eitaa logo
روزی حلال
33.7هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
4.7هزار ویدیو
65 فایل
✳️برای رزرو تبلیغات در مجموعه اَسرا بر روی لینک زیر کلیک کنید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2186347655C6187e57a27 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vB1e.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆اول قرارداد، سپس كار سليمان جعفرى كه يكى از ارادتمندان امام رضا عليه السلام بود، مى گويد: براى كارى خدمت امام رفته بودم ، چون كارم تمام شد خواستم به منزل خود برگردم ، امام فرمود: امشب نزد ما بمان ! در محضر امام به خانه او رفتيم ، غلامان آن حضرت مشغول بنايى بودند امام در ميان آنها غلامى سياه را ديد كه از غلامان آن حضرت نبود، پرسيد: - اين كیست ؟ عرض كردند: - به ما كمك مى كند به او چيزى خواهيم داد. فرمود: - مزدش را تعيين كرده ايد؟ عرض كردند: - نه ، هر چه بدهيم راضى مى شود. امام برآشفت و بسيار خشمگين شد. من عرض كردم : فدايت شوم چرا خودت را ناراحت مى كنيد؟ فرمود: من بارها به اينها گفته ام هيچكس را براى كارى نياوريد مگر آن كه قبلا مزدش ‍ را تعيين كنيد و قرارداد ببنديد. كسى كه بدون قرارداد قبلى كارى انجام دهد اگر سه برابر به او مزد بدهى ، خيال مى كند مزدش را كم داده اى ، اما اگر مزدش را قبلا تعيين كنى وقتى مزدش را بپردازى از تو خشنود خواهد شد كه به گفته خود عمل كرده اى و اگر بيش از مقدار قرارداد چيزى به او بدهى هر چه كم و ناچيز باشد، متوجه مى شود اضافه داده اى ، سپاسگزار خواهد بود. 📚بحار: ج 49، ص 106. 💠 @RoozieHalal 💠
🔆تشخيص حرام و حلال براى كودكى خردسال احمد بن اسحاق يكى از اصحاب و كسانى بود كه وجوهات شيعيان را جمع آورى مى كرد و خدمت امام حسن عسكرى عليه السلام تقديم مى نمود، او حكايت نمايد: روزى به قصد تحويل مقدار قابل توجّهى وجوهات شرعيّه به همراه تعدادى سؤ ال در مسائل مختلف ، به محضر مبارك امام حسن عسكرى عليه السلام عازم سامراء شدم . و چون وارد شهر سامراء گشتم ، به سمت منزل آن حضرت حركت نمودم ، هنگامى كه به منزل رسيدم ، اذن دخول طلبيده و وارد شدم ، چشمم به كودكى خردسال افتاد كه بر زانوهاى حضرت نشسته و بسيار خوش سيما و نورانى بود. همين كه كيسه هاى پول و جواهرات را خدمت حضرت نهادم ، امام عليه السلام نگاهى به كودك نمود و فرمود: اى پسرم ! اين اموال از شيعيان و دوستان تو مى باشد، آن ها را باز كن و تحويل بگير. ناگهان كودك اظهار داشت : اى پدر! و اى سرورم ! آيا جايز است كه دست به سوى اموالى دراز كنم كه آغشته به حرام است ؟! سپس امام حسن عسكرى عليه السلام خطاب به احمد بن اسحاق كرد و فرمود: آنچه در كيسه ها مى باشد، بيرون بياور تا فرزندم حلال و حرام آن ها را از يكديگر جدا نمايد. چون يكى از كيسه ها را خدمت حضرت نهادم ، كودك فرمود: اين مال فلان شخص است كه در فلان محلّه شهر قم سكونت دارد و مقدار آن 72 دينار است كه بابت فروش باغ ارثيه پدرش و نيز فروش هفت عدد پيراهن و كرايه مغازه هايش مى باشد. امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: عزيزم ! صحيح گفتى ، اكنون بگو كدام حرام است ؟ كودك اظهار داشت : در اين كيسه يك دينار مشكوك ، از اهالى شهر رى مربوط به فلان تاريخ مى باشد كه مغشوش مى باشد. بعد از آن اشاره به يكى ديگر از كيسه ها نمود و فرمود: و امّا صاحب اين كيسه فلانى است كه در فلان شهر مقدار يك مَن و يك چارك نخ ، جهت بافتن پارچه به فلان بافنده معروف داد و چون مدّتى طولانى سپرى شد، نخ ‌ها را دزد به سرقت برد. و صاحب نخ ‌ها نسّاج را تكذيب و جريمه كرده و به جاى آن ، يك مَن و نيم غرامت گرفت . پس يك دينار با تكّه اى پارچه در اين كيسه از چنين راهى به دست آمده است كه حرام مى باشد. سپس كودك به سوّمين كيسه اشاره نمود و اظهار داشت : آنچه درون آن است ، مال فلان شخص است كه در فلان محلّه قم زندگى مى كند و مقدار هفتاد دينار مى باشد كه نبايد دست زده شود. امام حسن عسگرى عليه السلام سؤال نمود: چرا؟ فرزند جواب داد: چون اين ها بابت فروش گندم هائى است كه مالك با كشاورز اختلاف داشتند و مالك سهم كشاورز را كمتر از حقّش داد. پدر فرمود: بلى ، صحيح است . پس از آن كودك فرمود: اى احمد بن اسحاق ! اين اموال را به صاحبانش ‍ برگردان ، ما نيازى به آن ها نداريم . و اكنون كيسه آن پيرزن را بياور. احمد گفت : من به طور كلّى آن كيسه را فراموش كرده بودم ... آرى براى امام معصوم ، چون از طرف خداوند متعال منصوب است ، سنّ و سال ، موقعيّت مطرح نيست ؛ بلكه هر زمان هر چه اراده نمايد حاصل خواهد شد و به همه امور آگاه مى گردد. پس مواظب اعمال و گفتار خود در تمام حالات باشيم كه امام زمان ، روحى له الفداء و سلام اللّه عليه غافل نخواهد بود. 📚احتجاج طبرسى : ج 2، ص 524 - 527، ينابيع المودّة : ج 3، ص ‍ 319، ح 5. 💠 @RoozieHalal 💠
🔆توجه به يتيم و بركت زندگى بـرخـى از تـاريـخ نويسان مى گويند: كمتر دايه اى حاضر بودبه محمد(صل الله علیه وآله و سلم ) شير دهد, زيرا بيشتر طالب آن بودند كه اطفال غير يتيم راانتخاب كنند تا از كمك هاى پدران آنها بهره مند شوند. حتى حـلـيمه نيزاز قبول آن حضرت سرباز زد, ولى چون بر اثر ضعف اندام , هيچ كس طفل خود را به او نـداد, ناچار شد كه نوه عبدالمطلب را بپذيرد. وى به شوهر خود چنين گفت : برويم همين طفل را بگيريم تابادست خالى برنگرديم , شايد لطف الهى شامل حال ما گردد. از قـضا چنين شد و از آن لحظه كه حليمه آماده شد خدمت محمد(صل الله علیه وآله و سلم ) را به عهده گيرد, الطاف الهى , سراسر زندگى او رافراگرفت . 📚ابن هشام , سيره , ج 1, ص 171و172 💠 @RoozieHalal 💠
🔆نماز در اوّل وقت و يك شمش طلا مرحوم كلينى ، راوندى و برخى ديگر از بزرگان به نقل از شخصى به نام ابراهيم فرزند موسى قزّاز - كه امام جماعت يكى از مساجد شهر خراسان (مسجد الرّضا عليه السلام ) بود - حكايت نمايند: روزى به محضر مبارك حضرت علىّ بن موسى الرّضاعليهما السلام وارد شدم تا پيرامون درخواستى كه قبلاً از آن حضرت كرده بودم ، صحبت نمايم ؛ و با كمك ايشان بتوانم مشكلات زندگى خود و خانواده ام