✨قصه شب 📚 «هوا، هوای حسین» ✍ خانم حدادیان 🎙خانم رضائی زاده 🇮🇷پایین پایش جلوی پرچم ایران زانو می‌زنم 💔یکنفر توی سرم تکرار می‌کند: جان ندارد. . . . امیرحسین جان ندارد. . . . . #داستان #مدافع‌حرم 🆔@Radio_Taalei

✨قصه شب 📚 «هوا، هوای حسین» قسمت دوم ✍ خانم حدادیان 🎙خانم رضائی زاده 🔶 نمی‌دانم اوپراتورها برای یک همچین وقت هایی چه پیامی‌دارند: "مخاطب مورد نظر دیگر جان ندارد. لطفا شماره گیری نفرمایید... "💔 #داستان #مدافع‌حرم 🆔@Radio_Taalei

✨قصه شب 📚 «هوا، هوای حسین» قسمت سوم ✍ خانم حدادیان 🎙خانم رضائی زاده 🔶 سید حامد میخونه: «هوا هوای حسین... هوای پر شور و شین...» مگه ظهر عاشوراس؟ 💔 قبر خالی پر میشه. میشه یه کپه خاک، با یه تابلوی آهنی نشونه اش تا گم نشه: امیرحسین... قطعه... ردیف... #داستان #مدافع‌حرم 🆔@Radio_Taalei

✨قصه‌شب📚 «ملاقات در ساعت صفر» ✍ اسحاق دریوش 🎙امین اخگر 📺 عزیزم تمام قد روی صفحه تلویزیون روبرویم بود. زیر درخت سیب  کنار حوض فیروزه‌ای حیاط، بین گلدان‌های اطلسی... #قصه #داستان 🆔@Radio_Taalei

✨قصه شب📚 «عامو ابرام» ✍ اسحاق دریوش 🔸عامو ابرام، مغازه کوچیک فلافل فروشی داشت، کل مغازه اش پرچم برزیل بود و چند تا عکس از بچه‌های قدیم صنعت نفت و ساختمان های شیک تو اوج رونق قدیم آبادان.ماکت بزرگ عینک ریبن هم بود. #داستان #قصه ما رو اینجا دنبال کنین⬇️ 🆔@Radio_Taalei

✨قصه شب📚 «العفو» ✍مصطفی مهذب 🎙آقای افشین 🔸نماز مغرب و عشا تمام شده بود جمعیت نمازگزار آرام خارج می‌شدند. بوی گلاب و چای دم کشیده در فضای مسجد پیچیده بود. #داستان ما رو اینجا دنبال کنین⬇️ 🆔@Radio_Taalei

✨قصه شب📚 «ما‌پشه‌خوشبختی‌هستیم» #قسمت‌اول ✍ خانم حدادیان 🎙خانم حسینی 🔸پا به پای برانکاردی که راهروهای آشنای بیمارستان را طی می کرد، می دویدم ترکش های توی سرت کار خودشان را کرده بودند... #قصه‌شب #داستان ما رو اینجا دنبال کنین⬇️ 🆔@Radio_Taalei

✨قصه شب📚 «ما‌پشه‌خوشبختی‌هستیم» #قسمت‌دوم ✍ خانم حدادیان 🎙خانم حسینی 🔹با یه آمبولانس کهنه که با گل استتار شده بود، آوردنت. پنج نفر بودین، با لباس غواصی داشتم برای یکی از مجروح ها سرم وصل می‌کردم کلاهتو که در اوردن شلنگ سرم از دستم رها شد #قصه‌شب #داستان ما رو اینجا دنبال کنین⬇️ 🆔@Radio_Taalei