هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
بسم الله الرحمن الرحیم
⛔️پسر نوح⛔️
نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«فصل سوم»
قسمت: سی و سوم
قم _اداره مرکزی
کم کم بازجویی فائقه را جمع و جور کردم. اطلاعات خوبی داد که بخش هایی از اون را مطالعه کردید. هر چند حق دارین که بپرسین چطور به حرف اومد و به این راحتی که حرف نمیزنن و از اسن جور سوالات!
حق با شماست. علی الظاهر باید ابتدا از روش های به حرف آوردن اون و هم فکرانش صحبت میکردم و حداقل از یکی دو تا تکنیک نام میبردم و تشریحش میکردم. اما ...
بگذریم ...
مهم اینه که چی گفت؟ الان مهم نیست که چطوری گفت؟!
فائقه را برای مراحل بعدی پرونده و بازجویی های بچه های واحدهای دیگه تحویل دادم.
الان دو تا مورد دیگه داشتیم که باید بازجویی میشدن: یکی متین و یکی هم ناهید!
نیاز به مشورت داشتم. احساس میکردم باید یکی باشه که از خارج از گود هم ماجراها را ببینه و بتونه فکر برسونه. بازی ساده ای نبود. چون ناهید که قطعا ساده به حرف نمیاد. متین هم غیر قابل پیش بینی هست و با اینکه خیلی تابلو هست اما خیلی کسی چیزی ازش نمیدونه!
درخواست دادم و حدودا یک ساعت بعدش جلسه گذاشتیم. در طول اون یک ساعت، دو نفری که مقرر کرده بودن، خلاصه پرونده و مدارک را یه بررسی کردند.
تو جلسه قرار شد که ابتدا خوب به ناهید دقت کنیم. از دوربین مدار بسته کاملا به حالات و کارهاش دقت کردیم. دیدیم حدودا از یک ساعت قبلش شروع به نماز جعفر طیار کرده و حالا حالاها ادامه داره. اینقدر شمرده و مثلا با حضور قلب اذکار و سوره ها را از حفظ میخوند که برای هممون عجیب بود!
ما سرگرم بحث شدیم در حالی که هنوز دوربین داشت ناهید را نشون میداد و هر از گاهی نگاش میکردیم.
من گفتم: رفقا این پرونده پیچیده ای نیست اما ذات اشخاصش جوری هستند که دوس دارن پیچیده جلوه کنن. به خاطر همین به بعضی از حرفای فائقه اعتماد ندارم و ممکنه آدرس غلط هم داده باشه.
رفقا هنوز جلسات فاطمیه داره برگزار میشه و آدماشونو به هر جا دوست داشتن فرستادن و اونا هم الان مشغولن. درسته تحت نظرن و شرایط تحت کنترله اما ما هنوز نتونستیم به شخص یازدهم برسیم. اون شخص، همون کسیه که به جای آسید رضا پیام میده و داره همه چیزو برنامه ریزی میکنه!
یکی از کارشناسان پرسید: با اینکه اینا را گرفتین، اما هنوز اون اکانت فعاله و داره پیام میذاره؟
گفتم: بله!
گفت: با اینکه قطعا میدونه خونه قم به هم ریخته و دوستاشو گرفتین!
گفتم: آره . این بزن و بگیر ما سبب شد که اونایی که از خونه قم رفتن تهران و داوود دنبالشونه، دسپاچه بشن و به کسانی پناه ببرن که برامون خیلی جالبه و اصلا انتظارش نداشتیم.
یکی دیگه از کارشناسا گفت: این خوبه اما خیلی داره دایره انسانی متهمانتون وسیع تر میشه! میترسم به اون نرسیم و از یه طرف دیگه، این همه آدمو نشه جمعش کرد!
راست میگفت. ما دنبال کشف مسایل اخلاقی مداحان و بچه هیئتیایی که فریب اینا را خورده بودن که نبودیم. ما تا همین جاش تونسته بودیم عوامل شبکه غیر اخلاقی فعال در این عرصه را پیدا کنیم و دیگه لازم نبود بشینیم دنبال سوتی های مردم بگردیم. به خاطر همین تصمیم بر این شد که اون دخترهایی که داوود دنبالشون بود با حکم دستگیر بشن و مداح و افراد موثر اطرافشون هم دستگیر بشن تا بیشتر از این، بچه مذهبی ها را به قهقرا نبردن!
اما ...
دیدم چشم یکی از کارشناسا که چشمش به مانیتور بود داره گرد و گردتر میشه!
