به همسرش می گوید:
من جلوی دوستام
نمیتونم به شما بگم
#دوستدارم😍
میتونم بگم دلم تنگ شده
امانمیتونم بگم
#دوست دارم❤️ خجالت می کشم
چیکار کنم؟؟
_تو بگو «یادت باشه من یادم
می مونه»
از پله ها که می رفت پایین
داد میزد می گفت
#یادتباشه
همسرش میخندد و می گوید
«یادمهست»
#دل_بده ♥️
خدا نڪند ڪه حرف زدن و نگاه ڪردن
به نامحرم برایتان عادی شود !
پناه میبرم به خدا از روزی ڪه گناه ،
فرهنگ و عادت مردمم شود !
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌹
🔴بسیار #مهربان بود و خیلی به من احترام میگذاشت!
. اگر جایی میرفت خوراکی اش را اصلا نمی خورد و حتما می آورد خانه تا باهم بخوریم(میگفت دلم نمیاد تنها بخورم!!!)...یا اینکه بلند پیش دوستانش می گفت یکی هم برمیدارم برای خانومم!!
میگفتم «حمید جان اینکارو نکن درست نیست من خودم خجالت می کشم مؤذبم چون همدیگرو می بینیم تومهمونی جایی...» . ایشون می گفت «اتفاقا من مخصوصا اینکارو می کنم تا بقیه هم یاد بگیرن که به همسرشون احترام بگذارن به همسرشون محبت کنن!....»
#قهرمان_من
#مدافع_حرم #لقمه_حلال
🌷#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#جوان_مؤمن_انقلابی
متولد ۱۳۶۸
شهادت: ۴/آذر/۹۴
#زندگی_به_سبک_شهدا
💠همسر شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی
🌷 وقتی کسی مبلغی قرض میخواست، حتی اگر خودش آن مبلغ را در اختیار نداشت، از شخص دیگری قرض میگرفت و به او میداد تا آن فرد مجبور به تقاضا کردن از افراد دیگری نباشد...
بسیار دستگیر فقرا بود و همیشه به شخص فقیری که ابتدای کوچه بود، کمک میکرد، به خاطر دارم که شبی به بیرون از منزل رفت و بازگشت او طولانی شد،،،
وقتی علت را پرسیدم متوجه شدم پولی برای کمک به آن فقیر نداشته و برای اینکه شرمنده او نشود، چند کوچه را دور زده و از مسیر دورتری به خانه آمده است...
در تمام مأموریتها قرآن را به همراه داشت...
🌷همسرم فرمانده مخابرات و مسئول فرهنگی گردان سیدالشهدا(ع) بود و گرچه خودش علاقهای بهعکس گرفتن از خود نداشت؛ امابرای گردان عکس و فیلم تهیه میکرد
آن روزها هم لباس نظامیاش را به خانه آورده بود و تعداد زیادی عکس با لباس نظامی گرفت؛ در حالیکه برای لباس نظامی ۹ قطعه عکس نیاز نبود، وقتی علت این کار را باوجود بیعلاقگیاش به عکس گرفتن از او پرسیدم در پاسخ گفت که:
این عکسها لازم میشود و از سپاه میآیند و میبرند؛ موضوعی که پس از شهادتش به واقعیت پیوست
❤️ #شهید_حمید_سیاهکالی
🌷 دیدار امام زمان
خاطره از یکی از همرزمان شهید
شبی که عملیات داشتیم حمید آقا رو بعد از آسیب دیدگی داشتیم میاوردیم عقب...داخل نفر بر بودیم شدت خونریزی بسیار زیاد بود😔😔😔😔اما حمید جان حتی تو اون لحظات مراقب رفتارش بود و مدام به ما میگفت ببخشید خونم روی شما میریزه!!!!مدام ذکر یا حسین و یا زهرا میگفت🌹🌹🌹🌹چشماش بسته بود یکی از دوستان صداش زد که حمید جان من رو میشناسی حمید آقا گفتن بله .ا.جان مگه میشه دوستم رو نشناسم بعد دوباره چشماش رو بست و ذکر گفت دوباره چشماش رو باز کرد در حالی که دستش روی پیشانیش بود بالای سرش رو نگاه کرد و گفت یا ابا صالح المهدی و لبخند زد و چشماش رو بست و دیگه نفس نکشید😭من حس کردم یه نوری از بدنش خارج شد😭شروع کردم به گریه و داد زدن و صداش میزدم....ولی دیگه جواب نمیداد😭یکی از همرزم ها اومد و دلداریم داد و گفت بخدا حمید جان عالی پر کشید بخدا معلوم بود امام زمان عج رو دید و رفت🌹🌹🌹
