هدایت شده از •• قَتلِگـٰاه ••
" #منزلگاهان_کاروان "
دوّم محرم الحرام سال شصت و یک
هجری قمری کاروان حسینی(علیهمالسّلام)
به سرزمین "کَربلاء" رسیدند
امام حسين(عليهالسّلام) پرسيد:
نام اين زمين چيست؟
گفته شد: كربلا
فرمود:خدايا پناه مىبرم به تو از اندوه و بلا.
سپس فرمود:اينجا محل اندوه و بلا است
فرود آييد، در همين جا فرود آييد،
سوگند به خدا همين جا جاى پياده شدن ما
و محل ريختن خون ما و محل قبرهاى ما است.
سوگند به خدا در همين جا اهل بيت من
به اسيرى برده میشوند.
جدّم رسولالله(صلیاللهعلیهوآله)
به من چنين خبر داده است
@Qatlegah📜
الارشاد، جلد۲، صفحه۸۴.
مثیر الاحزان، صفحه۴۹.
مقتل الحسین، جلد۱، صفحه۳۳۷.
لهوف،صفحه۸۰و۸۱.
هدایت شده از ۵۹
-
-
شخصی از محبان میگوید: در زمان امام
زین العابدین وارد بصره شدم، در ایام
محرّم، روزی به سبب تردد بسیاری که
کرده بودم تشنه شدم، تحصیل آبی
نتوانستم کرد، در این وقت از جناب
سید آن حضرت فرمود: هرگاه اول
محرّم میشود، فرزندم [حضرت حجّت]
لباس سیاه میپوشد و داخل تعزیتخانهها
[مجالس روضه] میشود، ایشانرا
[عزاداران را] ترغیب میکند بر ماتمداری
و گریه کردن آن حضرت [بر سیدالشهدا]
و میفرماید: ای شیعیان در تعزیه جدم
حسین علیه السلام کوتاهی مکنید! که
عنقریب[بزودی] انتقام شما را از قاتلان
حسین خواهم کشید و بی شما قدم در
بهشت نخواهم گذاشت.
📚 بیاض مقتل ۳۶۹ کتابخانهملّی، ص۱۳۲
هدایت شده از ۵۹
امام زین العابدین جل مقامه میفرماید:ان عمتی زینب جل جلالها و عم نوالها کانت تودی صلاتها من قیام الفرایض و النوافل عند مسیرنا من الکوفة الی شام و فی بعض المنازل کانت تصلی من جلوس لشدة الجوع و الضعف... لانها کانت تقسم ما یصیبها من الطعام علی الاطفال..
عمه ام زینب جل جلالها و عم نوالها در طول سفر اسارت از کوفه تا شام،پیوسته نمازهای واجب و مستحب خود را انجام می داد و در بعضی از منزل گاه ها می دیدم که وی بر اثر ضعف و گرسنگی،نماز خود را نشسته می خواند،چرا که سهمیه غذای خود را میان کودکان تقسیم می کرد...
زينب الكبري الشيخ جعفرالنقدي جلد1صفحه62
هدایت شده از معارف و مقاتل آلُ الله
#جوانان_زینب_کبری_علیهم_السلام
🩸رزم عون بن عبدالله بن جعفر و در عاقبت شهادت مظلومانه او ...
در نقلها آمده است:
🥀 عون بن عبدالله وقتی که برادر خود، محمد را کشته و آغشته در خون دید بی اختیار به طرف میدان حرکت کرد و یک ضربه کاری بر قاتل برادر زد و او را به درک واصل کرد و با جوانان دیگر همت کردند و نعش برادر را به خیمه ها آوردند.
🥀 سپس به خدمت امام علیهالسلام رسید و معذرت خواست و عرضه داشت: مولای من! از مرگ برادر بی اختیار بودم حال اجازه میخواهم تا خود را به برادر خود برسانم.
🥀 سیدالشهدا علیه السلام او را در آغوش گرفت و صورتش را بوسید و با چشم گریان به او اذن میدان داد.
