فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چوب خدا صدا نداره😊
⏪اهمیت تبلیغ ازدیاد جمعیت🤗🤗
عااااالیییی
#دهه_فجر
@shahidsarjoda
#مولا_جانم
🍁🍂حال من بی تو خراب است، کجایی آقا؟
نقش من بی تو برآب است، کجایی آقا؟
🍂🍁عمر بیهودهی من بی تو، چه ارزد تو بگو؟
زندگی بی تو سراب است کجایی آقا؟
#سلام_مولایغریبم
📌 #تلنگر
🔸مردی به خردمندی گفت: من تمام پولم را از دست داده ام، دیگر به آخر خط رسیده ام.
خردمند گفت: آیا هنوز میتوانی ببینی، بشنوی و راه بروی؟
مرد گفت: بله.
خردمند: تو تقریبا همه چیز داری و تنهای چیزی که از دست داده ای پول است.
🔺ما اغلب مسائل را بیش از حد بزرگ می کنیم.👌
بدترین اتفاقات احتمالا ناراحت کننده اند، اما پایان دنیا نیست.
4_5915505198909884578.mp3
14.99M
به حالِ خودم رهام نکن . . .💔
🎙 سید رضا نریمانی
#پیشنهاددانلود😭👌
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع
#حاج_قاسم
@shahidsarjoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••
و اما...یك...
#ڪلیپِ مهدوے•|🚦♥️|•
#منتظرآنگوشکنند :)🌱
{🌪⚡️}
#تلنگر↯⚠️
وسـط جبھـہ بھـش گفـتم:
بچـہ! الان چہ وقٺ نمـاز خوندنہ؟
گفٺ: از ڪجا معلوم دیگہ وقٺ ڪنم و شرو؏ ڪࢪد نمـاز خونـدن...
"السـلام علیڪم و ࢪحمة اللہ و برکاتہ"
ࢪا ڪہ گفت…
یڪ خمـپاره آمد☄💥
پَر ڪشید!🕊💔
🌱 دست رد #دانشمند_زن ایرانی به اروپاییها
🔹دکتر سولماز ملکی، جزو ۲ درصد دانشمند برتر دنیاست. وی ۸۰ مقاله و ایده بینالمللی دارد. بسیاری شرکتهای معتبر اروپایی به این دانشمند ایرانی درخواست همکاری دادهاند ولی او به همه آنها پاسخ منفی داده است.
#زن_نخبه_مسلمان
@shahidsarjoda
♥️ #پیامبر_اكرم صلیاللهعلیهوآله فرمودند:
🍀كنْ عَلى عُمرِكَ أشَحَّ مِنكَ عَلى دِرهَمِكَ و دينارِكَ؛
🍃به عمر خود بخيل تر باش تا به درهم و دينارت
📖 ميزان الحكمه، ج8، ص125.
@shahidsarjoda
کربلایی_سیدرضا_نریمانی_ای_نقرۀ_بارانی.mp3
4.02M
🔊 #صوتی
▫️ سبک #مدح
📝 ای نقرهٔ بارانی
👤 کربلایی سید رضا #نریمانی
🌺 ایام ولادت #حضرت_زهرا
@shahidsarjoda
ب نیت داداش هادی هر چقدر دوست دارید صلوات اعلام کنید
آخه تولد داداشه🥳🥳🥳🥳🥳🤩
https://EitaaBot.ir/counter/nsvofq
اجرتون با داداش هادی😌
منتظرمااا ببینیم چ میکنید😅
#دمتون_شهداے🌸
رمان رفاقت تا بهشت (( پارت 4)) نویسنده: زهرا ادیب
و به دنبال آن، همهمهی صداهای در هم و برهم در حیاط شلوغ مدرسه پیچید.
***
ساعت اول تازه کلاس ریاضی شروع شده بود و خانم فرهمند آرام و با طمأنینه پای تخته تمرینات جلسهی قبل را حل میکرد:
- خب، این هم از این؛ پس شد معادلهی اول رو حل میکنیم بعد سراغ معادلهی دوم میریم. کجاش سخت بود؟ خانمها سعی کنید تمرینها رو دونه به دونه حل کنید و طبق فرمولها روشون فکر کنید تا...
با صدای ضربهی در کلاس جملهی آخر ناتمام ماند و الهام محسنی که از بچههای سال دومی بود به داخل آمد، چند قدم به طرف خانم فرهمند جلو رفت و کمی دستانش را به بالا برد و آستینهای مانتویش را که به قد ریزه میزهاش گله گشاد میآمد، جمع کرد و گفت:
- سلام خانم، اومدیم رضایتنامههای بچهها رو برای اردو جمع کنیم.
خانم همانطور که به محسنی نگاه میکرد با لبخند به طرف کلاس اشاره کرد:
- بفرمایید.
بلافاصله صدای خش خش برگههایی که بچهها از کیف و لای کتاب و دفترهایشان درمیآوردند در فضا پیچید. هر برگه انگار خنجری بود که به حنجرهی پر از بغضم برخورد میکرد. سینهام میسوخت و احساس خفگی میکردم. کاش بهانهای داشتم تا میتوانستم از کلاس خارج بشوم!
ریحانه که کنارم نشسته بود به آرامی فرم رضایتنامه را از زیپ کیفش بیرون آورد و کنار لبهی میز پشت پاهایش نگه داشت. میدانستم این کار را برای اینکه من غصه نخورم انجام داده است.
محسنی تند و فرز فرمها را جمع کرد و رفت. خانم فرهمند رو به کلاس پرسید:
- اردوی کجاست؟
صداها بلند شد:
- راهیان نور.
جهرهی خانم فرهمند با لبخندی دیگر شکفته شد:
- به- به، خوشبهحالتون، اونجا رفتید حتما ما رو هم یاد کنید.
مینا که میز سوم ردیف وسط مینشست، بلند گفت:
- آخه فایدهاش چیه خانم؟! واقعا لازمه که برای دیدن یک مشت خاک جون خودمون رو به خطر بندازیم؟ هر آن امکان داره ما هم به سرنوشت کسانی که به این سفر رفتن و تصادف کردن و پر پر شدن دچار بشیم! واقعا نمیشه شهدا رو از همینجا زیارت کرد؟!
کپی بدون ذکر نام نویسنده شرعا حرام می باشد
#رمان
دوستان برای اینکه از پارت اول رمانمون رو بخونید ...روی #رمان بزنید تا بقیه پارت ها هم واستون بیاد