مانیتور پشت سر من بود و نمیدیدم و سرگرم حرف و صورت جلسه کردن بودم که ...
دیدم دو نفرشون از جاشون پاشدن و با تعجب و چشمای گرد گفتن: این چش شد؟ چرا افتاد زمین؟!
من تا برگشتم برقم گرفت!
دیدم ناهید بعد از سجده نمازش افتاده زمین و داره میلرزه!!
دیگه نفهمیدم چی شد؟
پاشدم و مثل صاعقه پریدم بیرون و دویدم تا به ساختمون کناری و محل نگهداری ناهید برسم.
شاید اگه بگم همش سه دقیقه هم نشد دروغ نگفتم.
ولی ...
تا رسیدم بالا سرش ...
دیدم در اطاقشو باز کردن و دکتر داره ماساژ قبلی و تنفسش میده...
دکتر که خیلی هول کرده بود، رو کرد به من و گفت: حاجی بر نمیگرده ... حاجی این داره میره!
با داد پرسیدم: چرا؟ چه مرگشه؟ چرا اینجوری شد؟
گفت: نمیدونم ... نمیدونم...
که دیدم ای دل غافل...
دکتر یواش یواش حرکاتش آرومتر شد و دیگه مثل ناامیدها کار میکرد...
که ... ایستاد و چند لحظه بعدش در حالی که حسابی دکتر عرق کرده بود و نفس نفس میزد گفت: متاسفم ... تموم کرد!
ادامه دارد ...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
بسم الله الرحمن الرحیم
⛔️پسر نوح⛔️
نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«فصل سوم»
قسمت: سی و چهارم
قم _اداره مرکزی
خیلی بهم ریختم. اینقدر که صدای ساییده شدن دندونام روی هم میشنیدم. گفتم: دکتر ازش غافل نشو... ممکنه بتونه نبضشو کنترل کنه... یه جونور میشناختم که همین شکلی بود...
دکتر بازم غافل نشد و دو سه نفری با پرستاراش افتادن به جونش و حسابی چِکِش کردن!
اما ... هیچی به هیچی! مرده بود. انگار سی سال بود که خواب بود.
به دکتر گفتم: حدست چیه؟
گفت: قطعا ایست قلبی بوده اما باید ببرمش کالبد شکافی. ببینم چی میشه. تا کی جواب میخوای؟
گفتم: تا یه ساعت دیگه!
گفت: حاجی امکان نداره اما تا فردا چشم.
اینقدر فکرم مشغول بود که شروع به راه رفتن کردم. ناهید برام یه راز موند. نقشش تو تشکیلاتشون برای همیشه با خودش نباید دفن میشد. در رفتارش و نمازاش و اذکارش و... بویی از ریا و شکلک نمیداد.
وقتی به خودم اومدم، دیدم دم درِ اطاقی هستم که فائقه داخلش بود. تا دستمو بردم که در باز کنم، دست یکی از مقامات را روی سینم حس کردم! گفت: لطفا خودتو کنترل کن. اصولی برخورد کن. مثل همیشه حرفه ای باش. نذار دستاویزش بشی. قاضی همین جاست. فقط ببین میتونی ازش اقرار بگیری؟ اقرارش خیلی میتونه راهگشا باشه.
در را باز کردم و داخل شدم. تا منو دید، پاشد و به چشمام زل زد! خشم زیادی را از چشمام خونده بود. میدونست که الان با کسی تعارف و شوخی ندارم و با بازجوی دو سه ساعت پیش خیلی فرق دارم.
لب باز کرد و گفت: میدونستم اولین جایی که میایی، همین جاست. با خودم گفته بودم که اگه پیداش شد، ینی کار تموم شده و ناهید مُرده! درسته؟
قدم قدم رفتم طرفش... اونم قدم قدم میرفت عقب ... چشم ازش برنمیداشتم ...
گفت: تقصیر من نیست. آروم باش. من کاره ای نیستم.
گفتم: چرا کشتیش؟
همینجور که قدم قدم میرفت عقب، گفت: گفتم الان همینو میپرسیا ... به من چه؟ ناراحتی قلبی داشت. سکته هم که خبر نمیکنه!
در حالی که آستینمو بالا میزدم گفتم: توی لعنتی حتی از وقت تموم کردنشم خبر داشتی! از اینکه سکته و حمله قلبی ممکنه بهش دست بده!