📋... فَإنَّ اُمَّهُ زِينبَ الْعَقيلَةَ وَاقِفَةٌ تَنظُرُ إلَيْهِ.
▪️ مادرش زینب کبری سلاماللّهعلیها دم خیمه ایستاد و نگاهش را به او دوخت.
🥀 او وارد میدان شد و چنین رجز میخواند:
📋 إنْ تُنكِروني فَأنا ابْنُ جَعْفَرٍ
شَهيدُ صِدقٍ فِي الْجَنانِ الْأَزْهَرِ
يُطيرُ فِيها بِجَناحٍ أخْضَرٍ
كَفَىٰ بِهٰذا شَرَفَاً فِي الْمَحْشَرِ
▪️اگر مرا نمى شناسيد، فرزند جعفرى هستم كه براستى شهيد گشت و با بال سبز در بهشت پرواز مى كند.در قيامت همين شرف مرا بس است (كه فرزند چنين پدرم)
📋 ثُمَّ قَتَلَ حَتَّىٰ قَتَلَ مِنَ الْقَومِ ثَلاثَةَ فَوارِسَ و ثَمانيةَ عَشَرٍ راجِلَاً
▪️سپس جنگید تا اینکه از آن حرامیان، سه سواره و هجده پیاده را به درک واصل کرد.
🥀 اما در آخر عبدالله بن قطبه نهبانی، عمودی آهنین بر پشت عون زد و تمام فقرات و استخوانهای او را خرد کرد و روی زمین افتاد و به شهادت رسید.
📚المناقب ج۴ص١٠۶
📚نفس المهموم ص٣١٨
📚وسیلة الدارین ص۴١۶
📚ریاض القدس ج٢ (نسخه خطی)
✍ چه میشود که بگیری به دامنت سر ما را
سر شکسته همچون علی اکبر ما را
یقین که موی سپیدش سپید تر شود از این
اگر زمین بگذاری تو روی مادر ما را
هم او که شیر به ما داده از محبت زهرا
و با ولایت حیدر سرشته جوهر ما را
رقیه منتظر ماست پس به ما بده قولی
به خیمه ها برسانی سلام آخر ما را
شبیه قاسمِ دایی شدیم بالْ شکسته
بیا و جمع کن از روی خاکها پر ما را
تمام آرزوی ماست: تیغشان بشود تیز
که پیشمرگ گلویت کنند حنجر ما را
به عشق اینکه نمانَد برای رأس تو نیزه
خوشا به نیزه بدوزند پس سراسر ما را
میان خنده آن نیزه دارهای حرامی
شما اجازه نده روسری مادر ما را...
@maghaatel
هدایت شده از معارف و مقاتل آلُ الله
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_علیهماالسلام
#مصائب_شام
🩸سر مطهر قاسم و عبدالله علیهماالسلام را در پیش چشم خواهرشان میآوردند تا نمک بر زخم جگرش بزنند …
در نقلی آمده است که از یکی از دختران امام حسن علیهالسلام - که نام مبارک او را «جمیله» ذکر کردهاند - چنین گوید:
🥀 مرا با چهار نفر دختر دیگر بر یک ریسمان بسته بودند و سر قاسم و عبداللَّه علیهماالسلام برادر ما را گاهى مىآوردند و در برابر خرابه در پیش چشم ما مىآویختند.
🥀 جمعى از دختران شامیان بىحیا مىآمدند به جهت تماشاى آن سرها و در غیر وقتها نیز سنگ و کلوخ برما مىزدند و اذیت و آزار بر ما مىکردند و نمىگذاشتند که ما یک روز آرام و قرار بگیریم و شماتت بر ما مىنمودند و ما دقیقهای راحتى نداشتیم؛ سرما و گرماى روز و شب و از اذیت و آزار آن گروه بىادب و بد حسب و نسب، بلایی به سرمان آورد که،
📋 حتّى تَغَیَّرَ وُجوهُنا وَ صِرنا مِثلَ أسارىٰ الحَبَشة
▪️رنگ صورتمان تغییر کرد و همانند اسرای حبشه شده بودیم.