را بر طرف سازم . در همين اثناء، امام عليه السلام در حال حركت و خروج از منزل بود و قصد داشت كه جهت استقبال بعضى از شخصيّت ها به بيرون شهر برود. من نيز همراه حضرت به راه افتادم ، در بين راه وقت نماز فرا رسيد، پس امام عليه السلام مسير خود را به سمت ساختمانى كه در آن نزديكى بود، تغيير داد. و سپس در نزديكى آن ساختمان ، كنار صخره اى فرود آمديم ؛ و حضرت به من فرمود: اى ابراهيم ! اذان بگو. عرضه داشتم : صبر كنيم تا ديگر اصحاب و دوستان ، به ما ملحق شوند، بعد از آن نماز را اقامه فرمائيد؟ حضرت فرمود: خداوند تو را مورد مغفرت و رحمت واسعه خويش قرار دهد، مواظب باش كه هيچ گاه نماز را از اوّل وقت آن ، تاءخير نيندازى ، مگر آن كه ناچار و مجبور شوى ؛ و يا آن كه داراى عذرى - موجّه - باشى . پس طبق فرمان امام عليه السلام اذان نماز را گفتم ؛ و سپس نماز را به امامت آن حضرت اقامه نموديم . بعد از آن كه نماز، پايان يافت و سلام نماز را داديم ، عرضه داشتم : ياابن رسول اللّه ! قبلاً خواهشى از شما - در رابطه با مشكلات زندگى خود و عائله ام - كرده بودم ؛ و شما نيز وعده اى به من دادى ، كه مدّت زيادى از آن وعده سپرى شده است ؛ و من سخت در فشار زندگى خود و خانواده ام مى باشم . و با توجّه به مشغله هاى بسيارى كه شما داريد، نمى خواهم هر روز مزاحم اوقات گرانبهاى شما گردم ، چنانچه ممكن باشد، عنايتى در حقّ من و خانوده ام بفرمائيد. هنگامى كه سخن من پايان يافت ، امام عليه السلام تبسّمى نمود؛ و سپس با عصا و چوب دستى خود، مقدارى از خاك هاى روى زمين را محكم سائيد. بعد از آن ، حضرت دست مبارك خود را دراز نمود و بر روى آن خاكها زد، پس ناگهان متوجّه شدم كه شمش طلائى را برداشت و تحويل من داد؛ و فرمود: اين را بگير، خداوند متعال در آن ، برايت بركت و توسعه عطا گرداند، آن را هزينه زندگى خود و عائله ات قرار بده . و سپس حضرت افزود: آنچه را كه امروز مشاده كردى مكتوم و از ديگران مخفى بدار. ابراهيم بن موسى قزّاز در پايان حكايت ، اضافه كرد: بعد از آن كه شمش طلا را از امام رضا عليه السلام دريافت كردم و به منزل آمدم ، آن را فروختم و قيمت آن را كه حدود هفتاد هزار دينار بود، هزينه زندگى خود و خانواده ام قرار دادم . و خداوند متعال به بركت دعاى آن حضرت ، به قدرى بركت و توسعه به من عنايت نمود، كه يكى از ثروتمندان معروف شهر خراسان قرار گرفتم . 📚 اصول كافى : ج 1، ص 488، ح 6، اختصاص شيخ مفيد: ص 270، بحارالا نوار: ج 49، ص 49، ح 49، به نقل از خرائج مرحوم راوندى . 💠 @RoozieHalal 💠
🔆مشکل مهم يك بنده خدائى مى گويد دو مرتبه مشكل مهمى براى من پيدا شد و با زيارت عاشورا بر طرف شد، توسل اول : براى حقير سه مشكل مهم پيدا شده بود كه سخت مرا نارحت كرده بود. 1 مبلغ دويست هزار تومان بابت خريد منزل بدهكار بودم كه نزديك نه سال طول كشيده شده بود و قدرت پرداخت آن را نداشتم . 2 گرفتارى سخت ديگرى كه از بيان آن معذورم . 