قدم بگذار در راهی که پایانش خودم باشم
بیا دیگر نکن دل دل، مهیا کردنت با من ؛
بیا بنشین بگو "جانم" رها شو مثل پروانه
بگو با من بگو، از غم مدارا کردنت با من
و کسی که تمام داراییاش را داد تا ما دل
های کوچکمان را به دینِ خدا بدهیم . . .
#امّ_المؤمنین
اگر روزی كَسى را دوست داشتی ،
یادَت باشد تاریکیِ او را نیز دوست بداری ؛
نه فقط نورِ او را !
وقتی خبر رفتنتُ شنیدم، رنگ صورتم
عین گچ شد ، تمام استخونام سست
شدن انگار که کاراییشونُ از دست بِدن ،
دستام یخ زده بودُ نوک ناخنام گِز گِز
میکرد، بدنم لرزه افتاده بود، دلهرهای که
افتاده بود به جونمُ نگم که اصلا . . . قلبم
داشت از جا کنده میشد !
دلم میخواست بگم نری !! ؛ بمون با هم
درستش کنیم ، دست تو دست هم !
دوست داشتم جار بزنم کجا میخوای بری ؟
اگه بری منم باهات میام ، تو حق نداری
بی من بری ! منم حق ندارم بدون تو
زندگی کنم !!
قدمای ِ آخرو که برمیداشتی کرون کرون
خاطره میریخت زمین ،
خاطراتی که مثل سایه یکی یکی از ذهنم
رد میشد اما ردش میموند ؛ خاطرههات
پشت پات میریختُ تو طی میکردی اون
فاصله لعنتی رو که مارو از هم دور میکرد !
پشت پنجره با چشمام "دیدم که جانم میرود"
دلی که نمیخواست رفتنت رو ، چشم که
امان نمیداد از خیسی ، و ذهنِ پر از
خاطره که مدت هاست آرامشُ از زندگیم
گرفته !
خیره شده بودم به قدم قدم رفتنت ،
تو نمیدونی ! چشمام سر ریز شده بود اما
نمیخواست تو ببینی !
بند بند وجودم نرفتنتُ التماس میکرد . .
ولی تموم شد ، تو رفتی !
رفتیُ پشت سرت رو هم نگاه نکردی که
شاید کسی هنوز امیدِ وصل داره ،
هنوز چشم به راهِ برگشتنته ، هنوز . . .
✍🏻صدایسکوت!
صدایسکوت!🇵🇸
وقتی خبر رفتنتُ شنیدم، رنگ صورتم عین گچ شد ، تمام استخونام سست شدن انگار که کاراییشونُ از دست بِد
بعد ویران شدنم ساخت مرا اما رفت !
فرض کن بار دگر زلزله در بم بزند((:
سیزدَه بار اگر جان بِستانی از من . . !
باز تا زنده شوم با تو گره خواهم خورد(:
من آن ابرم که میخواهد ببارد
دل تنگم هوای گریه دارد !
دلِ تنگم غریب این دَرُ دشت
نمی داند کجا سر می گذارد !
بکش دستی به روی زخم های بیشمارِ من
که اعجازی که دستت میکند، مرهم نخواهد کرد !
حسنجان💚