📚 بحرالمصائب، ج۹ ص۱۶۵
✍ خنده بر پاره گریبانی مان میکردند
خنده بر بی سر و سامانی مان میکردند
پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم
خوب آماده ی مهمانی مان میکردند
از سر کوچه ی بی عاطفه تا ویرانه
سنگ را راهی پیشانی مان میکردند
هر چه ما آیه و قرآن و دعا می خواندیم
بیشتر شک به مسلمانی مان میکردند
شرم دارم که بگویم به چه شکلی آن جا
وارد بزم طرب خوانی مان میکردند
بدترین خاطره آن بود که در آن مدت
مردم روم نگهبانی مان میکردند
هیچ جا امن تر از نیزه ی عباس نبود
تا نظر بر دل حیرانی مان میکردند
@Maghaatel
هدایت شده از معارف و مقاتل آلُ الله
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_علیهماالسلام
🩸ضربه که به دست عبدالله «علیهالسلام» زدند، ناله کشید:«وا أُمّاه…»
مرحوم علامه مجلسی چنین نقل میکند:
🥀 وقتی که در میانه گودال قتلگاه، عبدالله بن الحسن علیهماالسلام در برابر حرمله ملعون (و یا به نقلی أبجر بن کعب) ایستاد و فرمود: ایزنازاده! عمویم را میکشی؟!
📋 فَضَرَبَهُ بِالسَّیفِ فَاتَّقاهُ الغُلامُ بِیَدِهِ فَأطَنَّها إلَی الجِلد
▪️آن نانجیب با شمشیری خواست ضربهای به سیدالشهداء علیهالسلام وارد کند که عبدالله علیهالسلام دستش را جلو آورد و ضربه شمشیر دست او را به پوستی آویزان کرد.
📋 فإذًا هِیَ مُعلّقةٌ فَنادیٰ الغُلامُ «یا أمّاه»
▪️در همان هنگام که دستش به پوستی آویزان شد، نالهای از دل کشید و فریاد برآورد:«آه … ای مادر!»
📚بحارالانوار ج۴۵ ص۵۳
✍ ابن الکریمم و پسرِ شاهِ بی حرم
از خیمه آمدم به تماشایِ دلبرم
من از تبارِ شیرِ جمل هستم ای سپاه
ده ساله ام ولی ز رگ و خونِ حیدرم
خالی کنید دورِ بزرگِ قبیله را
تعظیم کن سپاه، به این شاهِ محترم
خونِ حسن میانِ رگم موج می زند
گردن زده ز ازرقِ شامی برادرم
از خیمه پابرهنه دویدم به قتلگاه
افتاده شاه رویِ زمین در برابرم
تا استخوانِ بازوی من بی هوا شکست
بی اختیار ناله زدم وای مادرم
تا آمدم بغل کُنمت حرمله رسید
پاشیده شد به ضربه ی یک تیر،حنجرم
ممزوج شد حسین و حسن زیرِ ضربه ها
اینجا به بعد روضه بخوانم من از شما
باجانِ فاطمه که چنین تا نمیکنند
جان دادنِ غریب تماشا نمیکنند
زهرا نشسته گوشه ی گودالِ قتلگاه
باحالِ مادر از چه مدارا نمیکنند
خالی کنید دورِ عمویِ غریب من
دورِ کسی که هلهله برپا نمی کنند
یابن الدعی مکن همه جا نیزه را فرو
پهنایِ نیزه را به گلو جا نمی کنند
بردار پایِ نحس خود از رویِ صورتش
این گونه بغضِ سینه ی خود وا نمی کنند
در پیشِ چشم عمه رها کن محاسنش
شیب الخضیب را همه معنا نمی کنند
در بین دنده ها مَشِکَن چوبِ نیزه را
از بهرِ جایزه به تن امضا نمی کنند
آقایِ عالم است برهنه نکن تنش
بر بُردنِ لباس تَقَلا نمی کنند
@Maghaatel