رفقاا کلیپ هایی که تو کانال بارگذاری میشود رو حتمااا ببینید ..
حتما به دردتون میخوره😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[حتماتمام بانوان ببینن]✨
🚫حتما نشر بدید🚫
در ایتا ۹۸ درصد دختران
در واتساپ۷۸ درصد دختران
در تلگرام ۹۶ درصد دختران
در روبیکا۱۰۰ درصد دختران
مذهبی همین کار رو میکنن آیا شما هم عضو این آمار هستید📵
#پیشنهاددانلود👌🏽
😌خودسازی❣
بعضی وقتا ما دیگه کلافه میشدیم از بدحجابیها🤕
عصبی میشدیم و فریاد میزدیم:《خدا لعنتتون کنه این چه وضعیه آخه و...》
ولی محسن ، عصبی شدنش هم قشنگ بود..:)🌙
سرشو مینداخت پایین و با صدایی ملایم میگفت:《الهی خدا ب دردی مبتلاتون کنه... ک درمونش چادر باشع...:)✨》
#ازاینقشنگترداریممگه؟!😍
#فرازیازکتابمحسنما..:)🕊
#محسن_حججی
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
بعضی وقتا ما دیگه کلافه میشدیم از بدحجابیها🤕 عصبی میشدیم و فریاد میزدیم:《خدا لعنتتون کنه این چه وض
آره دیگه...😄
داداش محسن کاراش قشنگ بود ، خدا هم قشنگ خریدش..:)🕊💔
『
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
💜🖇♥️🖇💜🖇💜 💜🖇💜🖇💜 ♥️🖇💜 💜 #دام_شیطان😈 #قسمت_سیزدهم 🎬 پدر و مادرم آنچه که دیده و شنیده بودند برای دکتر
💜🖇♥️🖇💜🖇💜
💜🖇💜🖇💜
♥️🖇💜
💜
#دام_شیطان😈
#قسمت_چهاردهم 🎬
پدرم خیلی زود یک روحانی پیدا کرده بود که کارش برای همین جن زدگی بود.
بابام وقت گرفته بود که بریم پیش روحانیه.
وقت رفتن ، هرکارذکردم نتونستم از جام بلند بشم,
احساس میکردم دونفر دوطرفم را محکم گرفتن و به زمین دوختنم.
میخواستم به بابا بگم که فلج شدم
ناگاه صدای مردی از گلوم درآمد که اینبار با لهجهی ارمنی صحبت میکرد!
طفلک پدر و مادرم خیلی ترسیده بودند...
مادرم موند پیشم و بابا زنگ زد به آخونده که فامیلیش موسوی بود و براش توضیح داد که چه اتفاقی افتاده...
آقای موسوی یک سری اذکار و کارها گفته بود که انجام بدهیم.
حالا دیگه خودمم خسته شده بودم ,گاهی یک درد تو بدنم میپیچید از پام میگرفت ، میومد تو دستم ،بعدش سرم ...همینطور میچرخید همهی وجودم و درگیر میکرد.
دوباره به یاد خدا افتادم.
حالا میفهمیدم بیژن با ارتباط اجنه مرا جادو کرد و پام را به این محافل باز کرد حتی باعث شد ناخواسته با اجنه ارتباط برقرار کنم...
ازخودم بدم میومد
تصمیم گرفتم هرطور شده با این ارواح خبیث بجنگم...
آقای موسوی گفته بود قرآن را ازش جدا نکنه,مدام دعا بخونه و نماز به جا بیاورد.
چند بار سعی کردم وضو بگیرم اما یک نیرویی نمیذاشت
تا میخواستم آب رو روی دستم بریزم ,همون موقع دستام خشک میشد,انگار فلج میشدند
مامان را صدا میزدم تا برام وضو بگیره
روی سجاده که مینشستم ,به یک باره مهر غیب میشد
سجاده خود به خود از زیر پام کشیده میشد...
حالا میدونستم واقعاً اجنه احاطهام کردند😰😱...
مامان برام غذا میآورد,توغذا خورده شیشه میدیدم وخیلی چیزای دیگه...
انگار میخواستن از من انتقام بگیرن...
اما از هیچ کدام این اتفاقات با پدر و مادرم حرف نمیزدم,آخه غصه میخوردن.
تو همین روزها بیژن زنگ زد گفت:چی شدی خانم خوشگلم؟چرا احوالی نمیگیری,زنگ زدم بهت تاریخ جشن را بگم...
با عصبانیت داد زدم :گورت را گم کن ابلیس , شیطان کثیف...