گفت: آروم باش تا برات بگم شب آخر چی گذشت ... ما فهمیده بودیم یه خبرایی هست اما نمیدونستیم اینقدر بهمون نزدیکین. تا اینکه دستور اومد که بریم حرم سروقت آسید رضا. ناهید میدونست که نوبت اون هست و باید کارشو تمیز انجام بده و گندی که من زدمو پاک کنه. به خاطر همین، رفت غسل کرد و دو رکعت نماز خوند و ذره ای تربت به زبونش زد و آماده شد که بره حرم.
من که از این کاراش حرصم میگرفت ازش پرسیدم: چیه؟ چته؟ ترسیدی؟
حرفی زد که خیلی برام جالب بود: ترس نه اما کار باید برای رضای خدا باشه! میخوام اگه کاری میکنم، ذره ای هوای نفسم توش دخیل نباشه!!
بهش گفتم: منی که مسلمون نیستم به اندازه تو برای زدن اینا نیتم صاف نیست ... چی بگم ... لذت هم میبری از کارت؟ دفعه چندمته؟
ناهید در حالی که داشت کفششو میپوشید گفت: غسل و نماز و تربت و اینا را انجام میدم که لذت نبرم از کارم. چه سوالا میپرسی؟
گفت و رفت!
به فائقه نردیکتر شدم و گفتم: اقرار میکنم که هنوز نشناختمت اما ... تربتشو به چی آلوده کرده بودی؟ به چی آلوده کردی بودی که اینقدر آنتایم و سر ساعت مشخص، ناهیدو زد زمین؟!
چیزی نگفت!
گفتم: اون قدری که مطمئتم نشناختمت، همون قدر یقین دارم که کار خودته! پرسیدم به چی آلودش کرده بودی؟
گفت: تو فکر کن به نوعی از میعان گاز سمی! خب؟ ثُمّ ماذا؟
گفتم: همون شیشه کوچیکی که روی اپن آشپزخونتون، کنار کیف و ساعتت بود؟ درسته؟
سکوت پر معنایی کرد. چشماش گرد شد.
گفتم: آره؟ درسته؟ همون؟
با حالتی که مثلا داره خودشو کنترل میکنه گفت: فکر کن آره. همون.
گفتم: تو وقتی اومدی پشت سرم و هُلم دادی، حس کردم اطراف لبات خیسه. از اون پارچ آب کنار کیفت خورده بودی! درسته؟
گفت: خب که چی حالا؟
گفتم: الان ساعت چنده؟ فکر کنم دیگه کم کم موقع خودته! گفتی چند ساعته عمل میکنه؟
با چشمای گرد و تند گفت: فکر کردی من احمقم؟
گفتم: فکر نمیکردم تربت ناهیدو آلوده کرده باشی که بره و برنگرده!
گفت: من هدف داشتم که اونو بزنم. اما تو چی؟ هدفت این بود که متهمی که ممکنه کلی برات حرف بزنه را با چیزی که نمیدونی چیه، بزنیش؟ یه چیزی بباف دور هم که با عقل جور در بیاد!
گفتم: درسته. من فقط دنبال اقرار از تو بودم که الان این قصه را بافتم. میخواستم قاضی بشنوه و فیلمش هم ضبط کنه.
چیزی نگفت!
اما یه چیزی پرسید که دلمو باز آشوب کرد!
کثافت پرسید: متین چطوره؟ اون خوبه؟!
تا اینو گفت، دلم یه جوری شد!
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
هدایت شده از دوستداران استاد قرائتی
✅عالم بی عمل به چه ماند؟
✍حاج آقا قرائتی: در قران عالم بی عمل ، به الاغی تشبیه شده است که بتر کتاب حمل میکند، ولی خود از ان بهره ای نمیبرد. رسوال خدا (ص) فرمود: عالم بی عمل ، مثل چراغی است که خودش می سوزد ( و بهره ای نمی برد) ولی دیگران از نورش استفاده میبرند. و فرمودند : عالم بی عمل ، چون تیزانداز بدون کمان است
حضرت عیسی (ع) فرمود: عالم بی عمل مثل چراغی بر بام است که اتاق ها تاریک اند . امام علی (ع) فرمودند : عالم بی عمل همچون درخت بی ثپر و گنجی است که انفاق نشود. امام صادق (ع) فرمود: موعظه ی عالم بی عمل ، چون باران بر روی سنگ است که در دل هه نفوذ نمی کند .
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
➥ @Qaraati313_ir
Panahian-Clip-ModirKhooneKiye-64k.mp3
1.42M
🎵مدیر خونه کیه؟
🔻این کلیپ از جلسه پنجم مبحث "آخرین آمادگی برای ظهور" تهیه شده است.