3 از جهت امر معاش سخت در مضيقه بودم . اين سه گرفتارى عرصه را بر من تنگ كرده بود، بعد از توسل به بى بى فاطمه معصومه عليهاالسلام به خاطرم رسيد كه چهل روز زيارت عاشورا را بخوانم و ثوابش را به حضرت نرجس خاتون هديه نمايم كه آن حضرت نزد فرزندشان آقا امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشريف شفاعت نموده كه اين سه گرفتارى بر طرف شود. توسل را به اين طريق شروع كردم : بعد از نماز صبح هر روز زيارت امين اللّه به قصد زيارت اميرالمؤ منين علیه السلام و سپس زيارت عاشورا با صد لعن و صد سلام و سجده و دو ركعت نماز و بعد از آن دعاى معروف علقمه ، روز بيست و هفتم ، گرفتارى دوم به گونه اى خارق العاده بر طرف شد، روز سى و هشتم شخصى از دوستان كه اجمالا از بدهكارى بنده خبر داشت پس از احوال پرسى ، بدون مقدمه مبلغ دويست هزار تومان كه مطابق با بدهكارى حقير بود به اينجانب داد و گفت : اين پول مال شما است بابت بدهكارى منزل ، بعد از اتمام چهل روز امر معاش به اندازه كفايت به گونه اى كه در مضيقه نباشم حل شد و الحمد للّه تا اين ساعت به مشكلى از جهت معاش برخورد نكردم . 📚كرامات الحسينية جلد دوم، معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت، على مير خلف زاده 💠 @RoozieHalal 💠
🔆اهتمام به امور فقرا سيد جواد عاملى ، فقيه معروف ، صاحب كتاب ((مفاتيح الكرامة )) شبى مشغول صرف شام بود كه صداى در را شنيد براى وى خبر آوردند كه پيشخدمت استادش سيد مهدى بحرالعلوم دم درب منتظر است ، وى وقتى كه فهميد پيشخدمت استادش منتظر است با عجله به طرف درب دويد. پيشخدمت گفت : استاد، شما را الان احضار كرده است ، شام جلو ايشان حاضر است اما دست به سفره نخواهند برد تا شما برويد، جاى معطلى نبود، سيد جواد بدون آن كه غذا را به آخر برساند با شتاب تمام به خانه سيد بحرالعلوم رفت . تا چشم استاد به سيد جواد افتاد، با خشم بى سابقه اى گفت : سيد جواد! ايشان غرق در عرق و شگفتى گرديد كه چه شده و چه حادثه اى اتفاق افتاده است تاكنون سابقه نداشته اين چنين مورد عتاب قرار گيرد، هرچه به مغزشان فشار آورد تا علت را بفهمد ممكن نشد، ناچار پرسيد ممكن است حضرت استاد بفرمايند: تقصير اينجانب چيست ؟ فرمودند: علت اين است كه هفت شبانه روز فلان شخص همسايه ات با عائله اش گندم و برنج گيرشان نيامد، در اين مدت از بقال سر كوچه نسيه گرفته و برده اند، امروز رفته است از بقال سركوچه نسيه بگيرد، قبل از آن كه افطار كنند، بقال گفته كه نسيه ها زياد شده ، او هم بعد از شنيدن اين جمله خجالت كشيده كه تقاضاى نسيه كند، دست خالى به خانه اش برگشته و امشب خويش و خانواده اش بى شام مانده اند. سيد جواد گفت : به خدا قسم من از اين جريان بى خبر بودم ، اگر مى دانستم ، به احوالش رسيدگى مى كردم . فرمود: همه داد و فرياد بر اين است كه تو چرا از احوال همسايه بى خبر مانده اى ؟ چرا هفت شبانه روز آن ها به اين وضع بگذرانند و تو متوجه نشوى ؟ و اگر با خبر بودى اقدام نمى كردى كه تو اصلا مسلمان نبودى . مى فرمائيد: چه كنم ؟ پيشخدمت من مجمعه اى از غذا را بر مى دارد و منزل آن مرد برويد دم درب ، پيشخدمت برگردد، تو درب را بزن ، و لذا خواهش كن كه امشب با هم غذا صرف كنيد، اين پول را هم بگير زير فرش يا حصير خانه اش بگذار و برگرد. من اين جا نشسته ام و شام نخواهم خورد تا تو برگردى و خبر آن مرد مؤ من را براى من بياورى . پيشخدمت سينى بزرگ غذا كه انواع غذاى مطبوع در آن بود برداشت ، و به همراه سيد جواد روانه شد، پس از رسيدن به منزل مورد نظر پيشخدمت مراجعت نمود و سيد جواد پس از در زدن و كسب اجازه وارد شد. صاحبخانه پس از شنيدن معذرت خواهى سيد جواد و خواهش او دست به سفره برد لقمه اى از غذا را خورد و غذا را مطبوع يافت ، حس كرد اين غذا دست پخت سيد جواد عرب نمى باشد، فوراً دست كشيد و گفت : اين غذا دست پخت عرب نيست . بنابراين از خانه شما نيامده ، تا نگوئى اين غذا از كجاست ، من دست به آن نخواهم زد، آن مرد درست حدس زده بود، غذا در خانه بحرالعلوم ترتيب داده شده بود، آن ها ايرانى الاصل و اهل بروجرد بودند، و غذا، غذاى عرب نبود. سيد جواد هرچه اصرار كرد كه غذا بخور، تو چه كار دارى كه اين غذا در خانه چه كسى ترتيب داده شده است ؟ آن مرد قبول نكرد و گفت : تا ماجرا را، نگويى دست به غذا دراز نخواهم كرد. سيد جواد چاره اى نديد كه ماجرا را از اول تا به آخر نقل كرد، آن مرد بعد از شنيدن ماجرا غذا را خورد، اما سخت در شگفت مانده بود، مى گفت : من راز خودم را به احدى نگفته ام ، از نزديكترين همسايگانم پنهان داشته ام ، سيد از كجا مطلع شده است ؟ 📚برگزيده اى از داستانهاى اسلامى ، حاج عباس احمدى اديب ، ص 96، به نقل از كشكول بهائى 💠 @RoozieHalal 💠
🔆طب و نام و ثروت به خاطر يك ايثار ✨مرحوم حاج ميرزا خليل تهرانى كه در سداد و صلاح و فن طب سرآمد دهر، و مقبول عامه و خاصه ، و مطبوع و محبوب همه علماء عراق بود... نقل كرد كه : من در علم طب چندان درسى نخواندم و استادى نديدم ، همه اين مهارت و بصيرت از بركت دادن يك نان بود. و آن چنان بود كه در جوانى به قصد زيارت (حضرت ) معصومه عليه السلام مشرف شدم به قم ، و در آن جا، بلكه در(همه ) جاهاى ديگر، گرانى سختى بود كه نان به زحمت به دست مى آمد. و در آن زمان نزاع بود ما بين دولت ايران و روس ، و اسراء(جنگ را) آورده بودند، و در بلاد متفرق كرده بودند؛ از زن و مرد و صغير و كبير. و من در يكى از حجرات دارالشفا كه عمارتى است در زير مدرسه متصل به صحن شريف و در او حجراتى است كه غربا و مترددين منزل مى كنند منزل كرده بودم . روزى به بازار رفتم ، و رنج فراوانى كشيدم تا نانى بدست آوردم و قصد منزل كردم . در بين راه به زنى از اسراى نصارى رسيدم كه طفلى در بغل گرفته بود و از گرسنگى رخسارش زرد شده بود چون مرا ديد گفت : شما مسلمان رحم نداريد، كه خلق را اسير مى كنيد و گرسنه نگاه مى داريد. پس بر او رقت كردم ، و آن نان را به او دادم و از او گذشتم . روز چيزى نخورده ، شب نيز چيزى نداشتم . تنها در منزل نشسته بودم . ناگاه مردى داخل حجره شد و گفت : بى بىِ مرا دردى رسيده كه بى طاقت شده (و نام آن بيمار را برد) اگر طبيبى سراغ دارى كه علاجش را بپرسم . بر زبانم جارى شد كه فلان چيزى خوب است . گمان