بیژن انگاری از برخوردم خبر داشت, خیلی ریلکس گفت:خانم کوچولو چه بخوای و چه نخوای اومدی توجمع ما ابلیسان,
تو الان همسر یک شیطانی ………
و با صدای بلندی شروع کرد به خندیدن...
عصبی تر شدم و گفتم :دیگه نمیخوام صدات را بشنوم..
بیژن:جشن دو روز دیگهست,یعنی روز عاشورا,اگه بیای که با آغوش باز می پذیریمت و اگر نیای من دوستام را میفرستم پیشت تا جشن بگیرند😈
گفتم:تویک ابلیسی,من نمیام ,هرغلطی دوست داری بکن...
اما نمیدانستم چه جهنم سوزانی در پیش دارم..
.
.
.
امروز روز تاسوعا بود و علی رغم میل باطنی ام که دوست داشتم در عزاداریها شرکت کنم,همان نیروی شیطانی نگذاشت درسوگ اربابم شرکت کنم😔
,اما بابا رافرستادم اداره ی آگاهی و موضوع تهدید بیژن را گفتم که به اطلاع آنها برساند
قرارشد اگر باهام دوباره تماس گرفت ,اونها رو درجریان بگذارم,اما من اصلاً تمایلی به صحبت کردن با این ابلیس آدم نما نداشتم,هرچه آدرس از بیژن داشتم دراختیار آنها گذاشتم
وتصمیم گرفته بودم هرچه زنگ زد جواب ندهم.
از دم غروب ۱۳ تماس ازدست رفته از بیژن داشتم....
#ادامه_دارد ...
#رمان_دام_شیطان
─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─
🌸 @shahidsarjoda
شگفتیهای خلقت 😍
📋 موضوع
#نظم_عددی_قران
🤲🏻خدایا شکرت بخاطر تمام نعمت هایت 🤩
@shahidsarjoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 میخواهی #زندگیت زیرورو بشه؟
⭕️ استاد مسعود عالی
@shahidsarjoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱دوست داشتی زمان کدوم امام زندگی می کردی؟!👌
👤 #استاد_رائفی_پور
@shahidsarjoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دشمنشناسے
ایماناکبرآبادی🗣
#ایلومیناتیومهندسیکرونا
┈┈┈•••✾✾•••┈┈┈
پوشـش و حـجـاب🧕
بہتـرین راہ برای اینہ
کہ ابعـاد وجـودیِ زن
فدایِ ظـاهر و بـدن او
نشـہ...🤗💕
@shahidsarjoda
#بدون_تعارف🖐🏻‼️ میگمچطوراسمخودتومیزارۍمذهبی.؟
بعد یہ ذرھ عصبانۍ میشی نمیتونی
خودتو ڪنترل ڪنی!
وهرچۍمیخواۍموقععصبانیتمیگۍ:
اینجورۍ الگوت امام علۍ «ع» و.. هست؟!
#یواشبروماهمبیایم:\🚶🏻♂
😊😊خطاب بہ جنابان/سرڪاران به اصطلاح مذهبی
#بدون_تعارف 🙂❤️
@shahidsarjoda
Hamed-Zamani-Dirooz-Emrooz-Farda.mp3
3.24M
آهنگ انقلابی🎤🎤
آقای حامد زمانی
#حامد_زمانی
@shahidsarjoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 #پادکست ؛ #صوت_مهدوی
👤 آیتالله #مجتهدی
🌅 حرف جالب مسیحیِ مسلمانشده درمورد امام زمان
@shahidsarjoda
.
هرکجا خدا امتحانت کرد؛ویک خورده عقب رفتی؛غصه نخور،
این امتحان لازم بود:
تا به ناقص بودن خود پی ببرید،
امتحان فضل خداست💛
وبرای رشد خلق نافع ولازم است
حاجاسماعیلدولابی🎈🌿
@shahidsarjoda
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
💜🖇♥️🖇💜🖇💜 💜🖇💜🖇💜 ♥️🖇💜 💜 #دام_شیطان😈 #قسمت_چهاردهم 🎬 پدرم خیلی زود یک روحانی پیدا کرده بود که کارش بر
💜🖇♥️🖇💜🖇💜
💜🖇💜🖇💜
♥️🖇💜
💜
#دام_شیطان😈
#قسمت_پانزدهم 🎬
آخری بهم پیامک داد با این مضمون:خانم شیطونک,زور الکی نزن چون یک جن درون وجود تو حلول کرده , الآن درقالب تن تو ,روح یک جن وجود دارد!
انجمن روی تو برنامه ریزیها کرده, لطفاً خودت را خسته نکن,اول وآخرش مال مایی😏 , اینم آدرس جشن:تهران .......