خوشبحالت همرزم غیور و شجاعم به خدا که در شجاعت در میدان نبرد مثل یک شیر بودی و به تو غبطه میخوردم😭😔
همسر شهید:
لحظه ی اخر گریم گرفت 😭😭
دستمو گرفتوبهم گفت:
دلمو لرزوندی ❤️❤️
ولی ایمانمو نمی تونی بلرزونی😌😌
🌹شهیدمدافع حرم شهید حمید سیاهکالی
#خاطراتجبهه📖
🔹خاطره ای از حمید اقا🌸🍃
باجوانهای فامیل هیات حضرت ابوالفضل(ع)بودم بعدازتمام شدن هیات حضرت ابوالفضل(ع)باید بلافاصله میرفتیم تابه هیات خیمه العباس(ع)میرسیدیم فاصله بین دوهیات زیاد نبود ولی بخاطرکمبود وقت باماشین میرفتیم یک ماشین داشتیم تعدادمان یک ماشین جانمیشدیم بچه سینه زنی داشتند بسیارعرق کرده بودند تادورزدیم دیدم حمیداقاوبچه هانیستند توجه کردم دیدم فقط من باپدربزرگوارشهید حمید سیاهکالی مرادی ماندیم بعدازهیات پرسیدم چی شد فرمودند مسابقه دو همه دویدند باید اماده باشیم فقط نباید شعاربدیم اقا بیا اقابیا حمید اقاازمنتظران اقاامام زمان (عج)بودند زمانی که میگفت اقابیا حس عجیبی میگرفتندوامادگی جسمانی برای حضور دررکاب اقاامام زمان(عج)راحفظ میکرد
راوی:از اقوام شهید عزیز🌷
#شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
حمید آقا از غیبت بیزار بود و اگر در مجلسی غیبت می شد سعی می کرد مجلس را ترک کند.
همیشه به من می گفت:
«دلم می خواهد در منزل ما غیبت نباشد تا خدا و ائمه اطهار به خانه و زندگی ما جور دیگری نگاه کنند.»
#به_روایت_همسر
#قرار_بندگی
#غیبت ⛔️
#شبیه_شهدا_رفتار_کنیم
🌸این ویژگیها عین حقیقت است و اغراق و کلیشه نیست!🌸
شکم، چشم و زبان را همیشه و بهویژه در مهمانی ها حفظ میکرد
همسرم هرگز نماز اول وقت و نمازشبش ترک نمیشد؛ از غیبت بیزار بود؛ اینکه میگویند، کسی پای خود را مقابل #پدر و #مادر دراز نمیکند، در مورد همسرم صدق میکرد؛
خواندن دعای عهد کار همیشگی او بود، هرروز صبح پیش از رفتن به محل کار حتما #قرآن تلاوت میکرد...
🔴عشق واقعی آن است چیزی را بپسندی که محبوبت را راضی میکند؛ من هم از علاقه و شوقش برای رفتن به سوریه و شهادت آگاه بودم و به همین دلیل برای رفتنش رضایت قلبی داشتم...
متولد ۱۳۶۸
شهادت: ۴/آذر/۹۴
#زندگی_به_سبک_شهدا
آن روز که خبر شهادتش به
همسرش رسید
دیگر بانوی #بسیجی
۲۲ساله «همسر شهید»
خوانده می شود
اما بانویی که
خودش هم یک دختر
#پاسدار است
هیچگاه با مفهوم
#پاسداری و #شهادت
غریبه نبوده
از کودکی در خانواده ای
بالیده است که
بوی
#دفاع_مقدس
می دهد
|فرزانه_سیاهکالی_مرادی|🌈🍃
شهید حمید سیاهکالی مرادی
با دختر دایی خود #فرزانه_سیاهکالی_مرادی
ازدواج کرد✨🍃
اما چندی از پیوندشان نگذشته بود
که لباس شهادت به تن کرد
و در حلب سوریه به دست
نیرو های تکفیری داعش به
درجهی رفیع شهادت رسید🌹
همسرش می گوید:
برای حمید بهترین اتفاقات در
پاییز افتاد🍃
پاییز عقد کردیم
پاییز ازدواج کردیم💍
پاییز رفت کربلا
و الحمدالله در پاییز هم به
#شهادت رسید
💠 برایش صبحانه آماده کردم ٬ برگشت رو به من گفت :« آخرین صبحانه را با من نمی خوری ؟!»
