان هستش حتی برای بزرگسالان 🖊نویسنده قصه ها(حجت الاسلام اکبراکبری 🔹طلبه سطوح عالی، دانش آموخته سطح سه مشاوره اسلامی) 📣لطفا قصه ها رو بدون درج لینک کانال ارسال ننمائيد. 🌺به نام خدای مهربان ستاره دل تو دلش نبود تا ماه رمضان از راه برسه آخه نه سالش شده بود و دیگه مثل آدم بزرگا می تونست روزه بگیره آرزوش بود سحرها از خواب پاشه همراه مامان و بابا و برادرها و خواهرهاش روزه بگیره موقع افطار چادر گل گلیش رو سرش کنه و با مامانش مسجد محلشون بره و آبجوش های خوشمزه و خرما بخوره و به همه بگه منم روزه گرفتم بلاخره ماه رمضان از راه رسید و انتظار ستاره تموم شد سحر که شد مامان صداش کرد اما خیلی خوابش میومد مامان با دستای مهربونش صورت ستاره رو نوازش کرد تا بیدارشد و رفت صورتشو شست وقتی اومد سر سفره همه با لبخند نگاهش کردند و گفتند خوش اومدی خانم طلا ستاره یه حس عجیبی داشت احساس می کرد خیلی بزرگ شده سحری رو خوردند و نماز رو خواندند اما ظهر که ستاره از مدرسه امد خانه حواسش نبود رفت سر یخچال و یه دل سیر آب خورد مامانش وقتی رسید پرسید ستاره مگه روزه نیستی ستاره که یادش اومد زد زیر گریه مامانش بغلش کرد و گفت چون یادت نبوده روزت باطل نشده و زد زیر خنده که کاش منم یادم می رفت که روزه هستم ستاره هم خندید و گفت چه خدای مهربونی داریم که اینطوری بهمون گفته ادامه دارد.... https://eitaa.com/ghesehs
🌸قصه یکی از راه های مهم در تربیت کودک و نوجوان هستش حتی برای بزرگسالان 🖊نویسنده قصه ها(حجت الاسلام اکبراکبری 🔹طلبه سطوح عالی، دانش آموخته سطح سه مشاوره اسلامی) 📣لطفا قصه ها رو بدون درج لینک کانال ارسال ننمائيد. 🌺به نام خدای مهربان ستاره دل تو دلش نبود تا ماه رمضان از راه برسه آخه نه سالش شده بود و دیگه مثل آدم بزرگا می تونست روزه بگیره آرزوش بود سحرها از خواب پاشه همراه مامان و بابا و برادرها و خواهرهاش روزه بگیره موقع افطار چادر گل گلیش رو سرش کنه و با مامانش مسجد محلشون بره و آبجوش های خوشمزه و خرما بخوره و به همه بگه منم روزه گرفتم بلاخره ماه رمضان از راه رسید و انتظار ستاره تموم شد سحر که شد مامان صداش کرد اما خیلی خوابش میومد مامان با دستای مهربونش صورت ستاره رو نوازش کرد تا بیدارشد و رفت صورتشو شست وقتی اومد سر سفره همه با لبخند نگاهش کردند و گفتند خوش اومدی خانم طلا ستاره یه حس عجیبی داشت احساس می کرد خیلی بزرگ شده سحری رو خوردند و نماز رو خواندند اما ظهر که ستاره از مدرسه امد خانه حواسش نبود رفت سر یخچال و یه دل سیر آب خورد مامانش وقتی رسید پرسید ستاره مگه روزه نیستی ستاره که یادش اومد زد زیر گریه مامانش بغلش کرد و گفت چون یادت نبوده روزت باطل نشده و زد زیر خنده که کاش منم یادم می رفت که روزه هستم ستاره هم خندید و گفت چه خدای مهربونی داریم که اینطوری بهمون گفته ادامه دارد.... https://eitaa.com/ghesehs