روحي.
،
همه چیز خیلی زودتر از چیزی که انتظار دارم پیش میره. صبح شروع نشده، میرسم به آخرِ شب کاغذ پر کردناش.
از اون عود عربی بخوام بگم، یکی از یادگاری های عزیزترین آدم زندگیمه و هروقت روشنش میکنم، حضورش رو حس میکنم((: یعنی اصولا همیشه فکر میکنم که دارمش و گاهی بعد از ساعتها خیال بودنش یهو به خودم میام و میبینم که نیست. هیچوقت نبوده.
بیخیال این "افکارِ مخدوش" میشم و به این میرسم که اینبار میخوام توی بخش رویدادها یچیز متفاوت بنویسم. ولی تهش مثل همیشه میشه. همیشه اینجوریه.
مینویسم: نفس بکش. چیزی نیست، برنگشته هنوز. منتظر بمون؛
روحي.
،
اولین عصرِ مهر، شیرقهوه، غزلیاتِ شهریار، پادکست دیالوگباکس؛
با خودم فکر میکنم چرا نمیرم بهش پیام بدم دلم واسش تنگ شده؟ بعدش باز با خودم میگم احمق نشو دخترجون.
بزور تهمونده شیرقهوهمو میخورم و صدای صابر ابر توی گوشم میپیچه:
بده شمارشو، میخوام حرف بزنم باهاش. کلی سوال نپرسیده و حرف نزده دارم که نوزده ساله تو دلم گیر کرده!
یه ریحانه بهم میگفت نذار تهنشین بشه این حس توی دلت؛ یه ریحانهٔ دیگه میگفت غلط اضافی نکن..
ولی همهٔ ریحانه های درونم میدونن نهایتش هیچ کاری نمیکنم.
عیب نداره فدای سرم، شهریار میگه:
ای چشم خمارین، تو و افسانه نازت..
وی زلف کمندین، من و شبهای درازت((:
روحي.
،
درسِ اول: به هرکسی به اندازهٔ لیاقتش بها بده، نه بیشتر! همین آدمایی که تو بخاطر اینکه خم به ابروشون نیاد جواب سلامشون رو بدون گفتن عزیزم نمیدی، بعدا یجوری میکوبنت زمین که نفهمی از کی و کجا خوردی..
من اشتباه کردم، درمورد آدمای مسیر زندگیم اشتباه کردم و از سرِ اعتماد الکیای که داشتم اشتباهاتمو ادامه دادم.
و الان، اینجا همهٔ این درگیریهای ذهنی، و پارانوئید لعنتی، دستخوشِ بلاییه که خودم گذاشتم سرم بیاد ((:
پ.ن:[لطفا هیچی رو به خودتون نگیرین، همه این حرفها که زده شد تجارب بدست اومده از ارتباطات مختلفه]
روحي.
،
چای دم میکنم، یادم میره بهش سر بزنم و آبش تموم میشه؛ مهم نیست.
چای میریزم، ازش یادم میره و سرد میشه؛ مهم نیست میخورم.
درحالی که شعرها رو روی کاغذ پیاده میکنم، فکرم میره سمت اینکه من همیشه در برابر همهچیز میگم مهم نیست. اصلا همین جملهٔ کذاییِ "مهم نیست" همش کارو خراب میکنه.
اگه مهم بود نمیذاشتم براحتی بذاره و بره.
اگه مهم بود انقدر مینشستم و ازش خواهش میکردم تا بمونه.
اگه مهم بود من، من نبودم؛ ولی اون بود. پس دیگه من مهم نبودم.
خب، بازم جملهٔ کذاییِ "مهم نبودن"