خیلی دلم گرفت 😔گفتم :« چرا این طور میگی ٬ مگه اولین باره میری ماموریت ؟!»
موقع رفتن به من گفت :« فرزانه سوریه که میرم بهت زنگ بزنم ٬ بقیه هم هستن ٬ چطوری بگم دوستت دارم ؟ بقیه که می شنون من از خجالت آب میشم بگم دوستت دارم »😍
به حمید گفتم :« پشت گوشی بگو یادت باشه !من منظورت رو می فهمم »❤ قرار گذاشتیم به جای دوستت دارم پشت گوشی بگوید یادت باشه !
خوشش آمده بود ٬ پله ها را می رفت پایین بلند بلند می گفت :« فرزانه یادت باشه !»
من هم لبخند می زدم و می گفتم :« یادم هست !»😊
شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
شهید سیاهکالی ❣
🌹روایت همسر شهید حمید سیاهکالی:
جمعیت زیادی امده بودند ولی از اکثر رفقایش خبر نبود یا در سوریه مانده بودند یا قبل از شنیدن خبر شهادت حمید برای زیارت اربعین به کربلا رفته بودند.
منتظر بودم تابوت را بالا بگیرند تا حمیدم را ببینم شوق حمید مرا با خودش می کشاند نمیتوانستم راه بروم خواهرم با دوستانم زیر بغل های من را گرفته بودند و میکشیدند گفتم:خواهش میکنم همراه حمید حرکت کنیم نه جلو بیفتیم نه عقب برویم) دلم میخواست برای بار اخر این خیابان را باهم برویم.....
#یادت_باشه
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#التماس_دعا✋
همسر شهید می گفت:
یکبار با حمید آقا داشتیم میرفتیم
بیرون که بحث تقلب در امتحانات
وسط کشیده شد من گفتم:
دانشگاه اگه تقلب نکنی که اصلا نمیشه!
حمید آقا سریع گفتن: نباید تقلب کنید، مخصوصا تو دانشگاه حتی
اگه رد بشی چون تاثیر مدرڪ روی حقوقتون میاد و حقوقت از نظر شرعی مشکل پیدا میکنه...
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی💛
#دفتر_خاطرات_شهدا
#خاطره_ای_از_کرامت_شهدا🌈🌹
گاهی مزارش که میروم اتفاقهای عجیبی میافتد که زنده بودنش را حس میکنم، یک شب نزدیکیهای اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت:
خانومم خیلی دلم برات تنگ شده پاشو بیا مزار
معمولا عصرها سر مزارش میرفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار شدم از نزدیکترین مغازه به مزارش چندشاخه گل نرگس و یک جعبه خرما خریدم، میدانستم این شکلی راضیتر است
همیشه روی رعایت حق همسایگی تاکید داشت، سر مزار که میرم سعی میکنم از نزدیکترین مغازه به مزارش که همسایه گلزار شهداست🕊 خرید کنم.
همین که نشستم و گلها را روی سنگ مزار گذاشتم دختری آمد و با گریه من را بغل کرد، هق هق گریههایش امان نمیداد حرفی بزند، کمی که آرام شد
گفت: عکس شهیدتون رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم که من شنیدم شماها برای پول رفتید، حق نیستید
باهات یه قراری میزارم
فردا صبح میام سره مزارت، اگه همسرت را دیدم میفهمم که اشتباه کردم تو اگه به حق باشی از خودت به من یه نشون میدی، برایش خوابی را که دیده بودم تعریف کردم
گفتم: من معمولاً غروبها میام اینجا، ولی دیشب خودحمید خواست که من اول صبح بیام سرمزارش، از آن به بعد با اون خانوم دوست شدم، خیلی رویه زندگیاش عوض شد، تازه فهمیدم که دست حمید برای نشان دادن راه خیلی بازه.......
🌈🌹#شهید حمید سیاهکالی مرادی🌈🌹
اونقدر سینه میزد بهش گفتن کم خودتو اذیت کن.
گفت: این سینه نمےسوزه!
موقع شهادت همه جاش ترکش بود جز سینش...
🌷شهید #مدافع_حرم ، حمید سیاهکالی مرادی
#اشنایی_با_شهدا
🌷حمید سیاهکالی مرادی?
نام: حمید سیاهکالی مرادی
ولادت: 1368/2/4 (قزوین)
شهادت: 1394/9/4(سوریه/حلب)
وضعیت تاهل: متاهل بودن و فرزندی نداشتن
سن شهادت: 26
علاقه: نماز اول وقت حفظ قران و کربلا
#معجزه_شهدا
#زهرا_دختر_شهدا
معجزه شهدا در زندگی من خیلی بزرگ بود...