بیژن , طبق شناختی که از من داشت محال بود به فکرش خطور کند که من بخوام از کارهاشون با کسی صحبت کنم.
اما با ذکرهایی که آقای موسوی بهم آموزش میداد خیلی وقتا ,اختیارم دست خودم بود اماگاهی اوقات هم اذیت کردن اجنه را احساس میکردم.
تمام متن پیامک بیژن را برای شمارهی همراه آقای محمدی (پلیسی که در جریان کار برد) فرستادم.
خودم رفتم مشغول ذکر شدم,آقای موسوی بهم گفته بود هرچه وسیله که علامت یک چشم روش هست را دارم,ببرم بزارم امامزاده یا یک جای مقدس تا اثرشون از بین بره,من یک گردنبند داشتم که به عنوان چشم زخم گرفته بودمش اما غافل از این که ,این گردنبند که روش تک چشم حک شده بود
برای چشم زخم کاربردی نداشت که هیچ
بلکه علامت چشم چپ شیطان بود
و باعث جذب اجنه و شیاطین اطرافم میشد.
اون گردنبند و انگشتری که بیژن بهم هدیه داده بود را سپردم به مامان تا بگذاره امام زاده وخودم مدام اسپند دود میکردم چون به عینه متوجه شدم تا دود اسپند بلند میشه ,جن درونم یک جورایی اذیت میشه و من را هم اذیت میکنه...
فردا عاشورا بود و من برنامه ها داشتم,
میخواستم با ذکر خدا و گریه بر ارباب ،خودم را پاک کنم....
میدونستم روز سختی در پیش دارم ,توکل کردم و به انتظار روزهای خوش نشستم.......
#ادامه_دارد ...
#رمان_دام_شیطان
─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─
@shahidsarjoda
•⊰💙🚎⊱
💙¦⇠ #دلتنگی
🚎¦⇢ #اِمامزَمانم
••
درمیانخانہگمکردیمصاحبخانہ
را،آنچـہماباخودکردیم،هیچنابینا
نکــــرد..!^^
•••
@shahidsarjoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠ایت الله ناصری 💠
🔶قران عمل میخواد نه حفظ کردن و خواندن
@shahidsarjoda
✋دختر خانم...
حواستـــــ هستـــــ به عڪس پر عشوه چادری (!)پروفایلتـــــ؟!
آقا پسر...
حواستـــــ هستـــــ به عڪس با ژستـــــ های مختلفتـــــ؟!
نڪنه گول بخوریم!
نڪنه #توجیه ڪنیم!
نڪنه حالا شـــــهیدی ڪه سی سال پیش رفتـــــ و گفتـــــ بخاطر نسل و خاکمون...
شهیدی ڪه گفتـــــ زندگیمو فدای آیندگان و #دینم میڪنم...
حالا خیره شده باشه به چشماتـــــ و بگه...😔
قرارمون این نبود اخوی!
قرارمون این نبود خواهـر!
@shahidsarjoda
#تلنگرانہ🎗
آیت الله فاطمۍنیا:
بعضۍ از اعمالوگناهان مانـع
اجابت دعا هستند.
یڪۍ از آنھا #دلشڪستن میباشد
متاسفانه بعضۍازمابہ
راحتۍدل میشڪنیم و توفیقات را
از خودمان سلب میڪنیم..!💔🚶🏻♀
مواظبِزبانخودباشیم🌿
#سرانجامماچہمیشود؟؟
@shahidsarjoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😊رفتی حرم لبخند بزن!
🔻کی گفته امام رضا(ع) دلشکستهها رو بیشتر تحویل میگیره؟!
@shahidsarjoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌دختران در آخرالزمان و شکستن دل مهدی زهراعجل الله😭💔
#سخنرانی "استاد #دانشمند🎤
❌بسیارتاثیرگزاروآموزنده👌👌
#بهار_مهدوی
✨
『خُذنـی الکربلاء
یاحسیـن حیث الحیاة فی تعود..!』
حسیـن جانم
مرا با خود به کربلا ببر
جایی که زندگی به من بازمیگردد♥️🌱
♥
@shahidsarjoda
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
💜🖇♥️🖇💜🖇💜 💜🖇💜🖇💜 ♥️🖇💜 💜 #دام_شیطان😈 #قسمت_پانزدهم 🎬 آخری بهم پیامک داد با این مضمون:خانم شیطونک,زور ا
💜🖇♥️🖇💜🖇💜
💜🖇💜🖇💜
♥️🖇💜
💜
😈دام شیطان😈
#قسمت_شانزدهم🎬
امروز روز عاشورا بود چشم که بازکردم خودم را روی تخت با بولیز قرمز رنگم,دیدم.