كرد كه من طبيبم . رفت و (نام دارو را) گفت . پس (بيمار آن را) ساخت و خورد؛ فورا بهبود يافت . ساعتى نكشيد كه همان مرد آمد با يك مجموعه كه در آن انواع غذاها بود، يا يكصد اشرفى ، و معذرت و تشكر بسيار. فرداى آن روز قضيه درد و دواى فورى خود را براى آشنايان نقل كرد، كه چنين طبيب و مداوا نديده بودم ، و بعضى از ايشان به پاره اى امراض مبتلا بود؛ جوياى منزل من شد و پرسيد. به همان نحو كه مفردات بدون معرفت به اصل مزاج و طبيعت آن دوا چيزى گفتم و رفت و خورد و شفا يافت . خوب و بين مردم منتشر شد. بر من هجوم آوردند. به همان نحو چيزى مى گفتم و خوب مى شدند.(به تدريج ) سود زيادى به دستم آمد. پس تحفه طبى (حكيم مؤ من را) پيدا كردم ، و مراجعه كردم كه لامحاله ( اسامى مفردات و امزجه آن ها را ياد گيرم . چندى در آن جا ماندم . آن گاه برگشتم به تهران و به مراجعه كتب (مشغول شدم ). در اندك وقتى معروف و مشهور (شدم ) و نامم در اسامى استادان ثبت شد. و همه آن از اثر آن قرص ‍ نان بود. 📚كلمه طيبه ، ص 269 💠 @RoozieHalal 💠
🔆توجه به خلق يا خالق شخص همواره ملازم در خانه عمر بن خطاب بود. به خانه او مى آمد تا كمكى مادى نصيبش شود. عمر از دست او خسته شده و به او گفت : اى آقا به در خانه خدا هجرت كرده اى يا به در خانه عمر؟ برو قرآن بخوان و از تعليمات قرآن بياموز، كه تو را از آمدن به درب خانه ام بى نياز مى سازد. او رفت ، و ماهها گذشت و ديگر نيامد. عمر جستجو كرد و اطلاع پيدا كرد كه او از مردم دورى كرده و در جاى خلوتى به عبادت اشتغال دارد. عمر به سراغ او رفت و به او گفت : مشتاق ديدار تو شدم (و آمدم از تو احوال بپرسم )، فلانى بگو بدانم ، چه چيزى سبب شده كه از ما دور گشتى و بريدى ؟! او در پاسخ گفت : قرآن خواندم ، قرآن مرا از عمر و آل عمر بى نياز ساخت . عمر گفت : كدام آيه را خواندى كه چنين تصميم گرفتى ؟ او گفت : قرآن مى خواندم ، به اين آيه رسيدم (و فى السماء رزقكم و ما توعدون ، روزى شما با همه وعده ها كه بشما دادند در آسمان (بامر خدا مقدر) است . با خود گفتم : رزق و روزى من در آسمان است ولى من آن را در زمين مى جويم ، پس براستى بد مردى هستم . عمر از اين سخن تحت تاءثير قرار گرفت و گفت : راست مى گوئى . 📚حكايتهاى شنيدنى 2/ 65 - شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 19/ 320 💠 @RoozieHalal 💠
🔆ثمره مهلت دادن به بدهكار حضرت صادق عليه السلام فرمود: هر كه خواهد كه خداوند او را در روزى كه هيچ پناهى جز پناه او وجود ندارد پناه دهد، نادارى را مهلت دهد يا از حق خود بگذرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز بسيار گرمى - در حالى كه كف دست خود سايبان قرار داده بود فرمود: كيست كه خواهد از شدت گرماى جهنم در سايه قرار گيرد؟ و اين جمله را سه بار تكرار فرمود. مردم هر بار گفتند: ما يا رسول الله صلى الله عليه و آله . فرمود: كسى كه وامدار خود را مهلت دهد يا از تنگدست بگذرد (از شدت گرماى جهنم در سايه قرار مى گيرد). 📚علم اخلاق اسلامى 2/ 214. 💠 @RoozieHalal 💠