درست سه سال پیش بود که زندگیم عوض شد...
قبل از اون بی حجاب بودم نمازامو یکی درمیون میخوندم 4و به خاطر اینکه توی یه محله بومی زندگی میکردم مجبور بودم چادر سرم کنم اما موهامو تا وسط سرم بیرون میریختم
غیبت و اینا هم که از زبکنم نمیفتاد...
با اخلاقام، با اشتباهام توی فضای مجازی مادرم داشت دیوونه میشد.
همش میگفت چرا خدا داره منو با تو امتحان میکنه؟ فقط از خدا صبر میخوام...
اما من هر روز با دوستای ناباب بیشتری رفت و آمد میکردم
و دینو بوسیده بودم و گذاشته بودم کنار...
تا اینکه با دوستام به یه دلایلی قهر کردم و کنارشون گذاشتم...
تا اینکه با شهید احمد مشلب آشنا شدم. عکسشو روی پروفایل یه نفر دیده بودم...
وقتی عکسشو دیدم یه جوری شدم... انگار تازه بیدار شدم.
کلی جستجو کردم تا تونستم بشناسمش...
از وقتی باهاش آشنا شدم حجابم درست شد
جوری که روسریمو تلق میزدپ و تا پایین پیشونیم جلو کشیدم
اخلاقم بهتر شده بود ولی دوباره مغرور شدم و فکر کردم خیلی خیلی پاکم و فلانم...
تا اینکه برای بار دوم با دوستای جدیدم عازم راهیان نور شدم...
تازه به خودم اومدم دیدم شهدا چقدر پاک بودن چقدر خوب بلد بودن دلبری برای خدا بکنن
ولی خاکی بودن... و من گنهکار داشتم ادعای علامگی میکردم...
اونجا دومین معجزه برام اتفاق افتاد. با اینکه هنوز از خودم راضی نبودم و ادعا داشتم ولی بهتر از دوسال قبلم شده بودم. هرکی بهم میرسید میگفت واییی زهرا چقدر خوب شدی چقدر مهربون شدی...
اما از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون
خیلی از روزا نمازامو دوتا یکی میخوندم...
حال هزارتا کار داشتم به جز نماز و دعا...
گذشت تا اینکه رسید به امسال...
راهیان نور امسال پر بود از درس... تصمیم گرفتم یه رفیق شهید پیدا کنم.
وقتی عکس شهید علی محمد اربابی رو دیدم اشکم در اومد...
انگار استرس تمام اون سال ها از بین رفت و جاشو آرامش پر کرد...
توی اون سفر چهارروزه سعی کردم دائم الوضو باشم...
آخخخخخ که وقتی با شهدا یکی باشی چطوری میتونی با خدا عشق بازی کنی....
وقتی برگشتم سعی کردم معنویت سفرم رو فراموش نکنم.
دیگه نگاه به نامحرم نمیکردم نمازم دیگه دیروقت نمیشد...
نمیذاشتم خنده امو نامحرم ببینه...
برای اینکه دیگه برنگردم به اون روزا اول رمان حجره پریا رو خوندم خیلی تاثیر گذار بود...
بعد از اون رمان یادت باشه❤️❤️
وقتی رفتار شهید سیاهکالی مرادی رو دیدم
سعی کردم رفتارامو باهاش یکی کنم...
از حلال و حرام بودن مال و خوراک گرفته تااااا دائم الوضو بودن...
این تغییرات روز به روز بیشتر میشن! دنیال اینم یه رمان بنویسم برای شهدا..
ولی نمیدونستم کیو بنویسم... الانم پیگیرشم❤️🙃
رمانای شهدا خیلی کمکم میکنن به خصوص( یادت باشد و سربلند)
امیدوارم هیچ وقت مغرور نشم به موقعیت حالام...
دوست دارم منم مثل شهدا سربلند و روسفید باشم...
اگه این متنو خوندین برای شهادتم ۳تا صلوات بفرستید....
(هر کسی 3صلوات بفرسته🌹)
همسر شهید سیاهکالی:
دانشگاه بودم 4 اردیبهشت بود و #تولد آقا حمید.شب قبلش #افسرنگهبان بود و منزل نبود.
وقتی داشتم از دانشگاه میومدم تو راه یه #کیک سبز رنگ که روش طرح #قلب بود براش خریدم.