#کلیپ_صوتی
@Panahian_ir
🌀 کسی که نتواند هوسهای خود را مدیریت کند، قطعاً نمیتواند جامعه را مدیریت کند
🌀 اصول مدیریت در جامعه با اصول مدیریت در زندگی فردی و خانوادگی، یکی است
🔻 #آخرین_آمادگی_برای_ظهور (ج۷)-۱
🔹 سالها است که سیاست را جدای از دیانت و معنویت و اخلاق تلقی میکنند درحالیکه بر اساس عقل، دانش بشری و دستورات دینی، اصول مدیریت در جامعه با اصول مدیریت در زندگی فردی و خانوادگی، یکی است.
🔹 تقارنِ این سهنوع مدیریت، فوائد و نتایج بسیاری دارد. مثلاً اینکه افراد میتوانند از مدیریت صحیح در زندگی فردی خود، برای زندگی خانوادگی و اجتماعی الهام بگیرند. همچنین میتوانند بفهمند چه مدیری صالح است و چه مدیری شایسته نیست؟
🔹 هر مدیری که زندگی شخصی و خانوادگیاش به گونهای است که نمیتواند هوسهای خودش را مدیریت کند، او قطعاً نمیتواند جامعه را مدیریت کند، او توانایی و درک لازم برای برنامهریزی، سازماندهی، هدایت و کنترل را ندارد؛ این یک بحث ارزشی نیست، یک بحث کاملاً علمی و فنی است.
🔹 اگر کسی در خانوادهاش نتواند درست مدیریت کند یا در خانوادهای که درست مدیریت میشود، رشد نکرده باشد، طبیعتاً در جامعه هم نمیتواند مدیر خوبی باشد. لذا امیرالمؤمنین(ع) به مالک اشتر فرمود: اگر خواستی یک مسئول انتخاب کنی، از خانوادههای صالح انتخاب کن (نهجالبلاغه/نامه۵۳)
🔹 کسانی که میخواهند صلاحیت افراد را برای انتخابات تشخیص بدهند(مثلاً شورای نگهبان) بیشتر از هرچیزی به «صلاحیتهای مدیریتیِ آن فرد» نگاه کنند؛ نه به تفتیش عقائد بپردازند، نه به حرفهای موهومی که تحت عنوان منازعات سیاسی مطرح میشود؛ بلکه ببینند «این فرد شایستگی مدیریتی دارد یا نه؟»
🔹 ما تا کنون در طول انقلاب، هرچه ضربه خوردهایم فقط از ناحیۀ ناتوانی در مدیریت بوده است؛ نه چیز دیگر! این ناتوانی البته همچنان ادامه دارد و طبیعتاً در انتخاباتهای بعدی هم خودش را نشان خواهد داد، چون هنوز درک صحیح عمومی از اصول مدیریت صحیح در جامعه، وجود ندارد.
👤علیرضا پناهیان
🚩دانشگاه امامصادق(ع)- ۹۸.۶.۱۵
👈🏻 متن کامل:
📎 Panahian.ir/post/5690
@Panahian_ir
هدایت شده از حِزبُ الحَسَن ۱۱۸
تو این زمونه هم
شمر هایی برای ظلم
حسین هایی برای قربانی شدن
و مختار هایی برای دیر رسیدن
هستند...
فقط به خودمون بستگی داره ک بخوایم کدومش باشیم یا نباشیم:)🖤
🔻اربعین عالیترین مصداق «تعظیم شعائر الهی» در طول تاریخ بشریت است
🔻 #اربعینی_شویم(۱)
🔸 در این سالهای اخیر، میلیونها نفر از سراسر جهان برای اربعین حسینی جمع میشوند و با این حرکت عظیم، دارند نام امامحسین(ع) را جهانی میکنند. عالیترین مصداقِ «يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ» (حج/۳۲) در طول تاریخ بشریت، همین اربعین است.
🔸بزرگداشت شعائر الهی، به این شکلی که در اربعین انجام میشود، بهتر از هر صورت دیگری است؛ مثلاً بهتر از برگزاری یک هیئت ۲هزار نفری در شهر خودتان هست. مگر این سینهزنی در داخل یک حسینیه، چقدر نام امامحسین(ع) را در جهان، بزرگ میکند؟! اما ببیند این حرکت عظیم اربعین، چقدر نام امامحسین(ع) را در جهان، پرآوازه میکند! لذا این اربعین، مصداق عالیِ «تعظیم شعائر الهی» است.
👤علیرضا پناهیان
👈🏻 متن کامل:
📎 panahian.ir/post/5127
@Panahian_ir