eitaa logo
✨رایـحـهـــღقـلـمـღ✨
86 دنبال‌کننده
446 عکس
14 ویدیو
1 فایل
✿🍃رܩانـے کـہ با صداے نم نم بارونـ و بوے شکلاتـ داغ ترکیب شده‍!🍃✿ @Royaa_nevis ✿🍃تأسـیـ س ⁰⁴ ⁰⁷ ¹⁴⁰¹🍃✿ ✿🍃من اینجامـ↓🍃✿ @Roya_nevis ✿🍃به‍ گوشܩ جانا¡🍃✿ https://abzarek.ir/service-p/msg/962728 🍃کپـے از تمامـے مطالب ممنوع⦳🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
دوستان هر روز دو تا پروفایل مذهبی و دو تا پس از زمینه گذاشته می‌شود
دوستان امروز سرم خیلی شلوغ بود فردا جبران میکنم شبتون بخیر🌺
نویسندگی واقعا حس قشنگی داره😍 و من اینجا میخوام این حس خوب رو با شما قسمت کنم🎈🌸 یک کانال پر از رمان های زیبا! بانوی نویسنده اومده تا با رمان هاش دل همه رو ببره😍❤️ اولین رمان کانال : «خواهران دور» برای رفتن به پارت اول کلیک کنید💜 https://eitaa.com/romanhayebanafsh/40 اگه اهل مطالعه هستی و دوست داری یک نویسنده عالی بشی حتما یک سری به این کانال بزن!📚 «@romanhayebanafsh»
💜💜💜💜💜 💜💜💜💜 💜💜💜 💜💜 💜 و ششم وقتی صبحانه خوردیم قرار شد یکم بخوابیم اما چطوری؟ احمد گفت: _خوب دخترا شما پایین بخوابین و ما بالا میخوابیم خ سجادی گفت: _نه من و زهرا بالا میخوابیم احمد رفت کنارش و گفت ریحانه ما بالا بخوابیم بهتره منم که همش زمین رو نگاه میکردم😂 خ سجادی هم گیر داده بود که میخواد بالا بخوابه _احمد من بالا میخوابم _نه شما پایین میخوابین از زبان(ریحانه) خیلی لجم گرفته بود میخواستم هرجور شده بالا بخوابم ولی احمد راضی نبود میدونستم برای چی قبول نمیکنه ولی منم لج کرده بودم و میخواستم بالا بخوابم _باشه احمد حالا که اینجوریه خودتون برید بالا بخوابین من میرم بیرون و نمیخوابم. و بدون توجه به بقیه رفتم بیرون کوپه و وایستادم و به بیرون خیره شدم بعد از یکم احمد اومد بیرون و کنارم وایستاد و گفت: _تو چرا این روزا اینجوری شدی؟ _لطفا برو بخواب حوصله ت رو ندارم احمد ادامه دارد....🌱
💜💜💜💜💜 💜💜💜💜 💜💜💜 💜💜 💜 و هفتم _ریحانه اینجوری حرف نزن بخاطر اینکه بس کنه لپش رو بوسیدم و یه جورایی پرتش کردم توی کوپه و در رو بستم و به بیرون خیره موندم تا نماز ظهر داشتم بیرون رو نگاه میکردم که قطار برای نماز وایستاد اول علی آقا اومد بیرون دنبالش زهرا و بعدش احمد اومدن احمد اومد پیشم و گفت: _ریحانه میای بریم نماز؟ _از اونجایی که من نماز نمیخوندم کلا گفتم: _نه من منتظرتون میمونم تا بیایین و بعد رفتم توی کوپه نشستم بعداز یکم بچه ها اومدن توی کوپه و کنارم نشستن و قطار حرکت کرد وقتی دیدم همه ساکت ن دوست داشتم توی این لحظه تنها باشم بخاطر همین از پله ها رفتم بالا و روی تخت نشستم یه لحظه چشم م به یه تسبیح خیلی قشنگ آبی خورد ورش داشتم و بوسیدمش خیلی حس خوبی بهم میداد سرم رو گرفتم پایین و به احمد گفتم: _احمد این مال توئه؟ خیلی خوشگله _نه مال علی هست سرم رو آوردم بالا و به تسبیح خیره موندم پس اینجا جای علی آقا هست که من نشستم یکم سرم رو گذاشتم روی بالش و تمام عطر علی آقا رو توی بینی م فرو کردم ادامه دارد....🌱
بفرمائید ..☝️🏼🌺
https://abzarek.ir/service-p/msg/682675 اگر تا شب نظرات زیاد باشه یه پارت دیگه میدم ..☝️🏼🌺