رسیدم داخل منزل دیدم وسط پذیرایی از #خستگی خوابش برده و پتو انداخته روش😔سریع کیک رو گذاشتم روی میز و بیدارش کردم و چاقو رو دادم دستش و تولدشو تبریک گفتم.😄
تا کیک رو دید اول یه #گاز از کیک زد، بعد شروع کرد بریدن کیک،گفت ازم عکس بگیر😭
#دلتنگی
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷
از اول نامزدیمون...💍
با خودم کنار اومده بودم که من،
اینو تا ابد ڪنارم نخواهم داشت...💔
یه روزے از دستش میدم...😞
اونم با #شهادت...
وقتی كه گفت میخواد بره...🚶
انگار ته دلم ،آخرین بند پاره شد...💔
انگار میدونستم ڪہ دیگه برنمیگرده...
اونقد ناراحت بودم...
نمیتونستم گریه کنم...
چون میترسیدم اگه گریه ڪنم،
بعداً پیش ائمه(ع) #شرمنده شمـ 😞
يه سمت #ايمانم بود و
يه سمت #احساسم...
احساسم ميگفت جلوش وایسا نذار بره...❌
ولی ایمانم اجازه نمیداد...
یعنی همش به این فکر میکردم
که #قیامت...
چطور میتونم تو چشماے #امیرالمؤمنین(ع)نگاه کنم و...
انتظار شفاعت داشته باشم...😕
در حالےکه هیچ کاری تو این دنیا نکردم...
اشکامو که دید...😢😭
دستامو گرفت و زد زیر گریه و گفت...😭
"دلمو لرزوندی ولی ایمانمو نمیتونی بلرزونیـــــا..."
#ڪلام_شهــید :
شرمندہ ام از این ڪه
یڪ جان بیشتـر ندارم
تا در راہ ولی عصــر (عج)
و نایب برحقش امام خامنه ای
فـــدا ڪنم . . .(:
#پاسدار_مدافع_حرم❤️✨
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی💛
هر روز غذای نذری:
در خاطرات شهید مدافع حرم
#حمید_سیاهکالی_مرادی
آمده است:
"ایشان جدولی از ذکر و نام ائمه اطهار (علیهم السلام) آماده کرده و در آشپزخانه روی یخچال نصب کرده بودند و توصیه داشتند تا موقع پخت غذا در هر وعده نام آن معصوم برده شده و غذا به نیت ایشان آماده شود.
به این شکل در تمام ایام سال غذای نذر شده به نیت ائمه معصومین(ع) صرف می کردند..."
🍃🌹🕊🌹🕊🌹🍃
#یادت_باشد...💕
این جمله برای من معنی دیگری دارد...
مدام با خودم میگویم، یادت باشد که شهید مدافع حرم،حمید سیاهکالی مرادی سه روز، روزه گرفت تا در عروسیاش گناهی اتفاق نیافتد... 😊
میگویم یادت باشد که حمید در ایام راهیان نور وقتی با ماشین بیتالمال ماموریتش را انجام میداد و همسرش را میبیند که پیاده راه میرود، او را سوار ماشین بیتالمال نمیکند، ماشین را تحویل همکارش میدهد و دوان دوان خودش را به همسرش میرساند و میگوید کار تو شخصی است و نمیتوانستم سوارت کنم... 😍
یادت باشد که حمید یک بار که میخواست کباب درست کند، کلی اسپند دود میکند که بوی کباب نپیچد که نکند کسی دلش بخواهد... 😢
یادت باشد که حمید هر شب نماز شبش متصل به نماز صبحش بود...❤
یادت باشد...
شهید حمید سیاهکالی، اسم همسرش را در گوشی، کربلای من ذخیره کرده بود، به خاطر اینکه عشقش کربلا بوده... 😢 😍
☝حالا تو یادت باشد که چه انسانهایی عشقشان را فدا کردند تا این زمین کمی بهتر بشود... 😔
#گناه_نکنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | مادر شهید حمید سیاهکالی مرادی از فرزندش می گوید
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
ڪار مادرےڪہ جوان خودش را
دسٺہ گلش راڪه باآن محبٺ مادرانه به ثمر رسانده به طرف میدان جنگ مےفرسٺد
ازکارآن جوان اگربزرگترنباشد
ڪوچڪترنیسٺ
این حرکٺ،حرڪت زینب گون درانقلاب مابود.
🌷 شهید #مدافع_حرم ، حمید سیاهکالی مرادی
تاریخ تولد: ۴ اردیبهشت ماه ۱۳۶۸
تاریخ شهادت: 4آذر ماه سال 1394
محل شهادت: سوریه