مطمئنم دیشب توخواب, شیطان درونم تن مرابه حرکت دراورده.ولباس قرمزم راپوشیدم.
قبل از رفتن به بیرون اتاقم,رفتم سراغ کمد لباس ,بولیز مشکی رابرداشتم تابپوشم,هرچه میکردم ,بولیز قرمزه درنمیامد انگاربه بدنم چسبانده باشند.
با اراده ای قوی گفتم:کورخوندی ابلیس ,اگرشده پاره اش کنم ,درش میارم.
استینش را دراوردم دوباره کشیده شد تنم,دکمه هاش که انگار قفل شده بود,عصبی شدم.وگفتم اماده باش من ازت نمیترسم,نیروی من که اشرف مخلوقات هستم از توی رانده شده ی درگاه خدا,بیشتره...
بلند بلند خوندم (اعوذوبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یاصاحب الزمان ادرکنی ولاتهلکنی....یاصاحب الزمان ادرکنی ولا تهلکنی,,,,یاصاحب الزمان....)
هرچه این ذکر راتکرار میکردم اختیار خودم بیشتردستم میمود تااینکه به راحتی لباسم رابالباس مشکی عوض کردم.
دیروز بابا ومامان به خاطرمن عزاداری نرفته بودند اما امروز میخواستم به هرطریقی شده بفرستمشون عزاداری,
میدونستم خودم روز سختی درپیش دارم واز طرفی پدرومادرم نذرداشتند اخه وجودمن را از لطف ارباب میدونستند.
نذرداشتند تا باپای برهنه برای غم امام حسین ع درهیأت سینه بزنند وپدرم به یاد سقای دشت کربلا به تشنگان آب بدهد,پس باید میرفتند...
خودم نذر کردم که امروز قطره ای اب ننوشم ودست به دامان حسین ع,در خانه ی خدارابزنم...
وعجیب روزی بود ,چیزهایی دیدم که هرصحنه اش برای مرگ کسی کافی بود اما من بامدد خداوند تحملش کردم....
مامان وبابا رابزور راهی هیأت کردم.
خودم رفتم طرف دستشویی تا وضوبگیرم.
نگاهم افتادتو آیینه,احساس کردم کسی زل زده بهم,خیلی بی توجه شیرآب رابازکردم,منتها دستم به اختیارخودم نبود هی میخورد به آیینه,به دیوارو...
دوباره شروع کردم:اعوذوبالله من شیطان الرجیم,اعوذوبالله من الشیطان الرجیم و...
به هربدبختی بود دست وصورت وآرنجهام رااب ریختم ووضوگرفتم ,وقتی میخواستم پاهام رامسح کنم تاخم شدم ,یکی از پشت سر ,کله ام را کوبید به سنگ روشویی
دردوحشتناکی توسرم پیچید اما ازپا نیانداختم .
باهر سختی که بود وضوگرفتم وشاید بشه گفت این سخت ترین وشیرین ترین وضویی بود که درعمرم گرفته بودم
سخت بود به خاطراینکه نیرویی نمیگذاشت وضوبگیرم وشیرین بود به خاطراینکه اراده ی من براراده ی شیاطین پیروز شده بود..
سجاده راپهن کردم ,چادرنمازم انداختم سرم,سجاده از زیرپام کشیده شد وباسرخوردم به زمین.....
نتونستم به نماز بایستم,نشستم به ذکر گفتن دوباره صدای مردی ازحلقومم بیرون میامد واینبار فحشهای رکیکی از دهانم خارج میشد...
به شدت گلوم خشک شده بود,بی اختیار به سمت اشپزخانه رفتم ولیوان ابی پرکردم تابخورم
یک آن یادم افتاد نذر دارم آب نخورم,هرچی خواستم لیوان رابزرام رو ظرفشویی,نمیتونستم,لیوان چسبیده بودبه دهنم ,انگار شخصی به زور میخواست آب رابه خوردم بدهد.
دراثر تکانهای بیش ازاندازه ی دستم، لیوان روی سرامیکهای اشپزخانه افتاد وشکست ناگهان نیرویی به عقب هلم داد,پام رفت رو خورده شیشه های لیوان و زخم شدوخون بود که میریخت کف اشپزخونه
دست کردم یه قران کوچک رو اپن بود برداشتم,چسبوندم به خودم...
#ادامه_دارد ..
#رمان_دام_شیطان
─┅═༅𖣔💜𖣔༅═
🌸 @shahidsarjoda