eitaa logo
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
733 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
5هزار ویدیو
115 فایل
📍تحت مدیریت تر‌ک اوشاخلاری پارس آبادمغان😁 - کپۍ؟ حلالت‌ رفیق😉! https://harfeto.timefriend.net/17250461676885
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 💡 اۍ انسان؛ یادت باشد؛ اگر وارد دوزخ شدۍ🌋،از " تلخـــۍ عذاب" به شڪایت‌نڪن⛔️ این هـمان... "شــیرینۍگناهۍ" است ڪه دردنیا ازآن لـذت‌میبردۍ..!! ☜ آیه‌های انتظار @shahidsarjoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام دوستان ..😊 نام کانال دختران بهشتی همانطور که به خدمتتان عرض کرده بودم به( شعیه حیدر)تغییر پیدا کرد ... ممنون از همراهیتون♡♡😍😍
🌿• به دنیا بگو حال من خوبہ، تو حࢪیف حال خوب من نیستی! ʝơıŋ➘ @shahidsarjoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
~🕊 •[شــھدا چگونھ بُگذࢪم از سـیم خاࢪداࢪهاۍ نفسے ڪھ شـماها ࢪا از من گرفتھ اسـت؟!💔]• ʝøɪɴ°••☞: @shahidsarjoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|•🌿❤️•| •ـبا 《 تو》ـاز ـمࢪگـــــ •ـنداࢪم بہ ـخدا واهمہ اے؛✌️ •ـاے جـــــآنماں پیشکشِ •《سیدنـــــآ خآمنہ ایے 》😌 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ |☺| ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|🌿| ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahidsarjoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥(افشـاگـری) اسـتاد حسـن عبـاسی🗣 راز کلیـد روحـانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥(دشمـن شناسـی) اسـتاد رائـفی پـور🗣 نمـاد و فرقــه های فراماسـونری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥(سـواد رسانـه ای) ⭕️شبیـه سـازی حملـه موجـودات فضـایی ⭕️قـرار دادن دو خورشیـد در آسمـان
A'be hayat.mp3
8.31M
⭕️ صاحب لوا : 🌸 آب حبات 🌼 اذن فرج دست من نیست، دست خداوند است، دعا کنید که خداوند فرج مرا برساند... 🤲 التماس دعای ظهور 👌 از دست ندهید 🌷 مبارک @shahidsarrjoda
میدونی چرا از بدش میاد؟🙂 چون بالا سرش یه ناظمی بوده ڪه مدام بهش با اخم گفٺه روسریت نیفته...😉💞 چون یه معلمی داشته ڪه بهش نگفته چقدر چادر بهش میاد! چون همش بهش گفتن اگه حجاب نداشٺه باشی میری جهنم! نگفتن اگه با حجاب باشی خدا عشق میڪنه با دیدنت! چون بهش نگفتن اگه حجاب داشٺه باشی نگاه طمع کسی سمتت نمیاد! چون فڪر کرده اگه بهش میگی روسری سرت باشه بخاطر اینه ڪه اونا به گناه نیفتن! چون نفهمیده ڪه تو براے خودش میگی.. با روش درست امر به معروف و نهی از منکر حجاب داشته باشیم..✨
🥀 بهش گفتم ببیـن! ↓شهادت↓درد داره! مطمئنے مےخواے شهید بشے؟ با تبسم گفټ: اولا مگهـ اباعبدالله♥️رو ببینے دردیَم احساس میکنے؟ دوما اون دردے ڪہ احساس میکنے بهـ دیدن حسین فاطمه نمےارزه؟:)) ‍‎‌‌‎‎‎@shahidsarjoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفاقت تا بهشت (( پارت 2)) نویسنده زهرا ادیب با صدای مادر از فکر و خیال بیرون آمدم: - معصومه جان! پاشو زود ناهارت رو بخور مدرسه‌ ات دیر نشه. با اکراه بلند شدم و به سمت آشپزخانه رفتم و بشقاب‌های چیده شده روی اپن را برداشتم و سر سفره که توی هال پهن بود، گذاشتم. مادر در حالی که سبد کوچک سبزی خوردن در دستانش بود، از آشپزخانه بیرون آمد: - او! نگاش کن چه غمبرکی زده، بابا که بهت گفت صبر کن سر فرصت خودم می‌برمت. و پر ریحانی به دهانش گذاشت و سبد را هم سر سفره و کنارم نشست. بعد از کمی سکوت آهی کشید و شروع کرد به صحبت: - با خون دل بزرگتون کرد، کارگری توی معدن زغال سنگ... توی خطرها چه زجرها و سختی‌ها که نکشید و نمی‌کشه. خدا می‌دونه پاش رو که از در خونه بیرون می‌ذاره تا بیاد چی به من می‌گذره... باید درک کنی که دوست نداره از دستتون بده؛ شماها حاصل تمام عمر ما هستید. به چشم‌های سبز مادر که قرمز شده بودند و پیشانی‌اش که خطی از غصه بر روی آن افتاده بود، نگاه کردم: - مامان خیال کردی من نگران نمیشم؟ از جا دستمالی کنارش برگه‌ای دستمال برداشت و گوشه‌ی چشمان و بینی‌اش را پاک کرد: - شما کجا، من کجا! این منم که همیشه خونه‌‌ام با هزار تا فکر و خیال، نه تو و داداش‌هات. مادر راست می‌گفت، من که ظهر تا عصر مدرسه بودم و بقیه اوقات درس می‌خواندم. داداش محسن هم که سرکار بود یا دانشگاه و علی هم که ازدواج کرده بود و سر خانه و زندگی خودش؛ ولی کاش می‌دانست که من هم همیشه نگران بابا هستم چه توی کلاس چه در حال درس خواندن در خانه. اصلا خوش به حال داداش محسن که پسر بود و آزاد. کنار کار و دانشگاه شب‌ها به هیئت و بسیج و مسجد و هر کجا که دلش می‌خواست می‌رفت؛ ولی من حتی برای یک کتاب‌خانه رفتن هم باید کلی نگران شدن‌های بابا را تحمل می‌کردم. ناهارم را خورده و نخورده چادرم را سرم کردم و کیف و کتاب‌هایم را برداشتم و به طرف مدرسه راه افتادم. داخل حیاط که شدم شیفت صبحی‌ها هنوز تعطیل نشده بودند. زهره، زهرا و مریم روی یکی از نیمکت‌ها منتظر نشسته بودند و ریحانه و نرگس هم کنارشان سر پا ایستاده بودند و صحبت می‌کردند. زهره و زهرا خواهرهای دو قلو و خندان اکیپ ما بودند که علاوه بر اینکه شاگرد زرنگ‌های مدرسه بودند، توی تمام فعالیت‌های فرهنگی هم شرکت داشتند. کپی بدون ذکر نام نویسنده شرعا حرام می باشد