🔆صله رحم امام حسين بن على پسر عموى امام صادق عليه السلام از افراد شجاع و پر صلابت بود به طورى كه به او رمح آل ابوطالب (نيزه خاندان ابوطالب ) مى گفتند. از آنجائى كه بينى پهنى داشت به حسن افطس معروف گرديد. او در ماجراى قيام عبدالله محض (نواده امام حسن ) بر ضد منصور دوانيقى خليفه عباسى پرچمدار بود، و بر سر همين موضوع با امام صادق كدورتى داشت ، به حدى كه يكبار با كارد پهن به امام حمله كرد تا آن حضرت را بكشد. (سالمه ) يكى از كنيزهاى امام مى گويد: در آن هنگام كه امام در بستر شهادت قرار گرفت ، در بالينش بودم و پرستارى مى كردم ، بى هوش شد، وقتى كه به هوش آمد، به من فرمود: هفتاد دينار به حسن افطس بدهيد و فلان مقدار و فلان مقدار به افراد ديگر بپردازيد. عرض كردم : آيا به مردى كه با كارد پهن و تيز به شما حمله كرد و مى خواست شما را بكشد هفتاد دينار بدهيم ؟ فرمود: آيا نمى خواهى مشمول اين آيه باشم كه خداوند مى فرمايد: (آنها كه پيوندهائى كه خداوند به آنها امر كرده است بر قرار مى دارند و از پروردگارشان مى ترسند و از بدى حساب بيم دارند... داراى عاقبت نيك در سراى آخرت خواهند بود) سپس فرمود: آرى اى سالمه خداوند بهشت را آفريد و پاكيزه و خوشبو ساخت به طورى كه بوى خوش آن فاصله مسير دو هزار سال راه به مشام او مى رسد، ولى اين بوى خوش به مشام قطع كننده پيوند و خويشاوندى و عاق والدين نمى رسد. 📚حكايتهاى شنيدنى 5/30 - الغيبة للطوسى ص 128. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆برکت مردی به پیامبر(صل الله علیه وآله و سلم) گفت:سرمایه ام اندک است. فرمود:چرا درود فرشتگان و تسبیح آفریدگان و مایه روزی مردم را به یاری نمی گیری؟ گفت: چیست؟ فرمود:سُبحانَ اللهِ و بِحَمدِهِ، سُبحانَ الله العَظیمِ، أستَغفِرُالله؛ خدا منزه و ستودنی است منزه است خدای بزرگ. از او آمرزش می جویم؛ این ذکر را صد بار از سر زدن سپیده تا پایان وقت نماز صبح ادا کن تا دنیا فروتنانه و ناگزیر به سویت بیاید. 📚تنبیه الغافلین/ص546/ح881 💠 @RoozieHalal 💠
🔆 پناهندگى به مولاى خود سيد جليل القدر جناب آقاى سيد محمّد جعفر نقل فرمود: در سالى باتفاق مرحوم والده كربلا مشرف بودم و آن مرحومه مريض شد و مرضش بيش از چهل روز طول كشيد و به اين واسطه مبتلاى به قرض ‍ بسيارى شدم . در اين مدت هم ، نه از شيراز و نه از راه ديگر، چيزى بمن نرسيد، پناهنده به مولاى خود آقا سيدالشهداء(علیه السلام ) شده به حرم مطهر مشرف شدم . همان بالاى سر عرض كردم يا مولاى شما كه مى دانى چقدر ناراحت و گرفتار هستم به فرياد من برسيد. از حرم خارج شدم پس از فاصله كمى نماينده مرحوم آية اللّه آقا ميرزا محمّد تقى شيرازى اعلى اللّه مقامه بمن رسيد وگفت از طرف ميرزا سفارش شده كه هر چه لازم داريد به شما بدهم ، گفتم : تا چه اندازه ؟ گفت : تعيين نشده بلكه هر چه شما تعيين كنيد. پس تمام قروض را اداء كردم و تا كربلا مشرف بودم تمام مخارج من تاءمين گرديد. 📚 معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت، على مير خلف زاده 💠 @RoozieHalal 💠